نگاهی به خیر اخلاقی در فلسفه اخلاق ارسطو

زینت پاکاری


 

چکیده:

مقدمه

زندگی و آثار ارسطو

فلسفه اخلاق ارسطویی

تعریف خیر از دیدگاه ارسطو

سعادت از دیدگاه ارسطو

تعریف فضیلت

برخی از فضایل اخلاقی

الف: شجاعت

ب: عدالت

فضایل عقلی (حکمت عملی)

نتیجهی بحث

منابع و مراجع

 

چکیده:

نظریه اخلاقی ارسطو براساس خیر  پایه‌ریزی شده است او قائل است که سعادت، برترین خیر است و مصداق سعادت در هر موجودی را باید بر طبق استعدادها و کمالات وجودی وی جستجو کرد بر این اساس ارسطو برای خیر و سعادت مراتبی قائل است و سه راه لذت، بزرگواری و کرامت و راه حکمت و عقل را برای رسیدن به سعادت معرّفی می­کند. وی سعادت انسانی را متناسب با فصل مقوّم وی یعنی قدرت اندیشه تعریف کرده و آنرا را  با روح و عقل مرتبط می­سازد و بزرگترین سعادت و نیکبختی را در گروه فضائل اخلاقی و فضائل عقلانی معرّفی می­کند. از دیدگاه وی «فضیلت» ملکه‌ای است که یک فعل را دارای ارزش اخلاقی مثبت می­کند و باعث می­شود یک عمل نیکو گردد و چنین ویژگی هنگامی تحقق می‌یابد که انسان در افعالش حد و وسط را رعایت کند.

مقدمه

ارسطو علم اخلاق را شاخه‌ای از علم سیاست تلقی می‌کند. بر این اساس علم اخلاق او فردی و سپس اجتماعی است. علم اخلاق او مبتنی بر فضایلی است که توسّط عقل عملی کشف و آنگاه لازم الإجراء می­گردد و عمل به آنها زندگی سعادتمندانه را به همراه می­آورد.

اگرچه انسان برای رسیدن به کمال به جنبه‌های معنوی و حیات اخروی نیاز دارد که ارسطو در فلسفه اخلاق خود صحبتی از آن به میان نیاورده ولی مجموعاً اخلاق ارسطو دریچه‌ای است که تا کنون مبانی فکری بسیاری از فیلسوفان شرق و غرب را متوجه خود ساخته است.

زندگی و آثار ارسطو

ارسطو در یونان به دنیا آمد و پدرش طبیب دربار مقدونیه بود. ارسطو هنگامی که 17 الی 18 سال داشت مقدونیه را به عزم تحصیل در آتن ترک کرد. وی شاگرد افلاطون بود و تا هنگام مرگ وی، با او معاشرت دائم داشت. ارسطو، افلاطون را راهنما و دوست خود می‌شمرد و  از تألیمات وی تأثیرات پایدار و فراوانی پذیرفت. افلاطون نیز همواره با تعابیر بلندی از شاگرد خود یاد می­کرد و گاهی او را انسان و گاهی عقل می‌نامید. ارسطو در آتن مکتبی فلسفی را پایه‌گذاری کرد که به «فلسفه‌ی مشّاء» شهرت یافت.[1] در جلالت قدر او گفته شده است که «بسیاری از علمای یونان، ارسطو را در عداد پیغمبران شمرده‌اند.»[2]

او بعد از 12 سال آتن را ترک کرد و بالاخره در سن 62 سالگی در شهر خاکلیس درگذشت. آثار این دانشمند بزرگ همچون دايرة المعارفی است که در آن مسائل متنوع و امور گوناگون از قبیل آثار منطقی، فلسفه‌ی طبیعی، سیاست، تاریخ، ادبیات، اخلاق و... مورد بحث قرار گرفته است.

از جمله آثار وی در زمینه‌ی اخلاق می­توان به اخلاق کبیر در دو کتاب، اشاره کرد. همچنین اخلاق نیکوماخوسی  در ده کتاب، اثری است که توسط نیکوماخوس، پسر ارسطو بعد از مرگ ارسطو ویرایش شده است.[3]

این کتاب بارها در جهان اسلام به فارسی و عربی ترجمه شده و با وجود تغییر اساسی و عمیق در نگرش فکری غرب، جهان غرب نتوانسته است این آثار را به دست فراموشی بسپارد.[4]

فلسفه اخلاق ارسطویی

نظریه اخلاقی ارسطو براساس خیر (سعادت انسان) پایه‌ریزی شده است. او معتقد است که ذات خیر به صورت یک جوهر کلی وجود ندارد. خیر بشر را باید برحسب خودش فهمید. یعنی از طریق معرفت درونی در باب حالات بشر و از طریق بصیرت در قابلیت‌های بهم پیوسته‌ای که طبیعت انسان را سامان می‌دهد، این معرفت محتاج تجربه‌ی شخصی است.[5]

فلسفه اخلاق ارسطو پیش از هر چیز، با عمل یا کردار سروکار دارد. به نظر او کوشش برای شناخت خصلتهای انسانی هدفی نهایی نیست بلکه وسیله‌ای است برای رسیدن به هدف دیگر که همانا کردار و عمل به اصول اخلاقی است. خود او می‌گوید:

«هدف از نوشتن اخلاق، این نیست که بدانیم فضیلت چیست. بلکه در این است که ما از نیکان شویم، چون اگر این نباشد آن پژوهش سودی ندارد. پس لازم است که درباره‌ی کردارها پژوهش کنیم به این منظور که چگونه به آنها عمل کنیم.»[6]

بر این اساس «علم اخلاق» ارسطو آشکارا غایت انگارانه است. او با عمل سر و کار دارد. با عملی که انسان را به خیر رهنمون می‌شود و هرچه به حصول خیر یا غایت او منجر شود، عمل حق و درستی خواهد بود[7]

او قائل است که سعادت، برترین خیر است با این حال سعادت انسانی را به معنای «لذت» یا «ارضاء شدن» نمی­داند، بلکه سعادت در دیدگاه او اوّلاً مفهومی است که در ارتباط با روح و عقل انسان می­باشد و از سوی دیگر با عمل در ارتباط است یعنی برای سعادتمند شدن، رفتار و زندگی سعادتمندانه نیز لازم است.

بر این اساس برای آشنایی با فلسفه‌ی اخلاق ارسطو لازم است تا با سه واژه‌ی خیر، سعادت، فضیلت آشنا شویم و دایره‌ی مفهومی آنرا مشخّص سازیم.

تعریف خیر از دیدگاه ارسطو

هر دانش و فنی و نیز هر عمل و هر انتخابی غایت و هدفی را دنبال می­کند که از درجه­ای از خیریّت برخوردار است و چون اعمال و فنون و دانشهای بسیار وجود دارد، غایات نیز بسیارند و بالتبع خیراتی که بر اعمال گوناگون مترتّب می­شود نیز متفاوتند و بعضی مقدمّه‌ی رسیدن به بعضی دیگر می­باشد اما سؤال این است که آن غایتی که ما آن را برای خودش می‌خواهیم و کلیّه‌ی خیرها یا غایات دیگر را برای آن طلب می­کنیم و در نتیجه این خیر نهایی بهترین خیر و در واقع عین خیر خواهد بود، چیست؟ ارسطو در کل فلسفه‌ی خود در پی آن است که کشف کند که این خیر چیست و علم مطابق آن کدام است؟ این نوع غایت انگاری و نتیجه گرایی از محورهای بنیادین تفکر ارسطو در اخلاق است.[8] از این رو خیر به عنوان موضوعی که هر چیزی آنرا هدف قرار می‌دهد تعریف شده است.

حال باید دید برترین خیری که از طریق عمل می‌توان به آن دست یافت کدام است، در نام این خیر بیشتر مردم اتفاق نظر دارد و همه آن را نیکبختی و سعادت می‌نامند. او معتقد است انسان با انجام خیر که بهترین کار ممکن برای اوست هدفی را دنبال می‌کند که خیر است و این خیر برای انسان همان خیر «فضلیت» است.

سعادت از دیدگاه ارسطو

در مورد معنای سعادت، اختلاف نظر زیادی در بین مردم و فلاسفه‌ی اخلاق وجود دارد. مردمان مختلف از نیکبختی چیزهای بسیار متفاوت می‌فهمند. برخی آنرا معادل خوشی و لذت می­داند، برخی دیگر معانی دیگر از آن اراده می­کنند و حتی بسا پیش می‌آید که فردی واحد گاهی چیزی را مصداق سعادت می­داند و فرد دیگر آنرا شقاوت می­پندارد.

از لحاظ وجودی می توان سعادت را تحقق خیر و کمالی دانست که برای یک موجود متصوّر است. هر موجودی دارای آثار وجودی خاصی است و کمالات وجودی خاصی بر آن مترتّب است. حال اگر موجودی کمال منحصر به فردی داشته باشد، سعادت و نیکبختی او نیز در بین تمام موجودات منحصر به فرد خواهد بود و سعادتی خواهد داشت که دیگر موجودات از آن بی بهره­اند. با این وصف اگر انسان را مدّ نظر قرار دهیم سعادت حقیقی وی در گرو تحققّ کمالات و شکوفا شدن استعدادهایی است که دست خالق در وجود او قرار داده است و او را از کمالات دیگر موجودات ممتاز کرده است. این ویژگی و مشخّصه همان نیروی عقل و قدرت اندیشه است و ارسطو همین کمال و فضیلت را سعادت انسانی به حساب می­آورد.

ارسطو فضائل اخلاقی و فضائل عقلانی را نیکبختی می‌شمارد و معتقد است نیکبختی در معنای حقیقی خود تنها زمانی مصداق پیدا می­کند که در تمام مدت عمر و نه صرفاً برای دوره‌های کوتاه ظهور داشته باشد.[9]

با این حال فضائل عقلانی را می­توان یکی از درجات بالای سعادت انسانی به شمار آورد و در مراتب دیگر درجات دیگری از سعادت را جستجو کرد. به طور مثال صحّت بدن و اعتدلال مزاج، تمکّن مالی برای دستگیری از دیگران، خوشنامی، خوش اقبالی و خوش فکری در دیدگاه ارسطو همگی مراتبی از سعادت به شمار می رود.[10]بر این اساس می­توان «سعادت» از دیدگاه ارسطو را دارای مراتب و درجاتی دانست.

نخستین فضایلی که آنرا را می­توان سعادت نامید این است که انسان اراده‌ی خود را صرف مصالح و منافع خود در عالم محسوس از امور نفس و بدن کند و با اینحال تصرفش در عوالم محسوس خارج از اعتدال نباشد. مرتبه دوم آن است که آدمی اراده خود را به کار نیکوتر از اصلاح نفس و بدن صرف کند و در مورد خواهشهای نفسانی مگر به قدر ضرورت اکتفا کند. و بالأخره مرتبه‌ی سوم آن است که افعال انسان تماماً الهی شود و رنگ خدایی بگیرد که در این صورت خیر محض می­گردد.

با توجه به مراتب سعادت، ارسطو سه راه را برای رسیدن به سعادت معرّفی می­کند: الف) راه لذت؛ ب) راه بزرگواری و کرامت؛ ج) راه حکمت و عقل. با این حال بهترین مسیر را راه عقل و حکمت و وقف زندگی در فلسفه و حکمت را بهترین فضیلت سعادت­آمیز می­داند و راه لذّت که بیشتر مردم مخصوصاً خشن‌ترین آنان آنرا راه رسیدن به نیکبختی می­دانند و زندگی توأم با لذت را برمی‌گزینند، زندگی حیوانی معرّفی می­کند.[11]

تعریف فضیلت

در تعریف سعادت گفته شده که از دیدگاه ارسطو نیکبختی، فعالیت نفس موافق فضیلت کامل است اکنون باید دید که «فضیلت» چیست؟

از دیدگاه ارسطو «فضیلت» ملکه‌ای است که یک فعل را دارای ارزش اخلاقی مثبت می­کند و باعث می­شود یک عمل نیکو گردد و چنین ویژگی هنگامی تحقق می‌یابد که انسان در افعالش حد و وسط را رعایت کند.[12] ویژگی‌های عمل فضیلتمندانه نزد ارسطو عبارتند از:

1-                       به خاطر خود عمل، آن کار انجام شده باشد، نه به خاطر ترس از تنبیه یا امید پاداش؛

2-                       به طور اتفاقی یا هوسی انتخاب نشده باشد بلکه از روی یک الگوی ثابت (ملکات) انجام شده باشد؛

3-                       به دور از هر گونه شک و تردید و با کمال شور و اشتیاق صورت گرفته باشد؛

4-          با انتخاب و اختیار همراه باشد یعنی فرد، عملی را در نظر می‌گیرد و با احساس طبیعی خود آن را برمی‌گزیند یا رد می­کند؛

5-                       تنها کسی فضیلتمند است که اهل عمل باشد در غیر این صورت از دیدگاه ارسطو فضیلت بالقوه معنا ندارد.

6-          فضیلت همواره در یک حالت حد وسط و اعتدالی معنا پیدا می­کند و شناخت و انتخاب حد وسط، با تعقل و حکمت عملی صورت می‌گیرد.[13]

از دیدگاه ارسطو فضیلت گرچه از لحاظ ماهیت حد وسط محسوب می‌شود و لکن از لحاظ فضل و کمال، غایت محسوب می‌شود و نیز هر فعل و انفعالی حد وسط را قبول نمی‌کند، چنان که در افعالی مانند خیانت، حسد و زنا چنین است. ارتکاب این امور در همه حال متضمن رذیلت و فساد است. همانطور که در عفت و شجاعت افراط و تفریطی وجود ندارد و این دو فضیلت هر چند حد وسط نامیده می‌شود امّا از حیث ارزش در کمال و نهایت قرار دارند. به عقیده‌ی او رسیدن به فضایل کار مشکلی است و لیکن باید سعی شود که هر چه بیشتر خود را به حد وسط نزدیک نمائیم و  ازافراط و تفریط دوری جوئیم.[14]

برخی از فضایل اخلاقی

ارسطو فضایل را به دو قسم فضائل اخلاقی و فضائل عقلانی(فعالیّت­های خاص عقل) تقسیم می‌کند. در ادامه به بعضی از فضایل اخلاقی می‌پردازیم.

الف: شجاعت

شجاعت حد وسط میان جبن و بی‌باکی است. چیزهای که ما از آن می‌ترسیم نوعی شر برای ما محسوب می­شوند و به طور کلی شرّاند. ما از همه‌ی شرور می‌ترسیم مانند مرگ، فقر، بیماری و شخص شجاع کسی است که ترسی از این امور به خود راه نمی­دهد، با این حال نمی­توان شجاعت را نفی هرگونه ترسی دانست چراکه ترسیدن از بعضی امور شریف است.

مرد شجاع بی‌ترس است ولی این به آن معناست که در عین حال که از امور ترس آوری که بیرون از حد تحمل آدمی هستند می‌ترسد ولی نکته‌ی اصلی آن است که در برابر آنها برای شرف و افتخار که وظیفه و عقل آنرا اقتضا می­کنند، پایداری می‌ورزد و این کار غایت فضیلت است.[15] مرد شجاع در برابر  امور ترس آور و بزرگترین خطرها پایداری می‌ورزد. به عبارتی دیگر، شجاع به معنای دقیق مردی است که در برابر شریفترین مرگها بیم به خود راه نمی‌دهد و از چیزهایی که زندگی را تهدید می‌کنند نمی‌ترسد.

ب: عدالت

یکی از فضیلتهای اخلاقی، عدالت است. عدالت ملکه‌ای است که سبب می‌شود آدمی استعداد به جا آوردن اعمال عادلانه را داشته باشد و عمل عادلانه انجام دهد و خواهان دادگری باشد.

در مقابل عدالت، بی‌دادگری است که عبارت از سیرتی است که آدمی را وادار می‌کند در برابر همنوعان خود عمل خلاف عدالت به جا آورد و خواستار بی‌عدالتی باشد.

مقصود ارسطو از عدالت آن چیزی است که مطابق قانون، منصفانه و یکسان و مساوی است. بر این اساس فرد ظالم و بی عدالت کسی است که به قانون بی‌اعتناست و به تقسیم مساوی مواهب، یعنی برابری شهروندان اهمیّتی نمی­دهد.

از دیدگاه ارسطو دو نوع عدالت داریم: عدالت کلی، عدالت جزئی. عدالت کلی معادل اطاعت از قانون و اِعمال کل فضیلت در برابر دیگران است و عدالت جزئی به مصادیق عدالت اشاره دارد و ناظر به عمل عادلانه‌ی که  مطابق با قانون است می­باشد. مثلاً عمل عادلانه مطابق با توزیع پول.

ارسطو عدالت را حد وسط میان ارتکاب ظلم و تحمل ظلم می‌داند زیرا یکی تجاوز از اندازه است و دیگری مجبور شدن به قبول کمتر از اندازه‌ می­باشد.[16]

فضایل عقلی (حکمت عملی)

ارسطو فضایل عقلی را بر طبق دو استعداد یا قوه‌ی عقلی تقسیم می‌کند:

1- قوه یا استعداد علمی: خلق و خو و حالتی است که به وسیله‌ی آن استدلال می‌کنیم و در مورد اموری وجودش ضروری است و یا اموری که امکان وقوع ندارند به تأمّل می­پردازیم. فضیلت عقلی قوه‌ی علمی معرفت است.

2- قوه یا استعداد حسابگر که با چیزهایی سروکار دارد که امکان وجود دارند و عبارت است از فن، هنر، صفت یا خویی است که بدان وسیله ما اشیاء را به کمک قاعده‌ی صحیحی می‌سازیم. فضیلت این قوّه حکمت عملی است. ارسطو عقیده دارد که آدمی ممکن نیست بدون حکمت عملی نیک به معنای دقیق اخلاقی باشد و ممکن نیست بدون فضیلت اخلاقی دارای حکمت عملی گردد.[17]

نتیجه‌ی بحث

ارسطو معتقد است هر عملی متوجه خیری است که سعادت ما را تأمین می­کند. هر عمل خیرآمیزی با داشتن استعدادی برای آن در وجود انسان آغاز می­شود لیکن این استعداد باید به مرحله‌ی فعلیّت رسیده و بوسیله عمل پرورش داده شود تا بتواند مقدمّه‌ی انجام اعمال فضیلت آمیز گردد. سعادتمند شدن در نظر ارسطو، زندگی کردن و رفتار در راستای وظایف است. او اصل متوسط طلایی را معرّفی می­کند و بر اساس آن معیار فضیلت را حد وسط می‌داند. بر این اساس هر فضیلتی حد وسط افراط و تفریط در یک صفت نفسانی است و تشخیص حدّ وسط به وسیله قوه عاقله و عقل عملی صورت می­گیرد. از اینرو صفاتی مانند عدالت، شجاعت، خویشتن‌داری از جمله فضائلی هستند که انسان برای رسیدن به خیر نهایی و سعادت نیازمند آنهاست.

منابع و مراجع

1-                       ارسطو، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه‌ی محمد حسن لطفی، نشر طرح نو، 1385

2-          ادموند پینکافس، از مسأله محوری تا فضیلت گرایی، ترجمه‌ی سید حمید رضا حسنی و مهدی علی پور، نشر معارف، چاپ اول، زمستان 82.

3-                       فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه‌ی سید جلال الدین مجتبوی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1388.

4-                       لارنس سی بکر، تاریخ فلسفه اخلاق غرب، ترجمه گروهی، مؤسسه امام خمینی، چاپ اول، 1378.

5-                       ابوعلی مسکویه، کیمیای سعادت( ترجمه طهارة الاعراق)، میرزا ابوطالب زنجانی، تهران: انتشارات نقطه، 1375

6-                       السدیر مک اینتایر، فلسفه اخلاق در تفکر غرب، ترجمه‌ی حمید شهریاری، انتشارات سمت، 1385

7-                             قطب الدین اشکوری، محبوب القلوب، ترجمه سید احمد اردکانی، وزارت فرهنگ و ارشاد، 1380.

 



[1]. تاریخ فلسفه، فردریک کاپلستُن، ترجمه: سید جلال الدین مجتبوی ص365.

[2]. محبوب القلوب، اشکوری، قطب الدین، ترجمه سید احمد اردکانی، ص292

[3]. تاریخ فلسفه، فردریک کاپلستن، ص376.

[4]. نشریه انتخاب، کرباسفروشان، محمد علی، 10/5/79.

[5]. تاریخ فلسفه اخلاق غرب، لارنس سی بکر، ترجمه گروهی، ص36.

[6]. نشریه اطلاعات، شرف خراسانی، شرف الدین، نمایه92.

[7]. تاریخ فلسفه، ص453.

[8]. فلسفه اخلاق در تفکرغرب، مک اینتایر، ص71.

[9]. اخلاق نیکوماخوسی،1095.

[10]. کیمیای سعادت( ترجمه طهارة الاعراق)، ابوعلی مسکویه رازی، ص120.

[11]. اخلاق نیکوماخوس، 96/10، ص20.

[12]. اهمیّت روانشناسی اسلامی و نقش آن در تاریخ علم، حقانی زنجانی حسین، نشریه درسهایی از مکتب اسلام،سال 38، ش8

[13]. از مسأله محوری تا فضیلت گرایی، ادموند پینکافس، ص28.

[14]. حقانی زنجانی، همان

[15]. اخلاق نیکوماخوس، ط1115، ص1-2.

[16]. تاریخ فلسفه، ص468.

[17]. همان، ص47.