عقل عملی و عقل نظری

زهرا فرزانگان


چکیده

مقدمه

مفهوم شناسي

تقسيم عقل به عقل نظري و عقل عملي

الف) عقل نظري وتقسيمات آن

مدركات عقل نظري

رسالت عقل نظري

انحصار عقلي مواد و جهات قضاياي حكمت نظري و عملي

حجيت عقل نظري

ميزان اعتبار دليل عقلي

جايگاه عقل نظري نسبت به نقل

تفريع حكمت عملي برحكمت نظري

ثمره عقل نظري

ب)عقل عملي

تفريع عقل عملي برعقل نظري

ثمره عقل عملي

نتيجه

فهرست منابع

 

چکیده

در آثار حکماء و دانشمندان اسلامی، عقل به دو قسم نظری و عملی تقسیم شده و به هریک نوع خاصی از ادراکات نسبت داده شده است. ایشان عموماً عقل نظری را مدرک قضایای نظری و هست و نیست­ها و عقل عملی را مدرک قواعد و قوانین مربوط به عمل و رفتار دانسته­اند. این در حالی است که با رجوع به کلمات معصومین(علیهم‌السلام) و کاربردهای قرآنی و روایی واژه‌ی «عقل» به نظر می­رسد می­توان تعریف و کارکرد دیگری نیز برای او این دو قسم عقل ارائه داد. مقاله حاضر به بررسی مفهوم و کارکرد عقل نظری و عقل عملی  از دیدگاه حضرت آیت­الله جوادی آملی پرداخته است. ایشان با استناد به برخی روایات کارکرد­های متفاوتی برای عقل عملی نسبت به آنچه قول مشهور برای آن قائل است، نسبت می­دهند.

مقدمه

انسان يگانه موجودي است كه با اختيار خود مسير كمال را به سوي مقصد نهايي و لقاء الهي مي پيمايد. موجودي كه خداوند متعال در بدو خلقتش او را حامل روح خود گردانيده و پس از هبوطش به زمين براي هدايت او به سوي خويش راهنماياني از درون و برون برايش قرار داده است تا از اين طريق حجت را برانسان تمام گردانيده ، به او اين امكان را ببخشد تا با انتخاب راه صحيح از نادرست، استعدادها وظرفيت هاي دروني خود را به فعليت برساند.

رسول بيروني همان انبياء عظيم الشأن الهي هستند كه يكي پس ازديگري روشنگر راه هدايت و دستگير بشر در جهت غلبه برهواي نفس بوده اند. رسول دروني نيز عقل انسان است كه قوه شناخت و تميز ميان حق و باطل است.

 اين عقل با توجه به مدركات خود به دونوع عقل نظري وعقل عملي تقسيم مي شود. علما وحكماي شيعي در طي قرون، درمورد تعريف، محدوده، كاربرد، حجيت  و جايگاه عقل نظري و عملي در ميان معارف اسلامي مسلك هاي متفاوتي را اتخاذ كرده اند.

مقاله حاضر به ارائه تصويري از ماهيت عقل نظري و عملي، جايگاه آنها در معارف اسلامي و مرزبندي دقيق ميان كاركردهاي هر يك از اين دونوع عقل در آثار آيت الله جوادي آملي (دامت بركاته) به عنوان يكي از برجسته­تری متفكران شيعي در عصر حاضر مي پردازد. 

      مفهوم شناسي

عقل: ‌واژه «عقل» در منابع لغوي به معاني مختلفي به كار رفته است. فراهيدي آن را نقيض جهل برشمرده،[1] هم چنانكه علم را نيز نقيض جهل مي داند.[2]  بنابراين مي توان گفت از منظر وي عقل و علم مترادف هستند.

ابن منظور معاني مختلفي براي «عقل» ذكر كرده است؛ چون حجر و نهي يعني ضد حماقت، تثبّت در امور، قلب و هم چنين به معناي وجه تمايز انسان از ساير حيوانات. از ديدگاه وي عقل را عقل گفته اند، زيرا صاحبش را از افتادن در مهالك نگاه مي دارد، يعني محبوس مي كند. چراكه در اصل ماده «عقل»، معناي عقال بستن و محبوس نمودن وجود دارد.[3]

به نظر مي رسد هر يك از معاني ياد شده در مورد خاصي كاربرد دارند. بنابراين تنافي ميان آنها ديده نمي شود. براي روشن شدن معناي اصطلاحي عقل از منظر آيت الله جوادي آملي (دام ظله العالي) بهترين راه تفكيك ميان عقل نظري و عملي است.

تقسيم عقل به عقل نظري و عقل عملي

اگر نيروهاي انسان را كه در سعادت او مؤثر است، به دو بخش علم وعمل تقسيم كنيم، علم و ادراكات اوعقل نظري ناميده مي شود و عمل جوانحي او كه براساس اين علم صورت مي­گيرد، عقل عملي ناميده مي شود.[4]

بنابراين آيت الله جوادي آملي (دامت بركاته) وجه تسميه­اي را كه ابن منظور براي «عقل» ذكركرده، ناظر به «عقل عملي» مي دانند. ايشان عقل و علم را مترادف يكديگر ندانسته، بلكه عقل عملي را نقيض جهل مي شمارند. بنابراين از اين ديدگاه آنچه مترادف با علم است، عقل نظري است. لذا در جوامع روايي هم كتاب «العلم والجهل» نداريم بلكه كتاب «العقل و الجهل» است؛ چرا كه انسان يا عاقل است يا جاهل. سپس اين انسان جاهل يا عالم است يا غير عالم. اگر جاهل(در مقابل عاقل) عالم بود، جهلش بيشتر است و اگر عالم نبود، جهل ساده دارد.

اينجاست كه امام امير المؤمنين (عليه السلام) هم فرمودند:

«لاتجعلوا علمكم جهلاً ويقينكم شكّاً اذا علمتم فاعملوا واذا تيّقنتم فأقدموا»[5]

ترجمه: علم خود را ناداني و يقين خود را شك وترديد مپنداريد. پس هرگاه دانستيد عمل كنيد و چون به يقين رسيديد اقدام كنيد.

قرآن هم به علماي بني اسرائيل مي فرمايد چرا عاقل نيستيد؟ نه اينكه چرا عالم نيستيد؟

«أتأمرون الناس بالبرّ وتنسون أنفسكم و أنتم تتلون الكتاب أفلا تعقلون »[6]

ترجمه: ‌آيا مردم را به نيكي فرمان مي دهيد و خود را فراموش مي كنيد، با اينكه شما كتاب را مي خوانيد؟ آيا نمي انديشيد؟

بنابراين واژه «عقل» در اين آيه و روايت هم ناظر به عقل عملي است.[7]

الف) عقل نظري وتقسيمات آن

عقل نظري به جنبه­اي ازعقل گفته مي شود كه حاصل ونتيجه به كارگيري آن، پديد آمدن علوم و مدركات بشري است.اين عقل خود به دو بخش تقسيم مي شود. زيرا علومي كه محصول عقل نظري است، گاه مسائل نظري صرف و خارج از قدرت و اختيار بشر است ، يعني وجود و عدم انسان در وجود و عدم اين مدركات تأثيري ندارد.[8] اين بخش شامل هست ها و نيست ها مي شود. نظير الهيات ، رياضيات ،طبيعيات ، منطقيات و ... به اين نوع از مسائل عقل نظري، حكمت نظري گفته مي شود.[9]

نوع دوم از مدركات عقل نظري، مسائل و مدركاتي است كه در حدود اختيار، انتخاب و قدرت بشر قرار دارد. اين گونه از علوم بايدها و نبايد ها را شامل مي شود. نظير فقه، اخلاق، حقوق و ...كه به بحث پيرامون تهذيب جان، پرورش روح، رشد اخلاق، تدبير منزل،  قوانين فردي و اجتماعي و..مي پردازد. روشن است كه اگر بشر نباشد، اين مسائل جايگاهي نخواهد داشت. به اين نوع از مدركات عقل نظري، حكمت عملي گفته مي شود.[10]

به عبارت ديگر بخشي از دانش­هاي انسان مستقيماً موجب عمل او مي شوند و برخي ديگر تنها جنبه علمي و نظري داشته و با عمل او ارتباط ندارند. دسته اول حكمت عملي و دسته دوم حكمت نظري ناميده مي شود.[11]

بنابراين هرچه كه مربوط به ادراك آدمي است، تحت عنوان عقل نظري جاي مي گيرد. چون كار عقل نظري درك است، درمسائل حكمت عملي نيز اين قوانين و بايدها ونبايدهاست كه درك مي شود. لذا در تقسيم بندي عقل نظري واقع مي شود نه عقل عملي (برخلاف آنچه  مشهور فلاسفه و حكما تقسيم بندي نموده اند.)[12]

مدركات عقل نظري

متعلق ادراك در عقل نظري مي تواند موارد زير را شامل شود:

1. مفاهيم كلي: درك ‌مفاهيم كلي از اختصاصات «عقل» است. عقل با در نظر گرفتن مفاهيم جزئي شبيه به هم يك معناي كلي را از آنها استنباط مي­كند. به عنوان مثال وقتي انسان وارد باغي مي شود كه داراي هزار درخت است ، هزار درخت مشخص را با چشم خود احساس مي كند و از آن هزار درخت، هزار تصور خيالي مي سازد و در نهايت يك معناي كلي را كه غير از همه آن هزار درخت است، استنباط مي كند.

بنابر اين زماني كه انسان يك مفهوم كلي معقول را مجرد از جميع اضافات ادراك مي كند، اين عمل را توسط عقل نظري خود انجام داده است. در واقع مي توان گفت تمام علوم بشري برپايه ادراك همين مفاهيم كلي بنا نهاده شده است .

2.حقايق عالي: عقل پس از درك مفاهيم كلي، در مسير طولي شناخت به تدريج قادر به شناخت­هاي كلي ديگر يعني شناخت مجردات مي­شود.[13] اين حقايق عالي كه متعلق شناخت بشر قرار مي گيرد و توسط عقل نظري درك مي شود ، شامل تجرد صفات نفساني و تجرد موصوف آنها يعني نفس است[14] ودر نهايت با شناخت نفس خود به شناخت ذات ،صفات و افعال باري تعالي منتهي مي شود.[15]

از اينجاست كه عقل نظري در لسان مبارك امام رضا (عليه السلام) خطاب به ابن سكّيت اينگونه تعريف شده است :

« العقل يعرف به الصادق علي الله فيصدّقه و الكاذب علي الله فيكذّبه »[16]

 ترجمه: به وسيله خرد مي توان مبلّغ صادق از طرف خدا را شناخت و او را تصديق كرد و دروغ گو برخدا را هم شناخت و او را تكذيب كرد.

ابن سكيت مي گويد به خدا سوگند كه اين پاسخ تمام است.[17] زيرا تنها در سايه شناخت خداوند و اسماي حسناي اوست كه مي توان پيامبر صادق را از مدعي دروغين تميز داد. اما شناخت خداوند متعال تنها درسايه عقل خالص و برهان محض صورت مي گيرد. چون حس از شناخت موجودات مجرد قاصراست.[18] هم چنانكه اين عقل است كه بين معجزه و غير معجزه فرق مي گذارد نه حس؛ زيرا حس تفاوت ميان معجزه با سحر و جادو رادرك نمي كند.[19]

رسالت عقل نظري

از آنجاكه ظن وگمان انسان را به حقيقت نمي رساند و در معارف الهي چيزي جز يقين پذيرفته نيست،[20]رسالت و وظيفه عقل نظري يقين بخشي نسبت به مدركات يا به اصطلاح، جزم علمي مي­باشد. بنابراين بايد طريقي را براي اثبات حجيت مدركات خود بپيمايد كه هيچ شائبه ظن و وهم در آن نبوده، تنها نتيجه آن قطع و يقين علمي باشد. از اينجاست كه لازم مي آيد قطعيت مواد و جهات قضاياي عقل نظري و هم چنين قطعيت راه وروش استدلال ثابت شود تاحجيت نتايج آن لازم آيد.[21]

انحصار عقلي مواد و جهات قضاياي حكمت نظري و عملي

از آنجا كه حكمت نظري با هست­ها ونيست­ها ارتباط دارد، مواد و جهات قضاياي آن از سه امر خارج نيست و اين انحصار يك انحصار عقلي است؛ چرا كه نسبت يك شيء به وجود يا ضروري است يا ممتنع و يا ممكن؛ و عقلاً محال است كه از اين سه امر خارج باشد. اگر نسبت شيء با وجود و عدم مساوي است، ممكن الوجود، اگر وجود او ضروري باشد واجب الوجود واگر وجودش ممتنع باشد، ممتنع الوجود مي باشد. بنابراين جهات قضاياي حكمت نظري، ضرورت، امكان و امتناع است.

حكمت عملي نيز كه در مورد بايد ها و نبايد ها بحث مي كند، مواد و جهات قضاياي آن از پنج صورت خارج نيست: بايد صددرصد (واجب ) ، بايد غير صد درصد(مستحب ) ، نبايد صد درصد (حرام ) ، نبايد غير صددرصد(مكروه) ، چيزي كه فعل و ترك آن مساوي است و هيچ يك رجحاني ندارد(مباح ).[22]

 پايه هاي استدلال در حكمت نظري نيزضرورتاً قضايايي  بديهي هستند وتمام مسائل پيچيده نظري بايد به آن سلسله مخصوص از قضاياي بديهي ارجاع داده شود تا در پرتو بديهيات ابهام آن ها برطرف شود. علاوه براين راه تحليل اين مسائل يعني روش استدلال نيز بايد بديهي و يقيني باشد. چون اگر يكي از اين دو امر بديهي و قطعي نباشد، نتيجه به دست آمده قابل اعتماد نخواهد بود. لذا خيال، وهم و گمان در محدوده حكمت نظري جايگاهي ندارند.[23]

از اينجاست كه مي توان گفت سرمايه اصلي در حكمت، فلسفه و كلام تنها چند قضيه بديهي و اوّلي است. مانند «ضرورت ثبوت شيء براي خودش»، «استحاله سلب شيء از خودش»، «استحاله اجتماع ضدين» و قضايايي ديگر كه بازگشت همه اينها به «امتناع اجتماع نقيضين» است.[24]

مسائل حكمت عملي در محدوده «بايدها» و «نبايدها » قرار دارند وپايه هاي استدلال اين رشته از علوم انساني «فجور» و «تقواي » يقيني نفس انسان مي باشد. يعني چيزهايي كه در «فجور» و ناروا بودن آنها ترديدي نيست، پايه استدلال برهمه «نبايد» ها خواهد بود و چيزهايي كه در «تقوا» و روا بودن آنها شكي نيست، پايه استدلال برهمه «بايدها» مي باشد. در اين جا نيز چون حكمت نظري، تمام قضاياي پيچيده به همين قضاياي بديهي حكمت عملي برمي گردد. در روش استدلال نيز بايد همان راه هاي بديهي و قطعي مراعات شود تا نتيجه به دست آمده مفيد قطع ويقين باشد.[25]

بنابراين همان گونه كه در قضاياي حكمت نظري از اصول بديهي و اوّلي محدود و محصور استفاده مي شود و دايره علوم توسعه پيدا مي كند، در مسائل حكمت عملي نيز از چند قضيه محدود و محصور مي توان مسائل فراواني را استنباط واستنتاج كرد و با سرمايه محدود به تجارت علوم فراواني راه يافت.[26]

حجيت عقل نظري

در حكمت نظري كه عقل با به كارگيري بديهيات نظري و تحليل قضاياي پيچيده تر به سوي اين بديهيات اوّلي واستفاده از روش قطعي ويقيني به يك نتيجه يقيني دست مي يابد، اين نتيجه حجيت بالذات دارد؛ چرا كه حجيت قطع ذاتي است. بنابراين اين حجيت نه از طريق عقل ثابت مي شود و نه از طريق نقل و از آنجا كه حجيت قضاياي نقلي منوط به اثبات آن از طريق عقل است، چنگ زدن به نقل براي اثبات حجيت حكمت نظري مستلزم دور است.

اما در بخش حكمت عملي كه مصاديق وجزئيات آن، نتيجه استدلال عقلاني در قضاياي حكمت عملي است، حجيت اين نتايج هم از طريق تبيين عقلاني قابل دفاع است وهم از طريق نقل و روشن است كه استفاده از نقل براي اثبات حجيت مصاديق حكمت عملي مستلزم دور نيست؛ چرا كه حجيت نقل قبلاً توسط حكمت نظري ثابت شده است.[27]

حتي مي­توان گفت در اينجا نيز حجيت حكمت عملي توسط خود عقل ثابت مي شود، اما با واسطه نقل. بنابراين به جرأت مي توان گفت كه عقل نظري پايه تمام علوم وحجيّت بخش به آنها است واگر حجيت عقل براي بشر ثابت نبود، انسان حتي از معارف وحياني نيز محروم و بي بهره مي­ماند.

قرآن كريم نيز با تعابير مختلفي چون «أفلا تعقلون» [28] انسانها را به خاطر عدم تعقل ورزي نكوهش مي كند. در واقع اگر دليل عقلي حجت نبود، مردم به خاطر عدم استفاده از آن مؤاخذه نمي شدند.

ميزان اعتبار دليل عقلي

اكنون كه حجيت و قطعيت احكام عقل هم در بخش حكمت نظري و هم در بخش حكمت عملي روشن شد، مي توان با كمال اطمينان اظهار داشت كه برهان عقلي همتاي دليل معتبر نقلي حجت است [29]و تخلف از حكم عقل چون تخلف از دليل نقلي حرام است و عقاب اخروي دارد.[30]

 در واقع عقل و نقل دو راه دروني و بيروني براي كسب معرفت و شناخت هستند وهردوی آنها معصوم مي باشند. اين بدين معنا نيست كه رونده راه هم معصوم است؛ بلكه رونده و سالك اگر قواعد وضوابط راه را رعايت نكند، دچار خطا شده و به واقع نخواهد رسيد .

در قرآن نيز آيات فرواني وجود دارد كه دلالت برحجيت و عصمت راه عقل مي كند. بخشي از اين آيات مستقيماً فرمان به پيروي از عقل داده و مردم را به جهت ترك عقل ورزي مؤاخذه مي كند. آياتي چون «أفلا تعقلون»[31] براين معنا دلالت دارد. دسته دوم آيات نيز به طور غير مستقيم به اين مطلب اشاره مي كند به اين صورت كه براي اثبات مدعا يا بطلان انديشه هاي مخالفين از براهين عقلي استفاده شده است.

البته عقل و نقل، اين دوراه كشف حقيقت، در معرفت شناسي خود با يكديگر تفاوت هايي دارند. از جمله اين كه عقل تنها به شناخت كليات راه مي يابد ولي وحي هم كليات و هم جزئيات را مي شناساند.[32] از اين روست كه عقل از منظر قرآن كريم براي هدايت انسان لازم است اما كافي نيست.

به عنوان مثال آيه كريمه «لئلّا يكون للناس حجة بعد الرسل» [33]( ترجمه : تا براي مردم پس از فرستادن پيامبران، درمقابل خدا حجت وبهانه اي نباشد.) بيانگر اين مطلب است كه اگر ارسال رسل نمي شد، حجت برانسان تمام نبوده و او مي توانست در قيامت احتجاج كند كه راه براي او به نحو صريح و كامل روشن نشده بود و لذا به خطا رفته است. پس عقل هم براي هدايت بشر كفايت نمي كند و هم به وسيله اين احتجاج بر عدم كفايت خود گواهي مي دهد.[34]

جايگاه عقل نظري نسبت به نقل

اكنون كه روشن شد عقل و نقل هردو دليل معتبرديني هستند، بايد جايگاه و رتبه اين دو نسبت به يكديگر مورد بررسي واقع شود. به عبارت ديگر بايد روشن شود كه جايگاه عقل پيش از نقل است يا پس از آن و يا همراه آن است؟

1. تقدم عقل برنقل: ‌اين تقدم در اصول دين است. زيرا اصل وجود خداوند متعال، حقانيت رسولان الهي و احتياج بشر به دين مسائلي نيستند كه با نقل ثابت شوند. عقل در بخش حكمت نظري به وجوب نيازمندي بشر به وحي و در بخش حكمت عملي به قبح ممانعت از تبليغات رسولان الهي و جلوگيري از گسترش تعاليم آنان يا كشتن آنان فتوا مي دهد.[35]

پيش فرض اين احكام عقلي، همان اصل اثبات وجود واجب تعالي و وحدانيت اوست. چراكه تا اين مسأله براي انسان قطعي نشود، حكم به حسن و قبح در مورد پذيرش يا عدم پذيرش رسولان الهي و يا اساساً حكم به وجوب ارسال رسل از سوي عقل صادر نمي شود. در نتيجه حقانيت نقل مبتني براين احكام اوليه عقل است و اگر براي پذيرش دعوت رسولان الهي به نقل تمسك جوييم، منجر به دور خواهد شد؛ چرا كه هنوز حجيت نقل و وحي اثبات نشده است .

2. تقدم نقل برعقل: ‌اين تقدم در احكام فقهي واقع مي شود. در حقيقت يك فقيه براي استنباط احكام ابتدا به نص و دلايل نقلي استناد مي جويد، اما اگر در موردي نصي يافت نشد به دلايل عقلي چون برائت، احتياط، تخيير، نفي حرج وضرر و... فتوا مي دهد[36] كه در حقيقت اينها احكام ظاهري هستند كه براي رفع تحير بشر در زمينه فقه قرار داده شده اند.

3. تساوي نقل و عقل: ‌در غير از محدوده­هايي كه ذكر شد، به طور كلي عقل و نقل در محدوده دين همتا و هم عرض يكديگرند و دو بال مساوي براي دين مي باشند و نقش هريك نسبت به ديگري تأييد آن است.[37]

تفريع حكمت عملي برحكمت نظري

قضاياي حكمت عملي همواره قضايايي كلي هستند كه براي تعيين مصداق آنها بايد از حكمت نظري مدد گرفت. به عبارت ديگر در فرآيند استدلال برلزوم يا عدم لزوم يك امر، قضاياي حكمت عملي چون «حق را بايد پذيرفت»، یا «عدل نيكو است» و يا «ظلم قبيح است» (كه از جمله بديهيات محسوب مي شوند) همواره در كبراي قياس قرار می­گیرند و صغراي آن را قضاياي حكمت نظري چون «وجود خدا حق است» يا «راستگويي عدل است»، تشكيل مي دهند.

نيازمندي حكمت عملي به حكمت نظري تا حدي است كه اگر اين تفريع صورت نپذيرد، قضاياي حكمت عملي كه بايد منشأ اثر خارجي قرار گيرند ، هرگز به ايفاي اين نقش مورد انتظار موفق نخواهند شد.

 نتيجه قياسي كه با چينش مسائل حكمت نظري به عنوان صغرا و مسائل حكمت  عملي به عنوان كبرا، حاصل مي شود، مسلماً در زمره قضاياي جزئي حكمت عملي محسوب مي شود. چرا كه نتيجه همواره تابع اخس مقدمتين است. بنابراين اگر قياسي مركب از قضاياي مربوط به «هست ها» و قضاياي مربوط به «بايد ها» ‌باشد، نتيجه آن در حوزه «بايدها‌»‌ قرار مي گيرد. به عنوان مثال از دو مقدمه «دروغ ظلم است» و «ظلم قبيح است» ، نتيجه دروغ قبيح است، حاصل مي شود.

 نتيجه اي كه از اين بحث به دست مي آيد اين است كه قانون همواره تابع جهان بيني است. اگر جهان بيني شخصي از پذيرفتن ظلم بودن دروغ ابا دارد، نمي توان نهي از دروغ را به او تحميل كرد. بنابراين جهان بيني هاي مختلف به تنظيم قوانين مختلف مي انجامد.

از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه انسان موحد پس از آن كه در هستي شناسي خود به توحيد الهي اقرار كرد، در عبوديت و عمل نيز جز به قوانين الهي سر نمي­سپارد.[38]

ثمره عقل نظري

ثمره و تأثيري كه عقل نظري در دو بخش حكمت نظري و عملي در مسير سعادت آدمي دارد ، در كلام نوراني حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) چنين بيان شده است:

واليقين منها علي اربع: شعب علي تبصرة الفطنة و تأوّل الحكمة و موعظة العبرة وسنت الأولين[39]

ترجمه: يقين نيز بر چهار پايه استوار است: بينش زيركانه، دريافت حكيمانه واقعيت ها، پندگرفتن از حوادث روزگار وپيمودن راه درست پيشينيان.

بنابراين يقين ، تبصره وفطانت ادراكي، ثمره حكمت نظري و موعظه و عبرت گرفتن ثمره حكمت عملي است  محور عبرت بعد از تحقيق حق و باطل، حسن و قبح، صدق و كذب، صواب وخطا، ثواب وعقاب و مانند آن، اين است كه سالك متيقن از سيئات ياد شده به حسنات مرقوم هجرت مي كند و چنين عبوري را اعتبار مي گويند.[40]

ب)عقل عملي

پيش از اين گفته شد كه عقل عملي ناظر به جنبه هاي عملي انسان (البته اعمال جوانحي او) مي باشد. اين عقل به همراه آثار خود امري مجرد بوده كه ناشي از عقل نظري و مبتني برآن است.  اين عقل همان است كه امام صادق (عليه السلام ) در تعريف آن فرموده اند:

«العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان »[41]

ترجمه : عقل چيزي است كه به وسيله آن خدا را بپرستند و بهشت را به دست آورند.

بنابراين مي توان گفت هرگاه در روايات عقل به جنبه هاي عملي انسان تعريف شده، ناظر به عقل عملي است و از آنجاكه اين عقل نيز چون عقل نظري مجرد است، دستاورد و حاصل آن نيز بايد مجرد باشد. لذا اعمالي كه در نتيجه كاربرد عقل عملي حاصل مي شود، اعمالي مجرد چون ايمان، تسليم، عزم، اراده، اخلاص، محبت و.. است كه آنها را اعمال جوانحي مي­ناميم.[42]

رسالت عقل عملي

عقل عملي كه افعال مجرد از آن صادر مي شود و بر پايه عقل نظري بنا نهاده شده، در قبال ايصال آدمي به كمال مطلوب، رسالت عظيمي برعهده دارد و آن ايجاد ايمان، پذيرش، اعتقاد، تسليم و سرانجام عزم عملي در انسان است. آنچه عقل عملي را در اين رسالت خود ياري مي دهد فطرت الهي نهفته در وجود انسان است كه با وجود الهام دو طرفه فجور و تقوا در روح آدمي، گرايش به خوبي و تقوا را در وجود او افزايش داده است و او را در انتخاب مسير كمال از درون تقويت مي كند.[43]

اينجاست كه تفاوت ميان مؤمن و منافق در بهره­گيري از عقل نظري و عملي روشن مي شود. چرا كه عقل نظري كه شامل حكمت نظري و عملي است، در دسترس مؤمن و منافق هر دو قرار مي گيرد. زيرا تمام آنها مسائل صرفاً علمي اند و تفاوتي ميان مؤمن و منافق در دستيابي به اين علوم نيست. اما چون منافق به آنچه مي داند باور و ايمان ندارد، لذا فاقد عقل عملي است و طبق علم خود عمل نمي كند.[44]

تفريع عقل عملي برعقل نظري

براي روشن تر شدن نحوه كاركرد عقل نظري وعملي و تلفيق آنها با يكديگر براي صدور يك عمل مجرد مي توان چنين تشريح كرد كه اگر اعتقاد انسان به مبدأ به عنوان يك مثال براي يك فعل مجرد صادر شده از سوي انسان در نظر گرفته شود ، مبادي اين فعل به اين صورت است:‌

1)علم به مبدأ هستي

2)علم به لزوم ايمان به مبدأ  

3)علم به سودمند بودن اين ايمان

كه نتيجه اين امور ايمان آوردن و اعتقاد به مبدأ هستي مي باشد. مورد اول كه يك درك نظري صرف است، تحت كاركرد عقل نظري البته درحيطه حكمت نظري  قرار مي گيرد. مورد دوم و سوم كه در مورد درك بايستگي ها و شايستگي ها مطرح مي شود، در واقع كاركرد عقل نظري اما در حيطه حكمت عملي آن است و بالاخره نتيجه اين مدركات كه به يك فعل جوانحي مثل ايمان مي انجامد، كاربرد عقل عملي است.[45]

بنابراين مي توان گفت يك فعل مبتني برجهان­بيني خاص، همواره از تلفيق عقل نظري و عقل عملي صادر مي شود. پس عقل عملي متفرع برعقل نظري است.

ثمره عقل عملي

تخلق به اخلاق خداوند متعال به عنوان ثمره عقل عملي ياد مي شود. زيرا كمال انسان صالح، نخست در تحقيق اسماء و اوصاف الهي است و سپس در تحقق آنها در نفس خود است. هرچند برخي كمالها مخصوص خداوند است كه دست یابی به آنها براي ديگران ناپسند مي باشد ،مانند جامه عزت و كبريايي كه خداوند آن را خاص خود قرار داده است.

چنانكه حضرت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) مي فرمايد: «الحمدلله الذي لبس العز و الكبرياء و اختارهما لنفسه دون خلقه و جعلهما حميً و حرماً علي غيره» [46]

ترجمه:ستايش خداوندي را سزاست كه لباس عزت و بزرگي پوشيد و آن دو را براي خود انتخاب، و از ديگر پديده ها بازداشت. آن دورا مرز ميان خود و ديگران قرار داد.»

غرض آنكه تشبه به خداوند در اخلاق وعلوم الهي فقط در محدوده امر اوست، نه در برابر او.[47]

البته بخشي از اين عقل عملي كه تنها راه رسيدن آدمي به كمال وسعادت است، هبه الهي است. بخش ديگر آن كه اكتسابي مي باشد نيز درحقيقت هبه الهي است.اگر انسان به هراندازه كه مي داند عمل كند، خداوند نور عقل را به او مرحمت مي كند. اينجاست كه عمل به علم از ديدگاه اسلام و قرآن جايگاه بسيار مهمي دارد وبسياري از نكوهش هايي كه در قرآن نسبت به بني اسرائيل صورت گرفته ، خطاب به عالمان بي عمل آنهاست. مانند آيه زير:

«أتأمرون الناس بالبرّ وتنسون أنفسكم و أنتم تتلون الكتاب أفلا تعقلون»[48]

ترجمه: ‌آيامردم را به نيكي فرمان مي دهيد وخود را فراموش مي كنيد، با اينكه شما كتاب را مي خوانيد؟ آيا نمي انديشيد؟

عبارت «وانتم تتلون الكتاب» نشان مي دهد كه اين خطاب متوجه به علماي بني اسرائيل است و در واقع تمام كساني را شامل مي شود كه با فراموش كردن حيات انساني وعاقلانه خويش به يك زندگي كاملاً حيواني اكتفا كرده اند.

اساساً اصرار قرآن به اين است كه انسان را به عقل برساند. درمواردي هم كه به علم ورزي سفارش شده است به اين دليل بوده كه علم به عنوان نردباني براي رسيدن به يك حيات عاقلانه شمرده مي شود. چراكه مي فرمايد: «

 «وتلك الامثال نضربها للناس ومايعقلها الّا العالمون» [49]

ترجمه: واين مثلها را براي مردم مي زنيم ولي جز دانشوران آنها را در نيابند.

يعني اين مثلها را مي زنيم تا علما با استفاده از نردبان علم به مقصد «عقل» نايل شوند. پس هدف نهايي از ديدگاه قرآن عقل، ورزي است نه علم يافتن.[50]وقتي انسان به اين مرحله مي رسد، ديگر شيطان به او راه ندارد وانسان عاقل مادامي كه عاقل است ، درخطر شيطنت نيست. نتيجه اين زندگي عاقلانه همانطور كه امام صادق (عليه السلام) فرموده اند، دست يابي به بهشت است.[51]

نتيجه

مطالبي كه گذشت ما را با جايگاه خطير عقل وضرورت غير قابل انكار آن در رساندن انسان به شناخت و همچنين درنيل او به كمال وسعادت روشن مي سازد. عقل نظري پايه‌ی تمام شناخت­هاي اكتسابي انسان و حتي مبناي شناخت ورزي به معارف وحياني و حجت بخش به آنهاست. حجيت معارف وگزاره هاي عقل نظري كه برپايه بديهيات اوّلي در هر دو حوزه حكمت نظري وعملي بنا نهاده شده، تضمين كننده حجيت معارف نقلي است. چرا كه پذيرش اصل توحيد و اثبات حقانيت رسولان الهي مرهون پذيرش گزاره هاي اوّلي عقلي است.

بنابراين اگر عقل نظري وجود نداشت يا اعتبار آن مورد ترديد بود، به طور كلي راه شناخت كمال و سعادت براي انسان ها مسدود بود. در حوزه اعمال جوانحي نيز اين عقل عملي است كه با رهاندن انسان از جهل، فجور و هوا و هوس­هاي دروني، او را به حياتي عاقلانه رهنمون مي شود و در نتيجه انسان را «عبد خدا» ساخته و اورا به راه بهشت و منتها درجه كمال نايل مي سازد.

هم چنين باتوجه به تفريع عقل عملي بر عقل نظري و حكمت عملي بر حكمت نظري، به اين نتيجه مي رسيم كه اعمال صالح دروني چون ايمان، پذيرش وتسليم برمبناي گزاره هاي بديهي اوّلي حكمت نظري چون اجتماع نقضين است. بنابراين اگر اين گزاره­هاي بديهي وجود نداشت، انسان نه به علمي دست مي­يافت و نه عمل صالحي واساساً انسانيت خودرا از دست مي داد. اينجاست كه به حقانيت تعيين« عقل» به عنوان ملاك و معيار امتياز انسان از ساير حيوانات پي مي بريم.

 

فهرست منابع

قرآن كريم ، ترجمه محمد مهدي فولادوند.

نهج البلاغه ، ترجمه دكترمحمد دشتي.

1. ابن منظور، لسان العرب، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1419ق.

2. جوادي آملي ، عبدالله، پيرامون وحي و رهبري، انتشارات الزهراء(س) ، بي جا ، 1409ق.

3.ــــــــــــ ، عبدالله، تبيين براهين اثبات خدا، نشراسراء، قم، بي تا.

4 . ــــــــــــ ، عبدالله، تفسير تسنيم ( نرم افزار)

5. ــــــــــــ ، عبدالله، خطوط كلي حكمت نظري و عملي ، سرچشمه انديشه ، اسراء، قم ،1382.

6. ــــــــــــ ، عبدالله، حكمت نظري وعملي در نهج البلاغه ، اسراء، قم ، 1371.

7. ــــــــــــ ، عبدالله، دين شناسي ، نشراسراء، قم ،1381.

8. ــــــــــــ ، عبدالله، شريعت در آيينه معرفت، نشر رجاء،بي جا ،1373.

9. ــــــــــــ ، عبدالله، شناخت شناسي در قرآن، نشر رجاء، بي جا، 1372.

10. ــــــــــــ ، عبدالله، فلسفه الهي از منظر امام رضا(عليه السلام)، ترجمه زينب كربلايي، نشراسراء، قم ،1383.

11. ــــــــــــ ، عبدالله ،ولايت فقيه ولايت فقاهت وعدالت ، نشر اسراء،قم، 1379.

12.فراهيدي، خليل بن احمد، ترتيب كتاب العين، نشر اسوه، قم، 1414.

13.كليني، محمد، اصول كافي، ترجمه محمدباقر كمره­اي، نشر اسوه، قم، 1372.



[1] . فراهيدي ، خليل بن احمد ، ترتيب كتاب العين ، نشر اسوه ، قم ، 1414، ج 2،ص 1253.

[2] .همان ، ص 1274.

[3] .ابن منظور ، لسان العرب ، دار احياء التراث العربي ، بيروت ، 1419، ج 9، ص 326.

[4] .دين شناسي ، ص 137.

[5] .نهج البلاغه ، حكمت 274.

[6] .بقره: 44.

[7] .تفسير تسنيم ، نرم افزار ج 3، ص 119.

[8] .همان .

[9] .دين شناسي ، همان.

[10] .همان .       حكمت نظري و عملي در نهج البلاغه ، ص 35.       پيرامون وحي ورهبري ، اقتباس از ص 275.

[11] .  همان.

 

[12] .دين شناسي ، همان .

[13] .شناخت شناسي در قرآن، صص 329-330.

[14] .تبيين براهين اثبات خدا، ص 273.

[15] . فلسفه الهي از منظر امام رضا(عليه السلام) ،ترجمه زينب كربلايي ، ص 22.

[16] .كليني ،محمد، اصول كافي ف ترجمه محمدباقركمره اي ، نشراسوه،1372، ج1،ص25، كتاب عقل و جهل ،ح20.

[17] .همان.

[18] . فلسفه الهي از منظر امام رضا (عليه السلام) ، همان.

[19] .تفسير تسنيم ، همان ، ص140.

[20] .همان، ص 23.

[21] .پيرامون وحي ورهبري، ص 276.

[22] . دين شناسي ، صص 134-135.

[23] .پيرامون وحي ورهبري، همان.

[24] .دين شناسي ، ص 135.

[25] . پيرامون وحي و رهبري ، ص 277.

[26] .دين شناسي ، صص 135-136.

[27] .دين شناسي ، ص 136.

[28] .بقره : 44.

[29] .دين شناسي ، ص 131.

[30] .ولايت فقيه ، ولايت فقاهت و عدالت ، نشر اسراء، قم ، 1379،ص239.

[31] .بقره : 44.

[32] .شناخت شناسي، همان، اقتباس از صص 184-186.

[33] .نساء: 165.

[34] .شناخت شناسي، همان ،اقتباس از ص 121.

[35] .دين شناسي ، همان ، اقتباس از ص131.

[36] .همان ، اقتباس از ص 132.

[37] .همان .

[38] .شريعت در آينه معرفت ، نشر رجاء ، 1373، صص371-374.

[39] .نهج البلاغه ، حكمت 31.

[40] . خطوط كلي حكمت نظري وعملي ،سرچشمه انديشه ، ج4، ص 15.

[41].اصول كافي ، همان ، ح 3،ص 34.

[42] . دين شناسي ، ص133.  حكمت نظري و عملي در نهج البلاغه ، صص35-36.

[43] .دين شناسي ، ص 137.

[44] .حكمت نظري و عملي در نهج البلاغه ، ص 15. توحيد در قرآن ، ص 68.

[45] .توحيد در قرآن ، همان.        خطوط كلي حكمت نظري و عملي ، سرچشمه انديشه ، همان، ص 17.

[46] .نهج البلاغه ، خ 192.

[47] .خطوط كلي حكمت نظري و عملي ، سرچشمه انديشه ، همان ، صص 18-20.

[48] .بقره: 44.

[49] .عنكبوت : 43.

[50] .تفسير تسنيم ، همان ، ص 120.

[51] .همان،ص104.