طاهره نجمه
1- دین از دیدگاه دانشمندان غرب
2- دین از منظر متفکّرین اسلامی
بخش اوّل: بررسی رابطهی دین و اخلاق
ج) نظریّهی استنتاج دین از اخلاق
د) نظریّهی تحویل دین به اخلاق
بخش دوّم: ساحتهای مختلف نیازمندی اخلاق به دین
الف) نیازمندی اخلاق به دین در مقام ثبوت
ب) نیاز اخلاق به دین در مقام اثبات
ج) نیازمندی اخلاق به دین درضمانت اجرا
اخلاق، علمی است که انواع صفات خوب و بد را مورد بررسی، تبیین و تعریف قرار داده و نحوهی اکتساب صفات خوب و فضائل و نیز چگونگی زدودن صفات زشت و رذایل را بیان میکند و دین در رویکردی وحیانی، به معنای اعتقاد به آفریننده برای جهان و انسان و دستورات عملی متناسب با این اعتقاد میباشد. در مورد رابطه دین و اخلاق دیدگاههای چهارگانهای مطرح شده است که عبارتند از: 1- دین شرط وجود اخلاق است؛ 2- دین در خدمت اخلاق و وسیلهای در جهت نیل اخلاق به مقاصد و اهداف خود است؛ 3-دین از اخلاق استنتاج میشود و دینداری از اخلاق بر میخیزد؛ 4- دین نه دارای معنا بلکه دارای کارکردی همانند اخلاق است. دیدگاه دیگری که بسیاری از متفکران اسلامی آن را پذیرفتهاند این است که اخلاق جزء لاینفک دین است و در کنار عقاید و احکام، بخشی از ساحتهای سهگانهی دین را تشکیل میدهد. امّا این مسئله به معنای استقلال وبینیازی این سه بخش از یکدیگر نیست بلکه اخلاق چه در مقام ثبوت و ارزش واقعی و چه در مقام اثبات و تحقق و چه در ضمانت اجرا محتاج به دین و جهانبینی ناب آن است.
رابطهی دین و اخلاق از جمله مسائلی است که در گفتمان اخلاقی فیلسوفان عصر حاضر سهم ویژهای را به خود اختصاص داده است. از قدیم الأیام، ادیان الهی بزرگترین پرچمدران فضیلت و اخلاق در بین جوامع بوده و صلای دلکش دعوت به معنویّت و اخلاق بیش از همه از اردوی دینداران برخواسته است. با این وجود، در دورهی جدید تاریخ فلسفهی غرب و با شیوع تفکّر اومانسیتی و انسانمحورانه بر تفکر فلاسفهی آن، تلاش بر آن شد تا اخلاق از انحصار ادیان خارج شده، و مبانی و اصولی کاملاً بشری برای آن دست و پا شود. ما در این نوشتار بر آنیم تا در ابتدا با روشن ساختن مفهوم دین و اخلاق، نظری به تعاریف مختلف ارائه شده از آنها بیفکنیم و آنگاه دیدگاههای موجود حول مسئلهی رابطهی دین و اخلاق را مطرح کرده و به تبین دیدگاه مختار بپردازیم. و در پایان با ذکر مواردی از نیازمندی اخلاق به دین وحیانی ضمن روشن ساختن رابطهی تنگاتنگ دین و اخلاق به یکی از کارکردهای بیبدیل دین یعنی پشتیبانی از فضائل اخلاق اشارهای داشته باشیم.
واژهی اخلاق جمع «خُلق» است و به گفتهی راغب در المفردات این واژه در اصل با واژهی «خَلق» دارای یک ریشه میباشند[1]. با این تفاوت که خُلق به صفات، قوا و سجایایی گفته میشود که با دیدهی سر قابل رؤیت نیست و در مقابل «خَلق» که به شکل و صورت محسوس و قابل درک با چشم ظاهر گفته میشود. امّا در اصطلاح، عالمان اسلام و غرب تعاریف متعدّدی را برای اخلاق ذکر کردهاند. برخی علم اخلاق را چگونگی اکتساب اخلاق نیکو دانستهاند که براساس آن اخلاق و احوال شخص نیکو میشود[2] و برخی دیگر آنرا علم چگونه زیستن دانستهاند[3]. با توجّه به کتابهای اخلاقی مانند جامع السعادات، معراج السعاده و... میتوان گفت که اخلاق علمی است که از انواع صفات خوب و بد مورد بررسی، تبیین و تعریف قرار داده و نحوهی اکتساب صفات خوب و فضائل و نیز چگونگی زدودن صفات زشت و رذایل را بیان میکند. از این رو موضوع علم اخلاق صفات خوب و بد نفسانی و هدف نهائی آن رساندن انسان به کمال و سعادت جاویدان و منزل مقصودی است که برای آن خلق شده است.
دین در لغت واژهایست عربی که در معجمها و کتب لغت معانی بسیاری برای آن ذکر شده است مانند ملک و پادشاهی، طاعت و انقیاد، قهر و سلطه، پاداش و جزا، عزّت و سرافرازی، اکراه و احسان، همبستگی ...
امّا تعریف دین در اصطلاح یکی از پیچیدهترین تعاریف است که توافق نظر کمی بر سر آن در بین متفکّران و صاحبنظران وجود دارد. مفهوم دين مانند ديگر مفاهيم نظري مورد بحث و گفتگوهاي فراواني قرار داشته و دارد واز آنجا كه رشتههاي مختلفي با اين مفهوم سروكار دارند تعاريف متعددي از اين مفهوم ارائه شده است و تاكنون به يك توافق مشترك نرسيده اند البته اين پيچيدگي بدان معنا نيست كه انسانها از درك دين عاجز باشند به تعبير رابرت هيوم، «دين به اندازهاي ساده است كه هر بچه عاقل و بالغ و يا يك آدم بزرگ ميتواند يك تجربهی ديني حقيقي داشته باشد و به اندازه اي جامع و پيچيده است كه براي فهم كامل و بهرهگيري تام از آن نيازمند تجربه و تحليل ميباشد».[4]
علامه محمد تقی جعفری در خصوص تعاریف متعدّدی که از علمای ادیان، فلاسفه و متکلّمین وجود دارد میگوید: «بسیاری از دینپژوهان برای ارائهی تعریفی جامع و فراگیر نسبت به ادیان متعدّد و متنوّع سعی کردهاند وجه مشترک ادیان را مورد بررسی قرار داده و از عناصر مشترک تعریفی عام و فراگیر ارائه کنند. این شیوه با روشهای متداول که به تعریف انتزاعی فیلسوفان از دین پردازند متفاوت است.»[5]
از اینرو ارائهی تعریفی جامع و مانع از دین کار بسیار دشوار و عملاً غیر ممکنی است. ما در اینجا به ذکر سه طیف کلی از تعاریف ارائه شده در مورد این واژه اکتفا کرده و بررسی بیشتر را به خوانندگان محترم واگذار میکنیم.
در دورهی جدید تمدّن غرب و در عصر روشنگری، مقولهی دین به عنوان شاخهای از علوم انسانی همانند بسیاری دیگر از شاخههای دیگر علوم مورد توجّه جدّی عالمان و دانشمندان غرب قرار گرفت و پژوهشهای گستردهای در زمینهی تاریخچه و ماهیّت ادیان در مغرب زمین به وقوع پیوست و در پی آن دو شاخهی تاریخ ادیان و فلسفهی دین درغرب با دو رویکرد متفاوت، یکی نقلی و توصیفی و دیگر با رویکرد عقلگرایی انتقادی به بررسی و پژوهش در ادیان جهان پرداخت. در فلسفهی دین از آنجا که دانشنمدان برآن بودهاند تا دین را به عنوان یک پدیدهی واحد مورد تعمّلات عقلانی قرار دهند لذا سعی شده است با تکیّه بر نقاط مشترک ادیان و حذف مفترقات، به تعریف جامعی از دین دست یابند که حتّی الأمکان بتواند طیف گستردهای از ادیان را اعم از الهی و بشری، غربی و شرقی ... را شامل شود. نمونهای از این تلاش را که میتوان آنرا وجهی غالب در رویکرد غرب به مقولهی دین به حساب آورد، در کتاب عقل و اعتقاد ارائه شده است. بر اساس آن «دین متشکّل از مجموعهی عقاید، اعمال وعواطف فردی و جمعی است که پیرامون یک حقیقت غائی سامان یافته است.»[6]
با رجوع به متون دینی اعم از قرآن و سنّت درمییابیم که واژهی «دین» در معنای اصطلاحیش در دو معنای متفاوت به کار رفته است. از سویی به تعالیم وحیانی که توسّط انبیاء الهی برای بشریّت به ارمغان آورده شده اطلاق «دین» شده است؛ مانند « و وصی بها ابراهیم بینه و یعقوب یا بنی انّ الله اصطفی لکم الدین و لا تموتن الّا وأنتم مسلمون»[7] و از سوی دیگر در اطلاقی وسیعتر همهی مکاتبی که حاوی دستورالعملی برای چگونه زیستن بودهاند، اعم از حق و باطل، دین نامیده شده است؛ مانند « وهو الذی أرسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کلّه»[8] و یا «لکم دینکم و لی دین»[9]. در سنّت روایی ما نیز وضع به همین منوال بوده و هر دو نوع از کاربرد را میتوان در مجامع روایی یافت. در مواردی «دین» تنها بر دین حق اطلاق شده است که از جملهی آنها میتوان به روایات زیر اشاره کرد: «لا حياة الا بالدين»[10] و یا «غاية الدين الايمان[11]» امّا در روایات دیگری دین در حیطهی معنایی وسیعتری به کاررفته و معنایی اعم از دین الهی از آن اراده شده است مانند این روایت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم که فرمودند: « ... من نصب ديناً غير دين الله فهو مشرک»[12]
با توجّه به این دو نوع کاربرد، دو تعریف از دین میتوان ارائه داد. در یک تعریف میتوان دین حق را مد نظر قرار داد و بر اعتقاد به وجود خداوند به عنوان عنصر اصلی تشکیل دهندهی آن تأکید کرد. بر این اساس دین اینگونه تعریف شده است: « دین به معنای اعتقاد به آفریننده برای جهان و انسان و دستورات عملی متناسب با این اعتقاد میباشد»[13].
همچنین میتوان دین را درمعنای وسیعتری به کار برد و آنرا اعم از دین حق و باطل در نظر گرفت همانگونه که یکی از متفکّرین و صاحبنظران معاصر در تعریف دین گفتهاند: « دین مجموعهای از عقاید، اخلاق، قوانینی ومقرّراتی است که برای ادارهی امور جامعهی انسانی و پرورش انسانها باشد. گاهی همهی این مجموعه، حق و گاهی همهی آن باطل و زمانی مخلوطی از حق و باطلند. اگر مجموعهای حق باشد آنرا دین حق و در غیر اینصورت، آن را دین باطل و یا التقاطی از حق و باطل مینامند. دین حق دینی است که عقاید، قوانینی و مقرّرات آن از طرف خداوند نازل شده و دین باطل دینی است که از ناحیهی غیر خداوند تنظیم و مقرّر شده است.»[14]
یکی از نظریاتی که درمورد دین مطرح است و از طرفداران کمتری برخوردار است، توقف دین بر اخلاق یا تحویل پذیری دین به اخلاق است. طبق این نظریه، پایه و پیکره اصلی، اخلاق است و دین جزء آن است. البته جزئیّت مد نظر دراینجا غیر از جزئیّتی است که در مرکّبات حقیقی وجود دارد. در مرکّبات حقیقی، وجود مرکّب حقیقتاً متوقّف بر وجود اجزاء است و اساساً مرکّب چیزی جز اجتماع همین اجزاء نیست. به طور مثال عقربهی ساعت جزء حقیقی ساعت است. چراکه ساعت شیئی مرکّب است اجزاء مانند چرخ دنده، شیشه، فنرو ... میباشد و عقربهها نیز یکی از آن اجزاء میباشد. ولی جزییّت مورد نظر در اینجا در واقع نوعی شرطیّت است. یعنی دین و دینداری شرط لازم برای وجود اخلاق است. به این معنا که بدون دین نمیتوان اخلاقی داشت. در نتیجهی اخلاق مرکّب از دین نیست ولی در تحقّق، نیازمند آن است و از آنجا که وجود مشروط نیز به نوعی متوقّف بر شرط است و لذا شروط را نیز میتوان جزء خارجی مشروط قلمداد کرد. لذا همانگونه که بدون آب حیات بر روی این کرهی خاکی ناممکن است به همین نحو داشتن اخلاق بدون وجود دین نیز امر محال و ناممکنی است. نه اینکه دین جزء تشکیل دهندهی اخلاق باشد.
دیدگاه دیگری که در مورد رابطهی دین و اخلاق مطرح شده است، نقش کمرنگتری را نسبت به دیدگاه قبل برای اخلاق قائل شده است و آنرا نه جزء اخلاق بلکه وسیلهای در خدمت اخلاق میداند. در دیدگاه جزییّت، وجود اخلاق متوقّف بر دین شمرده شده بود به این معنا که بدون دین، اخلاقی نخواهیم داشت ولی دراین دیدگاه امکان وجود اخلاق بدون دین نفی نمیشود ولی برای دین کارکردهای بیبدیلی تعریف میشود که میتواند در راه تحقّق اهداف اخلاق بسیار مفید واقع شود. در ذیل به نحو اجمال، به برخی از این موارد اشاره میکنیم:
1) اخلاق نیاز به تحریک عاطفی دارد. اخلاق به تنهایی شامل یک سری قواعد و دستورات خشکی است که به تنهایی نمیتواند انگیزهی کافی را برای انجام فعل در شخص ایجاد کند. هر شخصی دوست دارد در پی انجام هر فعل اخلاقی، از مهر و لطف ویژهای برخودار شود و با این کار عنایت و عطوفت ویژهای را نسبت به خود جلب کند. ادیان الهی با مطرح ساختن رضایت پروردگار و بیان اینکه خواست خداوند دراین دنیا به اخلاقی زیستن تعلّق گرفته است، این انگیزهی قوی را در فرد ایجاد میکنند تا همواره رضایت الهی را در افق افعال اخلاقی خود ببیند و در جهت کسب آن به قوانین اخلاق پایبند باشد.
2) قواعد اخلاق برای تحقّق در جامعه نیازمند یک ضمانت اجرائی است. اصولاً هر قانون و مصوّبهای مادامی که از ضمانت اجرائی برخوردار نباشد در اجرا دچار مشکل شده و به صورت جوهری برکاغذ باقی خواهد ماند. اخلاق نیز به عنوان مجموعهی از قواعد و دستورات که رفتار صحیح انسان دراین دنیا را تنظیم میکند از این قاعده مستثنی نبود و برای تحقّق نیازمند نیرویی است تا اجرای آن را تضمین کرده و با متخلّفان از این اصول برخورد کند. در این میان دین با نظام جزا و پاداشش یک ضمانت اجرای ما فوق طبیعی را برای قواعد اخلاقی فراهم میسازد. ادیان الهی به شخص دیندار وعده میدهند که در صورت اخلاقی زیستن، به حیاتی ابدی و سعادتی جاوداان نائل میشود و از تنعّمات اخروی بهرهمند خواهد شد و از سوی دیگر وی را از عواقب سوء بداخلاقی و عدم پابیندی به اصول اخلاقی برحذر داشته و دچار شدن به عذابهای دردناک اخروی را پیامد تخلّف از این اصول معرّفی کرده است.
3) از نظر روانشناختی انسان به گونهایست که دوست دارد به قوانین و قواعد ثابت تکّیه داشته باشد و اگر احساس کند که قانونی، ثبات و دوام نداشته و به زودی ملغی خواهد شد، درخود التزامی نسبت به آن احساس نمیکند. در اخلاق نیز وضع به همین منوال است. اگر قواعد اخلاق کاملاً بشری باشد و منشأ آنها توافقات اجتماعی و انسانی شمرده شود، هیچگونه دوامی برای آنها قابل تضمین نیست. چراکه تجربهی انسانی در دیگر حوزههای قانونگذاری نشان داده است که قوانین مصوّب توسّط انسان، مدام در معرض تغییر و تبدّل بودهاند و هر از چند گاهی تبصرهی جدیدی بر آن افزوده میشود. حال اگر قوانین اخلاق نیز به این سرنوشت دچار شوند، التزامات اخلاق به نحو چشمگیری کاهش مییابد. در مقابل اگر این قوانین صبغهی دینی و الهی به خود گیرند و آمر به فضائل و ناهی از رذائل خود خداوند باشد، آنگاه اطمینان خاطر کافی از جاودانه بودن این اصول درانسان ایجاد میشود و این مسئله میتواند نقش مؤثّری در ترویج اخلاق و تقویت پایندی افراد به آن داشته باشد.
این نظریه که به سقراط نسبت داده میشود و برگرفته از معمّای معروف وی به نام «اوتیفرون» است با اصالت بخشیدن به اخلاق، دینداری را گامی در جهت اخلاقی بودن و عادلانه زیستن میداند. به تعبیر دیگر، اخلاق و عدالت به ما حکم میکند که دیندار باشیم و دینمدارانه زندگی کنیم. بر این اساس دین از اخلاق استنتاج میشود و آنچه اصالت و تقدّم دارد اخلاق است. «سقراط در گفتگوی خود با اوتیفرون در ارتباط با عدالت سخن به میان آورد و نظریّهی استنتاج دین از اخلاق و جزء بودن دین نسبت به اخلاق را مطرح کرد. وی بر این باور بود که عدالت، محیطی بزرگتر از دین دارد و دینداری جزئی از عدالت است.»[15]
واضح است که جزئیّتی که در این دیدگاه مطرح میشود غیر از جزئیّتی است که در دیدگاه اوّل مطرح شد. در دیدگاه اوّل، دین جزء لاینفک و تشکیل دهندهی اخلاق بود که بدون آن، وجودی برای اخلاق نیز باقی نمیماند و از آنجا که وجود مرکّب، متوقّف بر وجود اجزائش میباشد لذا میتوان گفت که دین نوعی تقدّم بر اخلاق داشت. ولی در اینجا قضیّهی کاملاً بر عکس است. آنچه اصیل است و تقدم دارد اخلاق است. ولی یکی از اصول اخلاق عدالت است که این اصل دیندارای را لازم میآورد. از اینرو دین جزء اخلاق است. بر این اساس آنچه دینداری را موجّه میکند، اخلاق است و به عبارت دیگر دین از اخلاق استننتاج میشود.
این نظریّه که ناشی رویکردی کارکردگرایانه به دین است توسّط بریتویت مطرح گشت. در این نظریه گزارههای دینی فاقد معنا شمرده میشود ومعناداری صرفاً به قوانینی علمی، قضایای توتولوژی منطقی و ریاضی و قضایای شخصی محصور میشود. بر این اساس وی گزارههای دینی را از حوزهی معنا به تحلیل کارکری منتقل میکند و به جای پرسش از معنای آنها، کارکرد و نحوهی استفادهی از آنها را مطرح میکند. «بریت ویت کارکرد مدعیّات دینی را همان کارکرد گزارههای اخلاقی دانسته و رغبت به زندگی را کارکرد آن دو گزاره میداند.»[16]
ایشان در مقالهی دیدگاه یک تجربهگرا دربارهی ماهیّت عقیدهی دینی میگوید: «هنگامی که با موضوعاتی خاصی از قبیل اخلاق و دین برخورد میکنیم میتوانیم معنی را بر حسب استعمال عبارات در این دو حوزهها بررسی کنیم. هر گزاره تابع استعمال آن است.»[17]
به عقیدهی بریتویت، گفتههای دینی اوّلاً و بالذات به عنوان گفتههای اخلاق استعمال میشود و بدین ترتیب میتوانند به عنوان احکام اخلاقی تحویل شوند.
با نظر به دیدگاههای چهارگانهی فوق الذکر مشخّص میشود که هر چه به جلو میرویم از اصالت دین کاسته و جایگاه و موقعیّت اخلاق ارتقاء داده شده است. در دیدگاه اوّل با قائل شدن جایگاه ویژهای برای دین، دین شرط حیاتی برای وجود اخلاق و جزء خارجی آن شمرده شد به نحویکه بدون وجود دین، وجود اخلاق عقلاً غیر ممکن خواهد بود. در دیدگاه دوّم با تنزّل از این مرتبه وانکار توقّف وجودی اخلاق بر دین، دین و مدّعیات آن از طریق تقویت انگیزه و تحریک عواطف فاعل اخلاقی، وسیلهی خوبی در خدمت تحقّق اهداف اخلاق معرّفی شد. در دیدگاه سوّم باز هم بر اصالت و نقش اخلاق در تعامل با دین افزوده شد تا جائیکه بیان شد دین برآمده از اخلاق است و از آن استنتاج میشود و در نهایت در نظریّهی چهارم با نفی معناداری گزارههای دینی، برای آن صرفاً کارکردی همانند کارکرد گزارههای اخلاق در نظر گرفته میشود.
شاید بتوان گفت که رایج ترین تصور در ارتباط دین و اخلاق این است که اخلاق جزء انفکاک ناپذیر دین است. دین اسلام ه عنوان مجموعهای که دربرداندهی برنامهی کامل وجامعهی زندگی بشر برای رسیدن به سعادت است، متشکّل از سه حوزهی کلی احکام، عقاید و اخلاق میباشد. یعنی از سوئی حقایق موجود در عالم پرده بر میدارد و انسان را از وقایع که در پیرامونش وجود دارد و یا در آینده با آن مواجه خواهد شد آگاه میسازد و از سوی دیگر متناسب با این هستها و حقایق، قوانین و احکامی را برای رفتار و عمل فردی و اجتماعی انسان وضع میکند و در حوزهی اخلاق و صفات نفسانی نیز دستورالعملهای اخلاقی را ارائه میدهد.
در مورد مسیحیّت و یهودیّت عقیده بر این است که چنین نسبتی به اخلاق و دین برقرار است. «ده فرمان» و «قاعدهی ذرین» که به عنوان دو منشور کلّی احکام و قوانین در این دو دین شمرده میشود حاوی بندهایی است که همگی دستورات و قواعدی اخلاقی شمرده میشود.
از اینرو میتوان گفت که «دین و اخلاق یک نوع اتحاد دارند و یا یک نوع وحدت بین آنها برقرار است و یا به تعبیر امروز یک رابطهی ارگانیک بین آنها وجود دارد.... دین مجموعهای از عقاید، احکام و اخلاق است، پس طبعاً اخلاق جزئی از مجموعهی دین میشود و رابطهاش با دین رابطهی یک جزء با کل است مثل رابطهی سر با کل پیکر انسان. اگر دین را به یک درخت تشبیه کنیم، این درخت دارای ریشهها و تنه و شاخه است. عقاید ریشههاست و اخلاق تنهی درخت است و شاخه وبرگ و میوهی درخت نیز همان احکام است. رابطهی تنه با خود درخت رابطهی دو شیئ نیست بلکه تنه هم خود جزء درخت است.»[18]
ظرافتی که در این تشبه وجود دارد این است که علاوه بر نشان دادن رابطهی هر جزء با کل دین، رابطهی هر یک از اجزاء با یکدیگر را نیز به نمایش گذاشته است. توضیح اینکه هرچند هر یک از بخشهای دین از جمله اخلاق، جزئی از مجموعهی کلی دین را تشکیل میدهند امّا اینگونه نیست که این اجزاء کاملاً از یکدیگر بیگانه بوده و با هم هیچ ارتباطی نداشته باشند. به عکس نظام دینی یک نظام در هم تنیده ایست که همهی بخشهای آن اعم از احکام و اخلاق با یکدیگر مرتبط بوده و بر یکدیگر استوارند. کما اینکه اخلاق دینی نیز کاملاً مبتنی بر جهانبینی آن استوار بوده و در حوزههای مختلفی نیازمند آن است. ما در بخش دوّم این نوشتار به برخی از حوزههایی که اخلاق به دین نیازمند است و از آن بهره میبرد اشاره میکنیم تا علاوه بر اثبات ادّعای فوق به یکی از کارکردهای بی بدیل دین یعنی پشتیبانی از فضائل اخلاقی نیز نظری افکنده باشیم.
همگی گزارههای اخلاقی عبارت از احکامی هستند که ارزش فعل رفتاری انسان را مشخّص میکنند. به تعبیر دیگر در عالم واقع هر یک از افعال ما دارای ارزشی اخلاق اعمّ از مثبت و یا منفی است. امّا جدا از ارزش واقعی افعال، علم ما به ارزش افعال و آگاهی ما از حسن وقبح آنها مسئلهی دیگری است که لزوماً مطابق با ارزش واقعی آن نیست چراکه دست ما از واقع کوتاه است و ارزش حقیقی افعال از ما مخفی است. از اینرو باید تلاش کنیم تا از طریقی به آن احکام آگاهی حاصل کنیم. با این توضیح میتوان از دوعالم صحبت کرد. یکی عالم ثبوت و یا نفس الأمری که جایگاه احکام واقعییّهی اخلاقی است و دیگری عالم اثبات که عالم کشف و تحقّق اصول اخلاقی است. ارزش واقعی افعال در عالم ثبوت مضبوط است امّا آنچه از اخلاق عیان است و آنچه از حسن و قبح اخلاق در بین ما دانسته میشود مربوط به عالم اثبات است. از سویی دیگر تحقّق اهداف اخلاق و اخلاق شدن فرد و جامعه به صرف دانستن اصول اخلاقی و بازشناسی فضائل از رذائل ختم نمیشود بلکه برای تحقق جامعهی آرمانی مد نظر اخلاق، و تقویت پایندی به این اصول به عنصر دیگری نیز نیازمندیم و آن ضمانت اجرای این اصول است. در این بخش بر آنیم تا نیازمندی اخلاق به دین را در هر یک از این سه حوزه اثبات کرده و روشن سازیم که یک فعل هم برای اینکه فی نفسه فعل نیکویی شود باید تأمین کنندهی سعادتی باشد که خداوند برای انسان ترسیم کرده است و هم برای اینکه حسن آن فعل بر ما معلوم و آشکار شود وجود دین و بیان آسمانی ضروری است و هم در اجرا و عملیّاتی شدن و تحقّق این اصول، دین نقش بی بدیلی را ایفا میکند و لذا در هر سه ساحت اخلاق نیازمند به دین است.
هر گزارهی اخلاقی مانند «ظلم بد است» متشکّل از موضوع و محمولی است که بر یکدیگر حمل میشوند. موضوع در این گزارهها فعلی از افعال انسانی و محمول، مفهومی است که اصطلاحاً مفهوم اخلاقی نامیده میشود و غالباً شامل مفاهیمی مانند خوب، بد، زشت، نیکو حسن، قبیح، باید، نباید است. این مفاهیم اخلاقی علیرغم وضوح ابتدایی، ابهامات بسیاری دارند. در اینکه «زشت و نیکو، حسن و قبح و بد و خوب واقعاً چیست؟» اختلافات زیادی وجود دارد و اساساً همین اختلافات زمینهساز ظهور مکاتب اخلاقی مختلف شده است. در این میان دین در رفع این ابهامات و روشن سازی دقیق معنا و مدلول آنها نقش عمدهای را ایفا میکند. «درک دقیق، کامل، شفّاف و پایدار این مفاهیم در برخی موارد نیازمند منبعی حکیم، قادر، ثابت، سرمد، بیطرف و مهربان است تا این مفاهیم را روشن سازد و عقل به تنهایی نمیتواند به این مهم دست یابد».[19]
خداوند با ترسیم جایگاه حقیقی انسان در جهان هستی، کمال و سعادت حقیقی و نهایی انسان را قرب به مبدأ هستی معرّفی کرده و رسیدن به آن را در سایهی اعمال اختیاری و در گرو عمل صالح ممکن دانسته است. از اینرو هر عملی که تأمین کنندهی این هدف غایی باشد از دید اسلام نیکو و پسندیده و هر فعلی که انسان را از این هدف دور سازد زشت و رذیلت اخلاقی محسوب میشود. لذا میتوان گفت ارزش اخلاق یک فعل ارتباط تنگاتنگی با اعتقاد به مبدأ آفرینش دارد و فعل اخلاقی برای برخورداری از بالاترین درجهی حسن و نیکی باید چنین پیامد مثبتی را به همراه بیاورد.
یکی از اندیشمندان معاصر در این رابطه بیان میکند که: «همهی رفتارهای اخلاقی به نحوی ارزش خودشان را از اینجا کسب میکنند که یا مستقیماً موجب قرب به خدا میشوند و یا زمینه را برای تقرّب فراهم میکنند ... پس رابطهی اخلاق با دین بدین صورت تنظیم میشود که در دین خدا شناخته میشود و به عنوان هدف تکاملی انسان معرّفی میشود و اخلاق ارزش خودش را از اینجا أخذ میکند. اگر دین نبود و آن چیزها را ثابت نمیکرد، اصلاً ارزشهای اخلاقی پایه و مایهای نداشت.»[20]
لذا میتوان نتیجه گرفت مادامیکه خداوند، به عنوان غایت سیر حرکت انسان در وادی اخلاق، در یک نظام اخلاقی مورد غفلت قرار گیرد و اخلاق تنها بر اصولی کاملاً انسانمحورانه استوار گردد، این نظام قادر نخواهد بود بازگوکنندهی ارزش حقیقی نهفته در افعال باشد چراکه یک فعل هرچه قدر هم که انسانی و مطابق با اصول وجدان باشد، نهایت امر دارای پیکرهای نیکو خواهد بود امّا برای تبدیل شدن به یک فضیلت اخلاقی، نیازمند به انگیزهای والا یعنی جلب رضایت خداوند و تقرّب به او نیز هست تا همانند روحی بر کالبد عمل دمیده شود. و این خود نمایانگر حوزهی وسیعی از نیازمندی اخلاق به دین است.
در قسمت قبل پیرامون نقش اعتقاد به خداوند و تقرّب به او در ارزش دهی به افعال اخلاقی صحبت کردیم حال سؤال این است که آیا انسان با اتّکا بر قوای عام شناختاری خود و مشخّصاً عقل، قادر است تا به ارزش حقیقی افعال و حسن و قبح نهفته در آنها پی ببرد؟. به تعبیر دیگر آیا افق درک و شناخت وی تا بدانجا میرسد که به تنهایی تشخیص دهد که کدام فعل تأمین کنندهی سعادت واقعی انسان است و کدام نیست؟ در جواب باید گفت شناخت دقیق و همجانبهی یک شیئ نیازمند احاطهی کامل بر آن است. از اینرور شناخت دقیق ارزش حقیقی افعال مستلزم احاطهی کامل بر جهان هستی و پیامدهای آن است؛ چراکه همانگونه که در قسمت قبل اشاره شد ارزش حقیقی یک فعل در سایهی میزان ظرفیّت آن فعل در زمینهسازی قرب به خداوند رقم میخورد. امّا از آنجا که ما به عنوان جزئی از عامل فاقد چنین احاطهی شاملی میباشیم لذا انتظار کشف ارزش همهی افعال و در پی آن بازشناسی فضائل از رذائل، از عقل آدمی انتظار بیهوده ایست و تنها این امر از مقامی ساخته است که محیط بر عالم برآدم بوده و از حقایق امور و بواطن افعال اطلاع کامل داشته باشد. به قول یکی از متفکّرین معاصر، «چشمانداز زندگی بسان اقیانوس فرورفته در تاریکی است که عقل، خرد، فطرت و نهاد، بخشی از آن را روشن ساخته و بخشهای دیگر آن در تاریکی مطلق فرورفته است، در اینجا چراغی بزرگتر و مشعل تابناکتر لازم است که دیگر بخشها را روشن سازد»[21]
مسلّماً تنظیم هر نظام اخلاقی به منظور عمل به اصول آن و پیاده شدن در زندگی وشکل دهی به رفتار و عمل پیروان آن صورت میگیرد. این درحالی است که صرف ارائهی لیستی از فضائل و رذائل و تدوین و بازشناسی اعمال اخلاقی از ضدّاخلاقی، تأمین کنندهی این هدف نخواهد بود. دانستن و شناختن خوبی و فضیلت، برای تخلّق به آن کفایت نمیکند. اوحدی از مردم به این درجه از درک و شناخت رسیدهاند که به خوبی به خاطر حسنش پایبندند و از بدی به خاطر قبحش دوری میگزینند. اکثر مردم اسیر امیال و غرائزی هستند که خیرخواهی و خیرطلبی فطری ایشان را به چالش میکشد و در میدان معارضه با آنها، ابتکار عمل را به دست گرفته و این گرایشات روحانی را از صحنه به در میکنند.. در این میان نیاز به نیروی محرکّی هست تا با بالا بردن انگیزه و اراده در شخص، زمینهی تربیت اخلاقی را در وی فراهم سازد. از همین روست که امروزه دو عنصر تنبیه و تشویق به عنوان اجزاء لاینفک هر نظام تربیتی، به رسمیّت شناخته شده است.
نظام اخلاق دینی با توجّه به این مهمّ و با بهرهمندی از دو عنصر وعد و وعید، این خلأ را پر کرده و با دادن وعدهی پاداش به نیکوکاران و وعدهی آتش به تبهکاران، کمک شایان توجّهی را درجهت عملیّاتی کردن اصول اخلاقی خود نموده است. «دین پشتوانهی اجرائی احکام اخلاقی است. دین با ارائهی آخرت و قیامت که امکان چنین پاداش و کیفری را فراهم میسازد، انگیزهی عمل اخلاقی را پدید میآورد و انگیزهی عمل ضداخلاقی را از میان میبرد یا کاهش میدهد»[22]
از آنچه گفت میتوان نتیجه گرفت که اخلاق به عنوان بخشی از تعالیم وحی، جزء لاینفک دین بوده و با آن رابطهی ارگانیکی دارد؛ یعنی در کنار دو بخش دیگر یعنی احکام و عقاید، تشکیل دهندهی دین میباشند. امّا از آنجا که دین مجموعهای منسجم و هماهنگی است، بین تمامی اجزاء آن، رابطهای تنگاتنگ وجود دارد. لذا دستورات عملی دین بر هستها و جهان بینی آن استوار است. این مسئله ما را به نیازمندی اخلاق به دین رهنمون میشود. با بررسی روشن میشود که اخلاق چه از حیث عالم واقع و ارزش اخلاقی و چه از حیث کشف و تحقّق و چه از حیث ضمانت اجرای اصول خود محتاج دین و بیانات و جهانبینی آن است.
[2] - خواجه نصیر الدین طوسی، اخلاق ناصری، تهران: کتابفروشی اسلامی،ص 14
[3] - مطهری، مرتضی، آشنائی با علوم اسلامی، تهران: صدرا، چ:6، 1368، ج2، ص190
[4] - ادیان زندهی جهان، ص 18
[5] - جعفری، محمد تقی، فلسفهی دین، ص 39
[6] - پترسون و همکاران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمهی احمد نراقی، ص 18
[7] - بقره/ 132
[8] - توبه/ 33
[9] - کافرون/ 6
[10] - محمد محمدی ریشهری، میزان الحکمه، ج 3، ص378
[11] - همان، ص 372
[12] - مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 69، ص222
[13] - مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص 11
[14] - جوادی آملی، عبدالله، شریعت در آیینهی معرفت، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1373، ص 93
[15] - رورانوگواردینی، مرگ سقراط، ترجمهی محمد حسین لطفی، انتشارات طرح نو، 1372، ص 49و 50
[16] - ویلیمام بارتلی، اخلاق و دین، ترجمهی زهرا خزاعی، ص 26 و 27
[17] - همان ص 25
[18] - مصباح یزدی، محمد تقی، دروس فلسفهی اخلاق، تهران: انتشارات اطلاعات، 1367، ص 197- 199
[19] - «اقتراح دین و اخلاق» قبسات، شمارهی 13
[20] - مصباح یزدی، محمد تقی، درسهای فلسفهی اخلاق، ص197-199
[21] - سبحانی، جعفر، «نقش دین در پرورش فضائل اخلاقی»، مجلهی کلام اسلامی، شمارهی 31
[22] - «اقتراح دین و اخلاق»، قبسات، شمارهی 13
1- قرآن کریم
2- مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار
3- اصفهانی، راغب، معجم مفردات الفاظ قرآن
4- خواجه نصیر الدین طوسی، اخلاق ناصری، تهران: کتابفروشی اسلامی
5- مطهری، مرتضی، آشنائی با علوم اسلامی، تهران: صدرا، چ:6، 1368
6- جعفری، محمد تقی، فلسفهی دین
7- پترسون و همکاران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمهی احمد نراقی
8- محمد محمدی ریشهری، میزان الحکمه، ج 3،
9- مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید
10- جوادی آملی، عبدالله، شریعت در آیینهی معرفت، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1373
11- رورانوگواردینی، مرگ سقراط، ترجمهی محمد حسین لطفی، انتشارات طرح نو، 1372
12- ویلیمام بارتلی، اخلاق و دین، ترجمهی زهرا خزاعی
13- مصباح یزدی، محمد تقی، درسهای فلسفهی اخلاق، تهران: انتشارات اطلاعات، 1367
14- «اقتراح دین و اخلاق» قبسات، شمارهی 13
15- سبحانی، جعفر، «نقش دین در پرورش فضائل اخلاقی»، مجلهی کلام اسلامی، شمارهی 31
16- رابرت.آ.هیوم، ادیان زندهی جهان، ترجمهی عبدالرحیم گواهی