نگاهی به رابطه‌ی دين و اخلاق

طاهره نجمه


چکیده:

طرح مسئله

مفهوم شناسی

الف)دین

1- دین از دیدگاه دانشمندان غرب

2- دین از منظر متفکّرین اسلامی

بخش اوّل: بررسی رابطه‌ی دین و اخلاق

الف) دین شرط وجود اخلاق

ب) دین در خدمت اخلاق

ج) نظریّه‌ی استنتاج دین از اخلاق

د) نظریّه‌ی تحویل دین به اخلاق

دیدگاههای چهارگانه در یک نگاه

ه) اخلاق جزء لاینفک دین

بخش دوّم: ساحتهای مختلف نیازمندی اخلاق به دین

مقدّمه

الف) نیازمندی اخلاق به دین در مقام ثبوت

ب) نیاز اخلاق به دین در مقام اثبات

ج) نیازمندی اخلاق به دین درضمانت اجرا

نتیجه‌ی بحث

چکیده:   

اخلاق، علمی است که انواع صفات خوب و بد را مورد بررسی، تبیین و تعریف قرار داده و نحوه‌ی اکتساب صفات خوب و فضائل و نیز چگونگی زدودن صفات زشت و رذایل را بیان می­کند و دین در رویکردی وحیانی، به معنای اعتقاد به آفریننده برای جهان و انسان و دستورات عملی متناسب با این اعتقاد می­باشد. در مورد رابطه دین و اخلاق دیدگاه­های چهارگانه­ای مطرح شده است که عبارتند از: 1- دین شرط وجود اخلاق است؛ 2- دین در خدمت اخلاق و وسیله­ای در جهت نیل اخلاق به مقاصد و اهداف خود است؛ 3-دین از اخلاق استنتاج می­شود و دینداری از اخلاق بر می­خیزد؛ 4- دین نه دارای معنا بلکه دارای کارکردی همانند اخلاق است. دیدگاه دیگری که بسیاری از متفکران اسلامی آن را پذیرفته­اند این است که اخلاق جزء لاینفک دین است و در کنار عقاید و احکام، بخشی از ساحت­های سه­گانه‌ی دین را تشکیل می­دهد. امّا این مسئله به معنای استقلال وبی­نیازی این سه بخش از یکدیگر نیست بلکه اخلاق چه در مقام ثبوت و ارزش واقعی و چه در مقام اثبات و تحقق و چه در ضمانت اجرا محتاج به دین و جهان­بینی ناب آن است.

 

طرح مسئله

رابطه‌ی دین و اخلاق از جمله مسائلی است که در گفتمان اخلاقی فیلسوفان عصر حاضر سهم ویژه­ای را به خود اختصاص داده است. از قدیم الأیام، ادیان الهی بزرگترین پرچمدران فضیلت و اخلاق در بین جوامع بوده و صلای دلکش دعوت به معنویّت و اخلاق بیش از همه از اردوی دینداران برخواسته است. با این وجود، در دوره‌ی جدید تاریخ فلسفه‌ی غرب و با شیوع تفکّر اومانسیتی و انسان­محورانه بر تفکر فلاسفه‌ی آن، تلاش بر آن شد تا اخلاق از انحصار ادیان خارج شده، و مبانی و اصولی کاملاً بشری برای آن دست و پا شود. ما در این نوشتار بر آنیم تا در ابتدا با روشن ساختن مفهوم دین و اخلاق، نظری به تعاریف مختلف ارائه شده از آنها بیفکنیم و آنگاه دیدگاه­های موجود حول مسئله‌ی رابطه‌ی دین و اخلاق را مطرح کرده و به تبین دیدگاه مختار بپردازیم. و در پایان با ذکر مواردی از نیازمندی اخلاق به دین وحیانی ضمن روشن ساختن رابطه‌ی تنگاتنگ دین و اخلاق به یکی از کارکردهای بی­بدیل دین یعنی پشتیبانی از فضائل اخلاق اشاره­ای داشته باشیم.

 

مفهوم شناسی

واژه‌ی اخلاق جمع «خُلق» است و به گفته‌ی راغب در المفردات این واژه در اصل با واژه‌ی «خَلق» دارای یک ریشه می­باشند[1]. با این تفاوت که خُلق به صفات، قوا و سجایایی گفته می­شود که با دیده‌ی سر قابل رؤیت نیست  و در مقابل «خَلق» که به شکل و صورت محسوس و قابل درک با چشم ظاهر گفته می­شود. امّا در اصطلاح، عالمان اسلام و غرب تعاریف متعدّدی را برای اخلاق ذکر کرده­اند. برخی علم اخلاق را چگونگی اکتساب اخلاق نیکو دانسته­اند که براساس آن اخلاق و احوال شخص نیکو می­شود[2] و برخی دیگر آنرا علم چگونه زیستن دانسته­اند[3]. با توجّه به کتاب­های اخلاقی مانند جامع السعادات، معراج السعاده و... می­توان گفت که اخلاق علمی است که از انواع صفات خوب و بد مورد بررسی، تبیین و تعریف قرار داده و نحوه‌ی اکتساب صفات خوب و فضائل  و نیز چگونگی زدودن صفات زشت و رذایل را بیان می­کند. از این رو موضوع علم اخلاق صفات خوب و بد نفسانی و هدف نهائی آن رساندن انسان به کمال و سعادت جاویدان و منزل مقصودی است که برای آن خلق شده است.

الف)دین

دین در لغت واژه­ایست عربی که در معجم­ها و کتب لغت معانی بسیاری برای آن ذکر شده است مانند ملک و پادشاهی، طاعت و انقیاد، قهر و سلطه، پاداش و جزا، عزّت و سرافرازی، اکراه و احسان، همبستگی ...

امّا تعریف دین در اصطلاح یکی از پیچیده­ترین تعاریف است که توافق نظر کمی بر سر آن در بین متفکّران و صاحبنظران وجود دارد. مفهوم دين مانند ديگر مفاهيم نظري مورد بحث و گفتگوهاي فراواني قرار داشته و دارد واز آنجا كه رشته‌هاي مختلفي با اين مفهوم سروكار دارند تعاريف متعددي از اين مفهوم ارائه شده است و تاكنون به يك توافق مشترك نرسيده اند البته اين پيچيدگي بدان معنا نيست كه انسان‌ها از درك دين عاجز باشند به تعبير رابرت هيوم،‌ «دين به اندازه­اي ساده است كه هر بچه عاقل و بالغ و يا يك آدم بزرگ مي‌تواند يك تجربه‌ی ديني حقيقي داشته باشد و به اندازه اي جامع و پيچيده است كه براي فهم كامل و بهره‌گيري تام از آن نيازمند تجربه و تحليل مي‌باشد».[4]

علامه محمد تقی جعفری در خصوص تعاریف متعدّدی که از علمای ادیان، فلاسفه و متکلّمین وجود دارد می­گوید: «بسیاری از دین­پژوهان برای ارائه‌ی تعریفی جامع و فراگیر نسبت به ادیان متعدّد و متنوّع سعی کرده­اند وجه مشترک ادیان را مورد بررسی قرار داده و از عناصر مشترک تعریفی عام و فراگیر ارائه کنند. این شیوه با روش­های متداول که به تعریف انتزاعی فیلسوفان از دین پردازند متفاوت است.»[5]

از اینرو ارائه‌ی تعریفی جامع و مانع از دین کار بسیار دشوار و عملاً غیر ممکنی است. ما در اینجا به ذکر سه طیف کلی از تعاریف ارائه شده در مورد این واژه اکتفا کرده و بررسی بیشتر را به خوانندگان محترم واگذار می­کنیم.

1- دین از دیدگاه دانشمندان غرب

در دوره‌ی جدید تمدّن غرب و در عصر روشنگری، مقوله‌ی دین به عنوان شاخه­ای از علوم انسانی همانند بسیاری دیگر از شاخه­های دیگر علوم مورد توجّه جدّی عالمان و دانشمندان غرب قرار گرفت و پژوهش­های گسترده­ای در زمینه‌ی تاریخچه و ماهیّت ادیان در مغرب زمین به وقوع پیوست و در پی آن دو شاخه‌ی تاریخ ادیان و فلسفه‌ی دین درغرب با دو رویکرد متفاوت، یکی نقلی و توصیفی و دیگر با رویکرد عقل­گرایی انتقادی به بررسی و پژوهش در ادیان جهان پرداخت. در فلسفه‌ی دین از آنجا که دانشنمدان برآن بوده­اند تا دین را به عنوان یک پدیده‌ی واحد مورد تعمّلات عقلانی قرار دهند لذا سعی شده است با تکیّه بر نقاط مشترک ادیان و حذف مفترقات، به تعریف جامعی از دین دست یابند که حتّی الأمکان بتواند طیف گسترده­ای از ادیان را اعم از الهی و بشری، غربی و شرقی ... را شامل شود. نمونه­ای از این تلاش را که می­توان آنرا وجه‌ی غالب در رویکرد غرب به مقوله‌ی دین به حساب آورد، در کتاب عقل و اعتقاد ارائه شده است. بر اساس آن «دین متشکّل از مجموعه‌ی عقاید، اعمال وعواطف فردی و جمعی است که پیرامون یک حقیقت غائی سامان یافته است.»[6]

2- دین از منظر متفکّرین اسلامی

با رجوع به متون دینی اعم از قرآن و سنّت درمی­یابیم که واژه‌ی «دین» در معنای اصطلاحیش در دو معنای متفاوت به کار رفته است. از سویی به تعالیم وحیانی که توسّط انبیاء الهی برای بشریّت به ارمغان آورده شده اطلاق «دین» شده است؛ مانند « و وصی بها ابراهیم بینه و یعقوب یا بنی انّ الله اصطفی لکم الدین و لا تموتن الّا وأنتم مسلمون»[7] و از سوی دیگر در اطلاقی وسیعتر همه‌ی مکاتبی که حاوی دستورالعملی برای چگونه زیستن بوده­اند، اعم از حق و باطل، دین نامیده شده است؛ مانند « وهو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کلّه»[8] و یا «لکم دینکم و لی دین»[9]. در سنّت روایی ما نیز وضع به همین منوال بوده و هر دو نوع از کاربرد را می­توان در مجامع روایی یافت. در مواردی «دین» تنها بر دین حق اطلاق شده است که از جمله‌ی آنها می­توان به روایات زیر اشاره کرد: «لا حياة الا بالدين»[10] و یا «غاية الدين الايمان[11]» امّا در روایات دیگری دین در حیطه‌ی معنایی وسیع­تری به کاررفته و معنایی اعم از دین الهی از آن اراده شده است مانند این روایت از رسول خدا صلی­الله­علیه­وآله­وسلّم که فرمودند:  « ... من نصب ديناً غير دين الله فهو مشرک»[12]

با توجّه به این دو نوع کاربرد، دو تعریف از دین می­توان ارائه داد. در یک تعریف می­توان دین حق را مد نظر قرار داد و بر اعتقاد به وجود خداوند به عنوان عنصر اصلی تشکیل دهنده‌ی آن تأکید کرد. بر این اساس دین اینگونه تعریف شده است: « دین به معنای اعتقاد به آفریننده برای جهان و انسان و دستورات عملی متناسب با این اعتقاد می­باشد»[13].

همچنین می­توان دین را درمعنای وسیع­تری به کار برد و آنرا اعم از دین حق و باطل در نظر گرفت همانگونه که یکی از متفکّرین و صاحبنظران معاصر در تعریف دین گفته­اند: « دین مجموعه­ای از عقاید، اخلاق، قوانینی ومقرّراتی است که برای اداره‌ی امور جامعه‌ی انسانی و پرورش انسان­ها باشد. گاهی همه‌ی این مجموعه، حق و گاهی همه‌ی  آن باطل و زمانی مخلوطی از حق و باطلند. اگر مجموعه­ای حق باشد آنرا دین حق و در غیر اینصورت، آن را دین باطل و یا التقاطی از حق و باطل می­نامند. دین حق دینی است که عقاید، قوانینی و مقرّرات آن از طرف خداوند نازل شده و دین باطل دینی است که از ناحیه‌ی غیر خداوند تنظیم و مقرّر شده است.»[14]

 

 

 

بخش اوّل: بررسی رابطه‌ی دین و اخلاق

الف) دین شرط وجود اخلاق

یکی از نظریاتی که درمورد دین مطرح است و از طرفداران کمتری برخوردار است، توقف دین بر اخلاق یا تحویل پذیری دین به اخلاق است. طبق این نظریه، پایه و پیکره اصلی، اخلاق است و دین جزء آن است. البته جزئیّت مد نظر دراینجا غیر از جزئیّتی است که در مرکّبات حقیقی وجود دارد. در مرکّبات حقیقی، وجود مرکّب حقیقتاً متوقّف بر وجود اجزاء است و اساساً مرکّب چیزی جز اجتماع همین اجزاء نیست. به طور مثال عقربه‌ی ساعت جزء حقیقی ساعت است. چراکه ساعت شیئی مرکّب است اجزاء مانند چرخ دنده، شیشه، فنرو ... می­باشد و عقربه­ها نیز یکی از آن اجزاء می­باشد. ولی جزییّت مورد نظر در اینجا در واقع نوعی شرطیّت است. یعنی دین و دینداری شرط لازم برای وجود اخلاق است. به این معنا که بدون دین نمی­توان اخلاقی داشت. در نتیجه‌ی اخلاق مرکّب از دین نیست ولی در تحقّق، نیازمند آن است و از آنجا که وجود مشروط نیز به نوعی متوقّف بر شرط است و لذا شروط را نیز می­توان جزء خارجی مشروط قلمداد کرد. لذا همانگونه که بدون آب حیات بر روی این کره‌ی خاکی ناممکن است به همین نحو داشتن اخلاق بدون وجود دین نیز امر محال و ناممکنی است. نه اینکه دین جزء تشکیل دهنده‌ی اخلاق باشد.

 

ب) دین در خدمت اخلاق

دیدگاه دیگری که در مورد رابطه‌ی دین و اخلاق مطرح شده است، نقش کمرنگ­تری را نسبت به دیدگاه قبل برای اخلاق قائل شده است و آنرا نه جزء اخلاق بلکه وسیله­ای در خدمت اخلاق می­داند. در دیدگاه جزییّت، وجود اخلاق متوقّف بر دین شمرده شده بود به این معنا که بدون دین، اخلاقی نخواهیم داشت ولی دراین دیدگاه امکان وجود اخلاق بدون دین نفی نمی­شود ولی برای دین کارکردهای بی­بدیلی تعریف می­شود که می­تواند در راه تحقّق اهداف اخلاق بسیار مفید واقع شود. در ذیل به نحو اجمال، به برخی از این موارد اشاره می­کنیم:

1) اخلاق نیاز به تحریک عاطفی دارد. اخلاق به تنهایی شامل یک سری قواعد و دستورات خشکی است که به تنهایی نمی­تواند انگیزه‌ی کافی را برای انجام فعل در شخص ایجاد کند. هر شخصی دوست دارد در پی انجام هر فعل اخلاقی، از مهر و لطف ویژه­ای برخودار شود و با این کار عنایت و عطوفت ویژه­ای را نسبت به خود جلب کند. ادیان الهی با مطرح ساختن رضایت پروردگار و بیان اینکه خواست خداوند دراین دنیا به اخلاقی زیستن تعلّق گرفته است، این انگیزه‌ی قوی را در فرد ایجاد می­کنند تا همواره رضایت الهی را در افق افعال اخلاقی خود ببیند و در جهت کسب آن به قوانین اخلاق  پایبند باشد.

2) قواعد اخلاق برای تحقّق در جامعه نیازمند یک ضمانت اجرائی است. اصولاً هر قانون و مصوّبه­ای مادامی که از ضمانت اجرائی برخوردار نباشد در اجرا دچار مشکل شده و به صورت جوهری برکاغذ باقی خواهد ماند. اخلاق نیز  به عنوان مجموعه‌ی از قواعد و دستورات که رفتار صحیح انسان دراین دنیا را تنظیم می­کند از این قاعده مستثنی نبود و برای تحقّق نیازمند نیرویی است تا اجرای آن را تضمین کرده و با متخلّفان از این اصول برخورد کند. در این میان دین با نظام جزا و پاداشش یک ضمانت اجرای ما فوق طبیعی را برای قواعد اخلاقی فراهم می­سازد. ادیان الهی به شخص دیندار وعده می­دهند که در صورت اخلاقی زیستن، به حیاتی ابدی و سعادتی جاوداان نائل می­شود و از تنعّمات اخروی بهره­مند خواهد شد و از سوی دیگر وی را از عواقب سوء بداخلاقی و عدم پابیندی به اصول اخلاقی برحذر داشته و دچار شدن به عذاب­های دردناک اخروی را  پیامد تخلّف از این اصول معرّفی کرده است.

3) از نظر روان­شناختی انسان به گونه­ایست که دوست دارد به قوانین و قواعد  ثابت تکّیه داشته باشد و اگر احساس کند که قانونی، ثبات و دوام نداشته و به زودی ملغی خواهد شد، درخود التزامی نسبت به آن احساس نمی­کند. در اخلاق نیز وضع به همین منوال  است. اگر قواعد اخلاق کاملاً بشری باشد و منشأ آنها توافقات اجتماعی و انسانی شمرده شود، هیچگونه دوامی برای آنها قابل تضمین نیست. چراکه تجربه‌ی انسانی در دیگر حوزه­های قانونگذاری نشان داده است که قوانین مصوّب توسّط انسان، مدام در معرض تغییر و تبدّل بوده­اند و هر از چند گاهی تبصره‌ی جدیدی بر آن افزوده می­شود. حال اگر قوانین اخلاق نیز به این سرنوشت دچار شوند، التزامات اخلاق به نحو چشمگیری کاهش می­یابد. در مقابل اگر این قوانین صبغه‌ی دینی و الهی به خود گیرند و آمر به فضائل و ناهی از رذائل خود خداوند باشد، آنگاه اطمینان خاطر کافی از جاودانه بودن این اصول درانسان ایجاد می­شود و این مسئله می­تواند نقش مؤثّری در ترویج اخلاق و تقویت پایندی افراد به آن داشته باشد.

ج) نظریّه‌ی استنتاج دین از اخلاق

این نظریه که به سقراط نسبت داده می­شود و برگرفته از معمّای معروف وی به نام «اوتیفرون» است با اصالت بخشیدن به اخلاق، دینداری را گامی در جهت اخلاقی بودن و  عادلانه زیستن می­داند. به تعبیر دیگر، اخلاق و عدالت به ما حکم می­کند که دیندار باشیم و دین­مدارانه زندگی کنیم. بر این اساس دین از اخلاق استنتاج می­شود و آنچه اصالت و تقدّم دارد اخلاق است. «سقراط در گفتگوی خود با اوتیفرون در ارتباط با عدالت سخن به میان آورد و نظریّه‌ی استنتاج دین از اخلاق و جزء بودن دین نسبت به اخلاق را مطرح کرد. وی بر این باور بود که عدالت، محیطی بزرگتر از دین دارد و دینداری جزئی از عدالت است.»[15]

واضح است که جزئیّتی که در این دیدگاه مطرح می­شود غیر از جزئیّتی است که در دیدگاه اوّل مطرح شد. در دیدگاه اوّل، دین جزء لاینفک و تشکیل دهنده‌ی اخلاق بود که بدون آن، وجودی برای اخلاق نیز باقی نمی­ماند و از آنجا که وجود مرکّب، متوقّف بر وجود اجزائش می­باشد لذا می­توان گفت که دین نوعی تقدّم بر اخلاق داشت. ولی در اینجا قضیّه‌ی کاملاً بر عکس است. آنچه اصیل است و تقدم دارد اخلاق است. ولی یکی از اصول اخلاق عدالت است که این اصل دیندارای را لازم می­آورد. از اینرو دین جزء اخلاق است. بر این اساس آنچه دینداری را موجّه می­کند، اخلاق است و به عبارت دیگر دین از اخلاق استننتاج می­شود.

د) نظریّه‌ی تحویل دین به اخلاق

این نظریّه که ناشی رویکردی کارکردگرایانه به دین است توسّط بریت­ویت مطرح گشت. در این نظریه گزاره­های دینی فاقد معنا شمرده می­شود  ومعناداری صرفاً به قوانینی علمی، قضایای توتولوژی­ منطقی و ریاضی و قضایای شخصی محصور می­شود. بر این اساس وی گزاره­های دینی را از حوزه‌ی معنا به تحلیل کارکری منتقل می­کند و به جای پرسش از معنای آنها، کارکرد و نحوه‌ی استفاده‌ی از آنها را مطرح می­کند. «بریت ویت کارکرد مدعیّات دینی را همان کارکرد گزاره­های اخلاقی دانسته و رغبت به زندگی را کارکرد آن دو گزاره می­داند.»[16]

ایشان در مقاله‌ی دیدگاه یک تجربه­گرا درباره‌ی ماهیّت عقیده‌ی دینی می­گوید: «هنگامی که با موضوعاتی خاصی از قبیل اخلاق و دین برخورد می­کنیم می­توانیم معنی را بر حسب استعمال عبارات در این دو حوزه­ها بررسی کنیم. هر گزاره تابع استعمال آن است.»[17]

به عقیده‌ی بریت­ویت، گفته­های دینی اوّلاً و بالذات به عنوان گفته­های اخلاق استعمال می­شود و بدین ترتیب می­توانند به عنوان احکام اخلاقی تحویل شوند.

دیدگاه­های چهارگانه در یک نگاه

با نظر به دیدگاه­های چهارگانه‌ی فوق الذکر مشخّص می­شود که هر چه به جلو می­رویم از اصالت دین کاسته و جایگاه و موقعیّت اخلاق ارتقاء داده شده است. در دیدگاه اوّل با قائل شدن جایگاه ویژه­ای برای دین، دین شرط حیاتی برای وجود اخلاق و جزء خارجی آن شمرده شد به نحویکه بدون وجود دین، وجود اخلاق عقلاً غیر ممکن خواهد بود. در دیدگاه دوّم با تنزّل از این مرتبه وانکار توقّف وجودی اخلاق بر دین، دین و مدّعیات آن از طریق تقویت انگیزه و تحریک عواطف فاعل اخلاقی، وسیله‌ی خوبی در خدمت تحقّق اهداف اخلاق معرّفی شد. در دیدگاه سوّم باز هم بر اصالت و نقش اخلاق در تعامل با دین افزوده شد تا جائیکه بیان شد دین برآمده از اخلاق است و از آن استنتاج می­شود و در نهایت در نظریّه‌ی چهارم با نفی معناداری گزاره­های دینی، برای آن صرفاً کارکردی همانند کارکرد گزاره­های اخلاق در نظر گرفته می­شود.

ه) اخلاق جزء لاینفک دین

شاید بتوان گفت که رایج ترین تصور در ارتباط دین و اخلاق این است که اخلاق جزء انفکاک ناپذیر دین است. دین اسلام ه عنوان مجموعه­ای که دربردانده‌ی برنامه‌ی کامل وجامعه‌ی زندگی بشر برای رسیدن به سعادت است، متشکّل از سه حوزه‌ی کلی احکام، عقاید و اخلاق می­باشد. یعنی از سوئی حقایق موجود در عالم پرده بر می­دارد و انسان را از وقایع که در پیرامونش وجود دارد و یا در آینده با آن مواجه خواهد شد آگاه می­سازد و از سوی دیگر متناسب با این هست­ها و حقایق، قوانین و احکامی را برای رفتار و عمل فردی و اجتماعی انسان وضع می­کند و در حوزه‌ی اخلاق و صفات نفسانی نیز دستورالعمل­های اخلاقی را ارائه می­دهد.

در مورد مسیحیّت و یهودیّت عقیده بر این است که چنین نسبتی به اخلاق و دین برقرار است. «ده فرمان» و «قاعده‌ی ذرین» که به عنوان دو منشور کلّی احکام و قوانین در این دو دین شمرده می­شود حاوی بندهایی است که همگی دستورات و قواعدی اخلاقی شمرده  می­شود.

از اینرو می­توان گفت که «دین و اخلاق یک نوع اتحاد دارند و یا یک نوع وحدت بین آنها برقرار است و یا به تعبیر امروز یک رابطه‌ی ارگانیک بین آنها وجود دارد.... دین مجموعه­ای از عقاید، احکام و اخلاق است، پس طبعاً اخلاق جزئی از مجموعه‌ی دین می­شود و رابطه­اش با دین رابطه‌ی یک جزء با کل است مثل رابطه‌ی سر با کل پیکر انسان. اگر دین را به یک درخت تشبیه کنیم، این درخت دارای ریشه­ها و تنه و شاخه است. عقاید ریشه­هاست و اخلاق تنه‌ی درخت است و شاخه وبرگ و میوه‌ی درخت نیز همان احکام است. رابطه‌ی تنه با خود درخت رابطه‌ی دو شیئ نیست بلکه تنه هم خود جزء درخت است.»[18]

ظرافتی که در این تشبه وجود دارد این است که علاوه بر نشان دادن رابطه‌ی هر جزء با کل دین، رابطه‌ی هر یک از اجزاء با یکدیگر را نیز به نمایش گذاشته است. توضیح اینکه هرچند هر یک از بخش­های دین از جمله اخلاق، جزئی از مجموعه‌ی کلی دین را تشکیل می­دهند امّا اینگونه نیست که این اجزاء کاملاً از یکدیگر بیگانه بوده و با هم هیچ ارتباطی نداشته باشند. به عکس نظام دینی یک نظام در هم تنیده ایست که همه‌ی بخش­های آن اعم از احکام و اخلاق با یکدیگر مرتبط بوده و بر یکدیگر استوارند. کما اینکه اخلاق دینی نیز کاملاً مبتنی بر  جهان­بینی آن استوار بوده و در حوزه­های مختلفی نیازمند آن است. ما در بخش دوّم این نوشتار به برخی از حوزه­هایی که اخلاق به دین نیازمند است و از آن بهره می­برد اشاره می­کنیم تا علاوه بر اثبات ادّعای فوق به یکی از کارکردهای بی بدیل دین یعنی پشتیبانی از فضائل اخلاقی نیز نظری افکنده باشیم.

بخش دوّم: ساحت­های مختلف نیازمندی اخلاق به دین

مقدّمه

همگی گزاره­های اخلاقی عبارت از احکامی هستند که ارزش فعل رفتاری انسان را مشخّص می­کنند. به تعبیر دیگر در عالم واقع هر یک از افعال ما دارای ارزشی اخلاق اعمّ از مثبت و یا منفی است. امّا جدا از ارزش واقعی افعال، علم ما به ارزش افعال و آگاهی ما از حسن وقبح آنها مسئله‌ی دیگری است که لزوماً مطابق با ارزش واقعی آن نیست چراکه دست ما از واقع کوتاه است و ارزش حقیقی افعال از ما مخفی است. از اینرو باید تلاش کنیم تا از طریقی به آن احکام آگاهی حاصل کنیم. با این توضیح می­توان از دوعالم صحبت کرد. یکی عالم ثبوت و یا نفس الأمری که جایگاه احکام واقعییّه‌ی اخلاقی است و دیگری عالم اثبات که عالم کشف و تحقّق اصول اخلاقی است. ارزش واقعی افعال در عالم ثبوت مضبوط است امّا آنچه از اخلاق عیان است و آنچه از حسن و قبح اخلاق در بین ما دانسته می­شود مربوط به عالم اثبات است. از سویی دیگر تحقّق اهداف اخلاق و اخلاق شدن فرد و جامعه به صرف دانستن اصول اخلاقی و بازشناسی فضائل از رذائل ختم نمی­شود بلکه برای تحقق جامعه‌ی آرمانی مد نظر اخلاق، و تقویت پایندی به این اصول به عنصر دیگری نیز نیازمندیم و آن ضمانت اجرای این اصول است. در این بخش بر آنیم تا نیازمندی اخلاق به دین را در هر یک از این سه حوزه اثبات کرده و روشن سازیم که یک فعل هم برای اینکه فی نفسه فعل نیکویی شود باید تأمین کننده‌ی سعادتی باشد که خداوند برای انسان ترسیم کرده است و هم برای اینکه حسن آن فعل بر ما معلوم و آشکار شود وجود دین و بیان آسمانی ضروری است و هم در اجرا و عملیّاتی شدن و تحقّق این اصول، دین نقش بی بدیلی را ایفا می­کند و لذا در هر سه ساحت اخلاق نیازمند به دین است.

الف) نیازمندی اخلاق به دین در مقام ثبوت

هر گزاره‌ی اخلاقی مانند «ظلم بد است» متشکّل از موضوع و محمولی است که بر یکدیگر حمل می­شوند. موضوع در این گزاره­ها فعلی از افعال انسانی و محمول، مفهومی است که اصطلاحاً مفهوم اخلاقی نامیده می­شود و غالباً شامل مفاهیمی مانند خوب، بد، زشت، نیکو حسن، قبیح، باید، نباید است. این مفاهیم اخلاقی علی­رغم وضوح ابتدایی، ابهامات بسیاری دارند. در اینکه «زشت و نیکو، حسن و قبح و بد و خوب واقعاً چیست؟» اختلافات زیادی وجود دارد و اساساً همین اختلافات زمینه­ساز ظهور مکاتب اخلاقی مختلف شده است. در این میان دین در رفع این ابهامات و روشن سازی دقیق معنا و مدلول آنها نقش عمده­ای را ایفا می­کند. «درک دقیق، کامل، شفّاف و پایدار این مفاهیم در برخی موارد نیازمند منبعی حکیم، قادر، ثابت، سرمد، بی­طرف و مهربان است تا این مفاهیم را روشن سازد و عقل به تنهایی نمی­تواند به این مهم دست یابد».[19]

خداوند با ترسیم جایگاه حقیقی انسان در جهان هستی، کمال و سعادت حقیقی و نهایی انسان را قرب به مبدأ هستی معرّفی کرده و رسیدن به آن را در سایه‌ی اعمال اختیاری و در گرو عمل  صالح ممکن دانسته است. از اینرو هر عملی که تأمین کننده‌ی این هدف غایی باشد از دید اسلام نیکو و پسندیده و هر فعلی که انسان را از این هدف دور سازد زشت و رذیلت اخلاقی محسوب می­شود. لذا می­توان گفت ارزش اخلاق یک  فعل ارتباط تنگاتنگی با اعتقاد به مبدأ آفرینش دارد و فعل اخلاقی برای برخورداری از بالاترین درجه‌ی حسن و نیکی باید چنین پیامد مثبتی را به  همراه بیاورد.

یکی از اندیشمندان معاصر در این رابطه بیان می­کند که: «همه‌ی رفتارهای اخلاقی به نحوی ارزش خودشان را از اینجا کسب می­کنند که یا مستقیماً موجب قرب به خدا می­شوند و یا زمینه را برای تقرّب فراهم می­کنند ... پس رابطه‌ی اخلاق با دین بدین صورت تنظیم می­شود که در دین خدا شناخته می­شود و به عنوان هدف تکاملی انسان معرّفی می­شود و اخلاق ارزش خودش را از اینجا أخذ می­کند. اگر دین نبود و آن چیزها را ثابت نمی­کرد، اصلاً ارزش­های اخلاقی پایه و مایه­ای نداشت.»[20]

لذا می­توان نتیجه گرفت مادامیکه خداوند، به عنوان  غایت سیر حرکت انسان در وادی اخلاق، در یک نظام اخلاقی مورد غفلت قرار گیرد و اخلاق تنها بر اصولی کاملاً انسان­محورانه استوار گردد، این نظام قادر نخواهد بود بازگوکننده‌ی ارزش حقیقی نهفته در افعال باشد چراکه یک فعل هرچه قدر هم که انسانی و مطابق با اصول وجدان باشد، نهایت امر دارای پیکره­ای نیکو خواهد بود امّا برای تبدیل شدن به یک فضیلت اخلاقی، نیازمند به انگیزه­­ای والا یعنی جلب رضایت خداوند و تقرّب به او نیز هست تا همانند روحی بر کالبد عمل دمیده شود. و این خود نمایانگر حوزه‌ی وسیعی از نیازمندی اخلاق به دین است.

ب) نیاز اخلاق به دین در مقام­ اثبات

در قسمت قبل پیرامون نقش اعتقاد به خداوند و تقرّب به او در ارزش دهی به افعال اخلاقی صحبت کردیم حال سؤال این است که آیا انسان با اتّکا بر قوای عام شناختاری خود و مشخّصاً عقل، قادر است تا به ارزش حقیقی افعال و حسن و قبح نهفته در آنها پی ببرد؟. به تعبیر دیگر آیا افق درک و شناخت وی تا بدانجا می­­رسد که به تنهایی تشخیص دهد که کدام فعل تأمین کننده‌ی سعادت واقعی انسان است و کدام نیست؟ در جواب باید گفت شناخت دقیق و هم­جانبه‌ی یک شیئ نیازمند احاطه‌ی کامل بر آن است. از اینرور شناخت دقیق ارزش حقیقی افعال مستلزم احاطه‌ی کامل بر جهان هستی و پیامدهای آن است؛ چراکه همانگونه که در قسمت قبل اشاره شد ارزش حقیقی یک فعل در سایه‌ی میزان ظرفیّت آن فعل در زمینه­سازی قرب به خداوند رقم می­خورد. امّا از آنجا که ما به عنوان جزئی از عامل فاقد چنین احاطه‌ی شاملی می­باشیم لذا انتظار کشف ارزش همه‌ی افعال و در پی آن بازشناسی فضائل از رذائل، از عقل آدمی انتظار بیهوده ایست و تنها این امر از مقامی ساخته است که محیط بر عالم برآدم بوده و از حقایق امور و بواطن افعال اطلاع کامل داشته باشد. به قول یکی از متفکّرین معاصر،        «چشم­انداز زندگی بسان اقیانوس فرورفته در تاریکی است که عقل، خرد، فطرت و نهاد، بخشی از آن را روشن ساخته و بخش­های دیگر آن در تاریکی مطلق فرورفته است، در اینجا چراغی بزرگتر و مشعل تابناکتر لازم است که دیگر بخش­ها را روشن سازد»[21]

ج) نیازمندی اخلاق به دین درضمانت اجرا

مسلّماً تنظیم هر نظام اخلاقی به منظور عمل به اصول آن و پیاده شدن در زندگی وشکل دهی به رفتار و عمل پیروان آن صورت می­گیرد. این درحالی است که صرف ارائه‌ی لیستی از فضائل و رذائل و تدوین و بازشناسی اعمال اخلاقی از ضدّاخلاقی، تأمین کننده‌ی این هدف نخواهد بود. دانستن و شناختن خوبی و فضیلت، برای تخلّق به آن کفایت نمی­کند. اوحدی از مردم به این درجه از درک و شناخت رسیده­اند که به خوبی به خاطر حسنش پایبندند و از بدی به خاطر قبحش دوری می­گزینند. اکثر مردم اسیر امیال و غرائزی هستند که  خیرخواهی و خیرطلبی فطری ایشان را به چالش می­کشد و در میدان معارضه با آنها، ابتکار عمل را به دست گرفته و این گرایشات روحانی را از صحنه به در می­کنند.. در این میان نیاز به نیروی محرکّی هست تا با بالا بردن انگیزه و اراده در شخص، زمینه‌ی تربیت اخلاقی را در وی فراهم سازد. از همین روست که امروزه دو عنصر تنبیه و تشویق به عنوان اجزاء لاینفک هر نظام  تربیتی، به رسمیّت شناخته شده است.

نظام اخلاق دینی با توجّه به این مهمّ و با بهره­مندی از دو عنصر وعد و وعید، این خلأ را پر کرده و با دادن وعده‌ی پاداش به نیکوکاران و وعده‌ی آتش به تبه­کاران، کمک شایان توجّهی را درجهت عملیّاتی کردن اصول اخلاقی خود نموده است. «دین پشتوانه‌ی اجرائی احکام اخلاقی است. دین با ارائه‌ی آخرت و قیامت که امکان چنین پاداش و کیفری را فراهم می­سازد، انگیزه‌ی عمل اخلاقی را پدید می­آورد و انگیزه‌ی عمل ضداخلاقی را از میان می­برد یا کاهش می­دهد»[22]

نتیجه‌ی بحث

از آنچه گفت می­توان نتیجه گرفت که اخلاق به عنوان بخشی از تعالیم وحی، جزء لاینفک دین بوده و با آن رابطه‌ی ارگانیکی دارد؛ یعنی در کنار دو بخش دیگر یعنی احکام و عقاید، تشکیل دهنده‌ی دین می­باشند. امّا از آنجا که دین مجموعه­ای منسجم و هماهنگی است، بین تمامی اجزاء آن، رابطه­ای تنگاتنگ وجود دارد. لذا دستورات عملی دین بر هست­ها و جهان بینی آن استوار است. این مسئله ما را به نیازمندی اخلاق به دین رهنمون می­شود. با بررسی روشن می­شود که اخلاق چه از حیث عالم واقع و ارزش اخلاقی و چه از حیث کشف و تحقّق و چه از حیث ضمانت اجرای اصول خود محتاج دین و بیانات و جهان­بینی آن است.

 



پاورقی

[1] - اصفهانی، راغب، معجم مفردات الفاظ قرآن، ص 159

[2] - خواجه نصیر الدین طوسی، اخلاق ناصری، تهران: کتابفروشی اسلامی،ص 14

[3] - مطهری، مرتضی، آشنائی با علوم اسلامی، تهران: صدرا، چ:6، 1368، ج2، ص190

[4] - ادیان زنده‌ی جهان، ص 18

[5] - جعفری، محمد تقی، فلسفه‌ی دین، ص 39

[6] - پترسون و همکاران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه‌ی احمد نراقی، ص 18

[7] - بقره/ 132

[8] - توبه/ 33

[9] - کافرون/ 6

[10] - محمد محمدی ریشهری، میزان الحکمه، ج 3، ص378

[11] - همان، ص 372

[12] - مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 69، ص222

[13] - مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص 11

[14] - جوادی آملی، عبدالله، شریعت در آیینه‌ی معرفت، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1373، ص 93

[15] - رورانوگواردینی، مرگ سقراط، ترجمه‌ی محمد حسین لطفی، انتشارات طرح نو، 1372، ص 49و 50

[16] - ویلیمام بارتلی، اخلاق و دین، ترجمه‌ی زهرا خزاعی، ص 26 و 27

[17] - همان ص 25

[18] - مصباح یزدی، محمد تقی، دروس فلسفه‌ی اخلاق، تهران: انتشارات اطلاعات، 1367، ص 197- 199

[19] - «اقتراح دین و اخلاق» قبسات، شماره‌ی 13

[20] - مصباح یزدی، محمد تقی، درس­های فلسفه‌ی اخلاق، ص197-199

[21] - سبحانی، جعفر، «نقش دین در پرورش فضائل اخلاقی»، مجله‌ی کلام اسلامی، شماره‌ی 31

[22] - «اقتراح دین و اخلاق»، قبسات، شماره‌ی 13

 

 

منابع و مراجع

1- قرآن کریم

2- مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار

3- اصفهانی، راغب، معجم مفردات الفاظ قرآن

4- خواجه نصیر الدین طوسی، اخلاق ناصری، تهران: کتابفروشی اسلامی

5- مطهری، مرتضی، آشنائی با علوم اسلامی، تهران: صدرا، چ:6، 1368

6- جعفری، محمد تقی، فلسفه‌ی دین

7- پترسون و همکاران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه‌ی احمد نراقی

8- محمد محمدی ریشهری، میزان الحکمه، ج 3،

9- مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید

10- جوادی آملی، عبدالله، شریعت در آیینه‌ی معرفت، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1373

11- رورانوگواردینی، مرگ سقراط، ترجمه‌ی محمد حسین لطفی، انتشارات طرح نو، 1372

12- ویلیمام بارتلی، اخلاق و دین، ترجمه‌ی زهرا خزاعی

13- مصباح یزدی، محمد تقی، درس­های فلسفه‌ی اخلاق، تهران: انتشارات اطلاعات، 1367

14- «اقتراح دین و اخلاق» قبسات، شماره‌ی 13

15- سبحانی، جعفر، «نقش دین در پرورش فضائل اخلاقی»، مجله‌ی کلام اسلامی، شماره‌ی 31

16- رابرت.آ.هیوم، ادیان زنده‌ی جهان،  ترجمه‌ی عبدالرحیم گواهی