اعظم
ملاصادقی
الف) استدلال
از طریق علم حضوری به خویش
ب) توانائی نفس
بر انجام افعال نامتناهیه
ج)علم به تغایر
نفس انسان با متعلّقات بدنی او
قوای نفس از
دیدگاه فلاسفهی اسلامی
حکماء و فلاسفهی قدیم
یونان به وجود نفس یا روح اعتقاد داشتند و بحث از نفس از دیرباز در میان سایر علوم
از اهمیّت ویژه و به سزایی برخوردار بوده است. در اسلام نیز با توجّه به اهمیّت
مباحث مربوط به علم النفس در خداشناسی، معاد و اخلاق توجّهی ویژهای به شناخت
نفس مبذول شده است. نفس در اصطلاح فلاسفهی اسلامی به «کمال اوّل برای جسم طبیعی»
معرّفی شده، در نزد اکثر ایشان جوهری مجرّد و بسیط است که از طریق آثار آن در موجود
زنده قابل اثبات است و در همین راستا براهینی نیز بر آن اقامه کردهاند. همچنین
ایشان برای نفس سه قوّهی کلّی با نام قوّهی ظاهره یا حسی، قوّهی باطنی و قوّهی
عاقله در نظر گرفتهاند امّا علمای اخلاقی اسلامی با توجّه به نوع گرایشات و
حالات مختلف نفس انسانی، قوای آنرا به غضبیّه، شهویّه، وهمیّه و عاقله تفسیم
کردهاند.
مبحث نفس بخش وسیعی از
جستجوهای فلسفی حکما، فلاسفه و علمای اخلاق را در طول تاریخ اندیشهی بشر به خود
اختصاص داده است. اندیشهورزان و متفکّران عرصهی اخلاق و فلسفه از صدر تا ذیل
و از شرق تا غرب، همه به نوعی به این ساحت گام نهاده و قلمفرسائی و نظریّهپردازی کردهاند چه
اینکه همواره شناخت خود، توانائیها و استعدادها و ظرفیّتها و
محدودیّتهای نفس، در کانون توجّهی انسان جویای دانش و طالب آگاهی بوده است.
از جمله مهمترین مسائلی که در حوزهی نفس همواره مورد محور بحث و نظر بوده است
میتوان به حقیقت نفس، ابعاد وجودی نفس، قوا و توانائی نفس و نیز رابطهی نفس
با بدن اشاره کرد.
در این فلاسفه از
مطالعهی نفس هدفی بالاصاله را دنبال میکردند و شناخت ابعاد مختلف نفس وجهه
همّت ایشان بود امّا علمای اخلاق از آنجا به دنبال مشخّص کردن راههای کمال
لایق انسانی بودند و اوّلین قدم در این زمینه را شناخت دقیق نفس و قوای آن
میدیدند به بحث مربوط به شناخت نفس همّت گذاشتند.
در این نوشتار در
ابتدا گزارشی اجمالی از مهمترین مباحث مطرح در زمینهی نفس شناسی، ارائه شده و
آنگاه به قوا و توانائی نفس انسانی از منظر فلسفه و اخلاق اشاره شده
است.
حکماء و فلاسفهی قدیم
یونان به وجود نفس یا روح اعتقاد داشتند و بحث از نفس از دیرباز در میان سایر علوم
از اهمیّت ویژه و به سزایی برخوردار بوده است.
بسیاری از فلاسفهی
بزرگ همچون فیثاغورس، سقراط، افلاطون و... اساس فلسفهی خود را شناخت نفس قرار
دادهاند و درمورد وجود نفس و حقیقت و آثار آن نظریّاتی مختلفی را ارائه
کردند.
چنانکه از سقراط نقل
شده است که گفت: «بیهوده در شناختن موجودات خشک و بیروح رنج مبر، لکن خود را
بشناس که شناخت نفس بالاتر از اسرار طبیعت است»[1]
سقراط، وجود نفس و
بقاء آنرا قبول داشت و میگفت: «روح علاوه بر اینکه مرگناپذیر است،
فناناپذیر و جاویدان نیز میباشد»[2]
و همیشه این مطلب را به شاگردانش گوشتزد میکرد که در اندیشهی روح خود
باشید.[3]
افلاطون که شاگرد
برجستهی سقراط بود، نفس را قدیم دانسته و در اکثر رسائل و آثاری که از او برجای
مانده است، از قبیل فایدون و تیمائوس، از نفس و حقیقت آن بحث کرده است. او در
رسالهی فایدون از قول سقراط میگوید: «آموختن به جز یادآوردن نیست، ما باید
چیزی را که در این زندگی به یاد میآوریم، در زندگی پیشین آموخته باشیم و چنین
چیزی امکانپذیر نبود اگر روح ما پیش از اینکه در قالب کنونی درآید، وجود
نمیداشت و همین خود دلیل است بر اینکه روح باید از آغاز وجود داشته باشد و تا
ابد زنده بماند.»[4]
امّا شیخ اشراق که
فلسفهاش متأثّر از افلاطون است و او را رئیس اشراقیّون میداند، در باب
حدوث یا قدم نفس، به مخالفت با افلاطون پرداخته و نفس را حادث میداند. او در
اکثر کتب و مقالاتش این مطلب را بیان میدارد و برای اثبات آن، برهان اقامه
میکند.[5]
یکی از مکاتب فلسفی که
بحث مفصّل و گستردهای را در علم النفس فلسفی به انجام رسانده است، حکمت
متعالیه ملاصدرای شیرازی است. تا قبل از زمان ملاصدرا مباحث نفس در بخشهای
مختلف فلسفهی اسلامی مطرح میشد، امّا ملاصدرای شیرازی که بنیانگذار حکمت
متعالیه است مباحث مربوط به نفس را را از مرحلهی تکوین تا مرحلهی بقاء و معاد در
بخش جداگانهای جمعآوری کرد و به آن مباحث نظم و سامان
بخشید.
ملاصدرا روش ویژه و
تازهای را انتخاب کرد و در مرتّب کردن و تنظیم مباحث فلسفی از روش عرفا درسیر و سلوک عرفانیشان
بهره برد. او فلسفهاش را به چهاربخش امور عامّه، طبیعیّات، الهیّات بالمعنی
الأخص و علم النفس تقسیم کرد. ملاصدرا در بخش چهارم، تمام مباحث نفس را که در کتب فلاسفه به
طور پراکنده در ابواب مختلف بحث میشد، را جمعآوری نمود و در این بخش، بحث
نفس را از ابتدای پیدایش آن تا منتها و نیز کمالاتی که ممکن است در این سیر صعودی
بدست آورد را مطرح کرد و نیز در همین راستا در ادامه به بحث معاد پرداخت. در حالیکه در کتب فلاسفهی قبلی،
نفس در طبیعیّات، معاد در الهیّات و کمالات نفس در علم اخلاق و تا حدودی در الهیّات
مطرح میشد.[6]
در اسلام توجّهی
ویژهای به شناخت نفس شده است. با بررسی و مطالعه در آیات کریمهی قرآن مجید و
روایات مأثور از معصومین علیهم السلام میتوان از سه جنبه به اهمیّت
نفس پی برد:
اوّل تأثیری است که
این شناخت بر خدایابی و خداشناسی انسان میگذارد همچنانکه در بسیاری از روایات
و آیات به این نکته اشاره شده است. همانند این روایت که: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[7].
مضمون این روایت این است هر که خود را بشناسد، به تحقیق پروردگار خویش را خواهد شناخت به این
اعتبار این که از شناخت خودش به وجود علم، قدرت، حیات و دیگر صفات پروردگارش پی
خواهد برد ویا به اعتبار این که وجود پرروردگار متعال آن قدر ظهور وبروز دارد که همین که کسی خودش را شناخت
میتواند به شناخت او نیز برسد.[8]
دوّمین وجه اهمیّت بحث
علم النفس در معارف دینی، در آموزهی معاد خودنمایی میکند؛ چراکه در بحث نفس
اثبات میشودکه انسان موجودی دو بعدی است و مرکّب از نفس و بدن میباشد. پس
از آن ثابت میشود که نفس بعد از بین رفتن بدن میتواند به حیات خود ادامه
دهد. حال اگر چنین اعتقادی نداشته باشیم، جایی برای بحث معاد باقی نمیماند؛ به
علاوه بسیاری از مسائل جزئیتر معاد مانند سعادت و شقاوت انسان وبحث تناسخ و غیره نیز مرتبط با بحث نفس
است.
سوّمین دلیل اهمیّت
علم النفس آن است که این بحث ارتباط عمیقی با علم اخلاق دارد و در بسیاری از مکاتب
اخلاقی مثل معراج السعادة و چهل حدیث امام خمینی(ره) بحث نفس را بر دیگر مباحث
اخلاقی مقدّم داشتهاند. همچنین در بسیاری از روایات به تأثیر این شناخت در
خداترسی و هدایت انسان به سوی کمال و سعادت تصریح شده است. در روایتی، وجود مقدّس
امیر مؤمنان علیه السلام میفرمایند: «من لم یعرف نفسه بعُد عن سبیل
النجاة و خبط فی الضلال و الجهلات»[9]
یعنی هر کسی نفس خود را نشناسد، از راه رستگاری دور گردد و خود را در گمراهی
ونادانیها بیاندازد.
نفس در لغت به معنای
«روح» و «جان» و نیز به معنای «حقیقت و ذات شی که بواسطهی آن، ماهیّات اشیاء از
یکدیگر جدا میشوند» آمده است.[10]
از جمله سؤالات جدّی
که از همان آغاز ذهن بشر را به خود مشغول کرده است، چیستی یا حقیقت نفس است. اینکه
من کیستم؟ حقیقت من چیست؟ ابتدا و آغاز من چه بود و انجام و فرجامم چه خواهد شد؟
پرسشهایی است که فکر و اندیشهی بشر را در طول تاریخ مشغول خود ساخته
است.
دراین میان فلاسفه نیز
که حل مسائل بغرنج علمی و تعمّق و تأمل در آنها را وجههی همّت خویش قرار داده
بودند، از این سؤال اساسی غفلت نکرده و شناخت نفس و پی بردن به حقیقت انسان، بخش
مهمّی از تلاش علمی و فکری آنها را به خود اختصاص داد. شاید اوّلین تلاشها از
سوی فیلسوف بزرگ یونان، سقراط به انجام رسید. وی به گفتهی خود فلسفه را از آسمان
به زمین آورد و توجّه فلیسوفان را به جای پرداختن به اجرام کیهانی به شناخت نفس
انسانی، معطوف کرد. بعد از وی افلاطون و ارسطو نیز راه وی را ادامه دادند و به برکت
تأمّلات فلسفی خود به دستاوردهای بدیعی در زمینهی ماهیّت و قوای نفس دست
یافتند.
یکی از اقداماتی که
ارسطو در این زمینه به انجام رساند، گردآوری آراء متفکّرین قبل خود در مورد چیستی
نفس بود. وی در مقالهی اوّل از کتاب نفس، برخی از آراء دانشمندان قبل از خود مانند
طالس، ذیمیقراطیس، افلاطون و... ر ا برشمرد و سپس در صدد نقل و نقض آنها برآمد.[11]
اما حکمای اسلامی
عموماً، نفس را به معنای «کمال اوّل
برای هر جسم طبییعی آلی که دارای حیات است» معرّفی کردهاند.[12]
در بیان توضیح این
تعریف باید گفت که «کمال اوّل» به چیزی گفته میشود که باعث به فعلیّت رسیدن
نوع میشود که از لحاظ مفهومی با همان فصل منطقی برابر میشود. جسم آلی نیز
در مقابل جسم طبییعی قرار دارد. جسم طبیعی جسمی است که صدور آثار از وی نیازی به
واسطه ندارد؛ مثل آب و آتش و معادن امّا جسم آلی، جسمی است که برای اینکه آثاری از
وی صادر شود نیازمند به واسطه ایست. از اینرو از موجود انسانی یا حیوانی و یا نباتی
را در نظر بگیرم، نفس برای او کمال اوّل محسوب میگردد که باعث به فعلیّت رسیدن
آن میشود. بعد رسیدن به این کمال اوّلی، آثاری مانند علم حیات در وی ظاهر می
شود که اصطلاحاً به آن کمالات ثانیه میگویند.
با این تعریف روشن
میشود که «نفس» کمال اوّلی برای جسم آلی است که منشأ صدور آثار و نتایج نفسانی
میشود.
از جلمه طرق عقلی برای
پی بردن به وجود یک شیئ، بررسی آثار و نتایجی است که از آن صادر میشود.
معلولها آینهی تمام نمایی هستند که چهرهی علّتهای خویش را نمایان
میسازند و حتّی در صورت عدم دسترسی به یک شئی، رجوع به اموری که از آن نشأت
گرفته و معلول وی میباشند، برای پی بردن به آن کفایت
میکنند.
نفس نیز به عنوان یک
موجود خارجی منشأ اثار و افعالی در وجود انسان است، و وجود این آثار که تنها از نفس
صادر شده و معلول بدن جسمانی نمیباشند، خود بهترین دلیل بر وجود نفس
است.
شهید مطهّری در این
زمینه بیان میدارد:
«حقیقت حیات و زندگی
هرچه میخواهد باشد، این مقدار مسلّم و قطعی است که برخی از موجودات، یک نوع
آثار و فعالیّتهایی دارند که آن آثارو فعالیّتها در آن دستهی دیگر از
موجودات که بیجان و مرده هستند یافت نمیشود...»[13]
در ادامه شهید مطهّری
به یکی از این آثار و خصوصیّات اشاره میکند:
« در موجود زنده،
خاصیّت انطباق با محیط وجود دارد و این خاصیّت از یک فعالیّت داخلی سرچشمه
میگیرد، ولی در موجودات بیجاان، به هیچ وجه این خاصیّت وجود ندارد، اگر
موجودی بیجان در محیطی قرار بگیرد که عوامل انهدام آن، فراهم است، او از خود
فعالیّتی برای حفظ و بقای خود بروز نمیدهد و عملاً در مقام مبارزه با عوامل
محیط بر نمیآید... از اینجا ما کاملاً درک میکنیم که زندگی به خودی خود،
نیرویی است مخصوص و کمالی است علی حدّه و فعلیّتی است علاوه که درمادّه پیدا
میشود و آثار و فعالیّتهای متنوّع و علاوه از خود بروز میدهد. کسانی
که جنبههای روانی انسان را مورد مطالعه قرار دادند، بدون آنکه در پی پیدا کردن
اصالت حیات انسانی باشند و بدون آنکه خودشان به نتیجهی فلسفی که از تحقیقاتشان
حاصل میشود، توجّه داشته باشند، قائل به قوّهای فعّال و قدرتی ماوراء
الطبیعی شدند»[14]
یکی از مباحث مطرح در
مورد نفس، بحث جوهریّت نفس است. این سؤال در بین فلاسفه از گذشته وجود داشته است که
آیا نفس جوهر است یا عرض؟ یافتن پاسخ مناسبی برای این مسئله، راهگشای ما در
دیگر مسائل مطرح در این زمینه و از جمله بحث مهم جاودنگی نفس خواهد
بود.
امّا در ابتدا لازم
است تا تعریفی اجمالی از جوهر و عرض ارائه شود تا تصویری درستی از صورت مسئله در
ذهن ایجاد گردد.
در اصطلاح فلاسفه،
«عرض» به ماهیّتی اطلاق میشود که اگر در خارج موجود شود، وجود او در موضوعی
است که بینیاز از آن میباشد؛ مانند سفیدی، سیاهی، دوری، نزدیکی و...»[15]
بر این اساس ما هیچ وقت در عالم خارج موجود مستقلی به نام سفیدی یا سیاهی نداریم؛
بلکه آنچه موجود است جسم سفید یا جسم سیاه است. یعنی ماهیّتی مستقلی در عالم خارج
وجود دارد که رنگها بر آن عارض میشود و در صورت عدم وجود این ماهیّت در
عالم خارج، رنگی نیز وجود نخواهد داشت.
با این تعریف تا حدّی
تعریف «جوهر» مشخّص میشود. «جوهر» ماهیّتی است که اگر در خارج موجود شود،
وجودش در موضوعی که بینیاز از آن است، نمیباشد که خود بر دو قسم است: 1-
جوهری که وجودش لنفسه است و اساساً در چیز دیگری حلول نمیکند؛ 2- جوهری که
وجودش لغیره است و در وجودی دیگری حلول میکند؛ مانند صورت جسمی که در مادّه
حلول میکند و بر آن منطبع میگردد. در این فرض، مادّه محل صورت جسمی است،
امّا محلّی است که خودش نیازمند به صورت جسمی میباشد و بدون آن هرگز تحقق
نمییابد؛ زیرا مادّه، قوّهی محض است قوّهی محض بدون فعلیّتی که به آن قوام
دهد، هرگز موجود نمیباشد.»[16]
حال پس از روشن شدن
تعریف هر یک از «جوهر» و «عرض» سؤال اصلی این خواهد بود که نفس انسانی «جوهر» است
یا «عرض».
برخی از دانشمندان
علوم طبیعی و نیز مادّه گراهای جدید، نفس و روح و روان را خاصیّت ویژهای
میدانند که در اجسام دارای اندام، وجود دارد. آنها معتقدند ترکبیات
پیچیدهای از عناصر طبییع پدید میآیند که منشأ بروز خواصی موسوم به «حیات»
و آثار حیاتی میگردند.
همچنین برخی
روانشناسان، روح و روان انسان را در حقیقت همان توالی تصوّرات و صورتهای
خیالی و حالات روانی دانستهاند؛ هرچند صاحبان این نظریّات، بحثی از جوهریّت و
عرضیّت نفس نکردهاند، امّا بر اساس آنچه که در تعریف «جوهر» و «عرض» آمده است،
نظریّهی آنها با عرض بودن نفس سازگار است.[17]
علمای طبیعی قدیم،
گرچه نفس را مبدأ ظهور و صدور آثار و افعال حیاتی میدانستند، امّا منکر
جوهریّت و تجرّدش بودند و نفس را چیزی جز مزاج قلمداد نمیکردند؛ یعنی نفس
کیفیّتی است مادّی که در بدن موجودات زنده حاصل میشود و ناشی از ترکیبات عناصر
بدن است.
آنها مزاج را اینگونه
تعریف میکردند: «کیفیّت معتدل و متوّسطی است که پس از امتزاج عناصر چهارگانه و
در اثر کسر و انکسار کیفیّات آنها (رطوبت، بیوست، برودت و حرارت) حاصل میشود.
به عبارت دیگر، مزاج برآیند مجموعهی تأثیرات عناصر تشکیل دهندهی جسم مرکّب است»[18]
در مقابل این
دیدگاههای که بر «عرض» بودن نفس تأکید میکنند، فلاسفه و حکمای اسلامی، به
جوهریّت نفس اعتقاد راسخ دارند و برای اثبات آن به براهین چندی تمسّک میکنند
که در ادامه به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم:
این برهان برگرفته از
تعریف نفس است و بر آن ابتنا دارد:
الف) نفس مقوّم برخی
انواع جوهری مانند نبات، حیوان و انسان است
ب) آنچه که مقوّم جوهر
میباشد، خود جوهر است
و لذا میتوان
نتیجه گرفت نفس جوهر است.
نفس مدرک حالات و
اوصاف روانی، مزاج و همهی کیفیّات عارض بر بدن است و با توجّه به اینکه مدرِک باید
وجود لنفسه و مدرَک باید وجود لغیره داشته باشد، طبعاً ثابت میشود که نفس وجود
لنفسه و جوهری دارد. از سوی دیگر با توجّه به اینکه مزاج و همهی کیفیّات روانی و
بدنی عرضیاند و وجود لغیره دارند، قهر آنها بر نفس با این کیفیّات ثابت
میشود.[19]
یکی از اوصاف و
ویژگیهای نفس انسانی، «مجرّد» بودن آن است. تجرّدی که در فلسفه از آن صحبت
میشود و به عنوان مرتبهای از مراتب وجود از آن یاد میشود، به موجودی
اطلاق میگردد که مادّی نبوده و هیچیک از صفات مادّی را دارا نیست. در این صورت
به او موجود مجرّد به معنای مجرّد از مادّه اطلاق
میشود.
حکمای اسلامی برای
اثبات تجرّد نفس آوردهاند که در اینجا به چند مورد آن اشاره
میکنیم:
یکی از مهمترین
راههای اثبات تجرّد نفس، راه علم حضوری به خویش است. بر اساس این دلیل هر شخصی
خویشتن خویش را بدون هیج واسطهای مییابد و برای درک وی احتیاج به مفاهیم
و تصوّرات ندارد. از آنجا علم حضوری مستلزم حضور شیئ مدرَک نزد مدرِک است و اشیاء
مادّی به علّت کثرت وجویشان نمیتواند یکجا نزد مدرِک حاضر شوند، لذا نتیجه
میگیریم که نفس باید غیر از مادّه یعنی مجرّد باشد.
تقریر این دلیل در
«مبدأ و معاد» ملاصدرا و «شرح
منظومهی» حکیم سبزهواری آمده است.[20]
هر شیئ مادّی منشأ
آثار و خواص مشخّصی است و از هر مادّه اثر خاصی صادر میشود. این در حالی است
که نفس انسانی منشأ آثار متفاوتی است و قدرت بر انجام کارهای مختلفی را دارد. حال
اگر قرار بود نفس انسان از جنس مادّه باشد، این امکان وجود نداشت که آثار وافعال
مختلفی از نفس صادر شود، در نتیجه نفس انسانی مجرّد است.
انسان به خود و شخصیّت
خود و حالات و انفعالات نفس خویش آگاه است و درد و رنج، غم وشادی، گرسنگی و تشنگی،
دوستی و دشمنی را در درون خود احساس میکند از سوی دیگر به وجود اعضا
و جوارح و متعلّقات بدن خود نیز علم دارد، ولی با رجوع خویش و با دریافتی شهودی و
وجدانی، تغایر این دو را درمییابد و وجداناً به این مسئله پی میبرد که
خویشن او امری غیر اعضای بدن اوست و لذا نمیتواند همانند آنها مادّه
باشد.
یکی از دلائل تجرّد
نفس وجود حافظه است. ما میتوانیم با قدرت حافظه خود، چیزی را که در یک زمان
خاص احساس کردیم، حتی با گذشت سالیان دراز، مجدداً به خاطر بیاوریم، حال
میگوییم که اگر احساس، یک اثر
مادّی در یکی از اندامهای بدن بود، باید پس از گذشت سالیان دراز، محو و نابود
میشد به خصوص اینکه همهی سلولهای بدن در طول چند سال تغییر میکند.
از آنچه گذشت میتوان نتیجه گرفت که اگر مدرک ما یعنی نفس، یک واحد حقیقی نبود
و ثبات و بقایی که حافظ عینیّت است نداشت، تذکّر ویادآوری معنا نداشت. بنابراین
وجود حافظه و یادآوری آنچه در گذشته درک شده است، حاکی از تجرّد مدرک آن یعنی نفس
است.
فلاسفهی اسلامی
همانند کندی، فارابی، ابن سینا و غزالی در یک طبقه بندی کلی، قوای نفس را به شرح
زیر تقسیم کردهاند:
1- قوای ظاهر یا قوای
حاسّه که ابزار این قوا، اعضای حواس پنجگانه(باصره، لامسه، سامعه، ذائقه و شامّه)
میباشند. خاصیّت اصلی قوای حاسه آن است که صورتهای محسوس را که در مادّه
وجود دارد، درک میکند ولکن برخلاف قوّهی مصوّره، قدرت ترکیب و تلفیق
صورتها را ندارد.
2- قوّهی باطنه یا
متوسّطه که خود بر چهار نوع است:
الف) قوّهی متخیّله:
که برعکس قوّهی حاسّه، صورتهای جزئی را در غیاب مادّه، در ذهن ایجاد
میکند و آنها را با یکدیگر ترکیب میکند.
ب) قوّهی واهمه: قادر
است چیزهایی محسوسی را که قابل حس نیستند را ادراک کند.
ج) قوّهی حافظه: که
میتواند صورتهایی که قوّهی مصوّره به او میدهد، حفظ و ضبط کند. به
همین سبب، کلیّهی محفوظات آدمی بازگشت به این قوّه دارد.
د) حس مشترک: به
گفتهی ابن سینا، یکی از قوای باطنی است و آن قوّه ایست که همهی صورتهایی که
در حواس پنچگانه، نقش میبندد، به این قوّه ارسال میشوند و دراینجا مورد
ارزیابی قرار میگیرند.
3- قوّهی عاقله که
خود مراتبی دارد[21]:
الف) عقل هیولانی یا
عقل بالقوّه که به گفتهی فارابی عبارت است از نیرویی است در نفس انسانی که از آن
در امر انتزاع ماهیّت امور استمداد میشود.
ب) عقل بالملکه یا عقل
بالفعل: این مرتبه از عقل نیز همان عقل هیولانی است با این تفاوت که معقولات بالفعل
با این مرتبه از عقل متّحد شده و از این طریق تعقّل میشوند. در حقیقت این
معقولات از رهگذر همین اتّحاد از حالت امکان به حالت ادارک و فعلیّت
میرسند.
ج) عقل مستفاد: فارابی
این مرحله از عقل را همان عقل بالفعل میداند که معقولات مجرّد را درک کرده و
در نتیجه توانائی ادراک صور مفارق از مادّه را پیدا کرده
است.
د) عقل فعال: از نظر
فارابی عقل فعّال، صورتی است مفارق و مجرّد از مادّه که اساساً نه درمادّه بوده و
نه در مادّه خواهد ماند. وی از این عقل به «روح الأمین» تعبیر
میکند.
ه) عقل قدسی: ابن سینا
معتقد است که عقل قدسی از جنس عقل بالملکه است ولی در مرتبهای بالاتر از آن
قرار دارد و تنها کسانی به این مرتبه از عقل میرسند که قوّهی «حدس» درآنان
بسیار شدید باشد.
علمای اخلاقی اسلامی
قوای نفس انسانی را بر اساس نوع تمایلات و گرایشهای موجود در آن به چند نوع
تقسیم کردهاند.
ملا مهدی نراقی صاحب
کتاب ارزشمند جامع السعادات نفس انسانی را دارای چهار قوّه میداند:
قوّهی عقلیّه، قوّهی غضبیّه، قوّهی شهویه و قوّهی وهمیّه. هریک از این قوا
فوایدی دارد و تعبیهی آنها در وجود آدمی از ناحیهی خداوند به منظور تأمین اهدافی
است که بدون آنها ادامهی حیات آدمی ممکن نیست. در ادامه به نوع کار و فواید مترتّب
برآنها نگاهی خواهیم افکند.
الف) وظیفهی قوّهی
عقلیّه ادراک حقایق امور و تمییز بین خیر و شر و فرمان دادن به افعال نیک و
بازداشتن از کردار زشت است.
ب) قوّهی غضبیّه منشأ
صدور خشم و کینه به جهت مقابله با نیروهای متجاوز و دفع امور ناملایم
است.
ج) قوّهی شهویّه به
جهت جذب امور ملایم نفس است و عهدهدار امر تغذیه و تولید مثل
میباشد.
د) قوّهی وهمیّه
تزیین امور و استنباط انواع مکر و حیل و ابداع طرفندهای بدیع به منظور
چارهاندیشی برای حل مشکلات است.[22]
کمال اخلاقی در گرو
ایجاد تعدیل در قوای نفس
هر یک از قوای
چهارگانهی نفسانی که در بالا به آن اشاره شد، دارای یک حدّ افراط و یک حدّ تفریط
است. به طور مثال قوّهی شهویه ممکن است مورد سرخوردگی و عدم توجّه قرار گیرد و در
نتیجه انسان را دچار خمودگی کند و نیز ممکن است به افراط کشیده شود و انسان را به
موجودی شهوت پرست و هوسران تبدیل کند. هیچ کدام از این حالت با مقام والای انسانی
سازگار نیست و از اینرو انسانهای کمال طلب و با استفادهی صحیح از این قوّه،
آنها در جهت صحیح و مشورع آن هدایت کرده و از آن برای ادامهی حیات و کسب
لذّتهای مشورع بهره میبرند.
از سوی دیگر از هریک
از این قوا میتوان در مهار قوّهی دیگری و جلوگیری از طغیان و زیادهخواهی
وی مأثّر واقع شود و از این طریق میتوان از آنها در ایجاد تعادل درونی که
لازمهی کمال اخلاقی است بهره جست.
ملا مهدی نراقی دراین
زمینه مینویسد:
«هر یک از این قوا را
فایدهای است ... نحوهی اجتماع این قوا در انسان همانند گردآمدن فرشته یا
حکیمی با یک سگ و خوک وشیطان در یکجا و حصول کشمکش بین آنهاست، به طوری که هرکه
غالب گردد، بر دیگران حاکم میشود. فرشته و حکیم قوّهی عاقله است وسگ قوّهی
غضبیّه و خوک قوّهی شهویّه و شیطان قوّهی واهمه. نفس آدمی همواره جایگاه و کشمکش
و تدافع این قواست تا اینکه یکی غلبه کند. بدینسان اگر عقل بر همهی آنها چیره
شود و آنها را چنان تحت سیاست خود درآورد که درهیچ کاری جز به اشارهی او اقدام
نکنند و همگی به راه وسط و اعتدال کشانده شوند، عدالت در کشور پدیدار میگردد و
اگر نتوانست بر آنها غلبه کند، آنها بر او چیره شوند و او را به خدمت خود
میگیرند»[23]
ایشان در جای دیگر
مینویسد:
«انسان در لذّات جسمی
و حسّی با حیوانات پست شریک است و در بصیرت درونی و اخلاق فاضله به فرشتگان شبیه
است و چگونه شخص عاقل راضی میشود که نفس ناطقهی شریف و بزرگوار خود را
خدمتگذار نفس پست بهیمی قرار دهد و شگفتا از کسانی که لذّات را به لذّات حسی منحصر
میکنند و با وجود این کسی را که از شهوات حیوانی کناره میگیرد و لذّات
حسی را حقیر مینگرد، بزرگ میشمارند و نسبت به او فروتنی میکنند و
معتقدند که وی نزدیکترین مردم به خدای سبحان و بلندپایه ترین آنان است، زیرا
خود را از شهوات طبیعی پاک ساخته است.»[24]
حسنزادهی آملی،
درو س معرفت نفس، نشر علمی فرهنگی، 1382
دورهی آثار
افلاطون، ترجمهی محمد حسن لطفی و رضا
کاویانی، نشر خوارزمی، 1384.
مجموعهی مصنّفات شیخ
اشراق، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی
و مطالعات فرهنگی، چ3
مصباح یزدی، محمد تقی، شرح
اسفار، قم: مؤسسهی آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1383
خوانساری، جمال الدین محمد،
شرح غرر الحکم، دانشگاه تهران، 1373.
نفیسی، علی اکبر، فرهنگ
نفیس، چاپ خیام
حسن زادهی آملی، حسن، عیون مسائل النفس و سرح العیون فی شرح
العیون، نشر امیرکبیر، 1385.
مطهّری، مرتضی مجموعهی
آثار، تهران: انتشارات حکمت، 1371.
نیکزاد، عباس معرفت نفس از
دیدگاه حکیمان، نشر آیت عشق، 1382
شیروانی، علی، شرح مصطلحات
فلسفی، قم: آیت عشق، 1382.
صدرالدین شیرازی، محمد بن
ابراهیم، المبدأ و المعاد، ترجمهی جمعی از مترجمان، نشر بنیاد حکمت اسلامی
صدرا، 1382
هاشمیان، احمد، علم النفس
از دیدگاه دانشمندان اسلامی، انتشارات پیام نور، 1380.
نراقی، احمد بن محمد مهدی، جامع
السعادات، نشر اسماعیلیان، 1382.
ملاصدرا شیرازی، شواهد
الربوبیّه
[1] - حسنزادهی آملی، معرفت نفس
[2] - دورهی کامل آثار افلاطون، ترجمهی محمد حسن لطفی، ج1،
ص549.
[3] - همان، ص557.
[4] - همان، ص503
[5] - ر.ک. مجموعهی مصنّفات شیخ اشراق، ج4،
ص47-55
[6] - مصباح یزدی، محمد تقی، شرح اسفار اربعه، ص
42.
[7] - بحارالانوار ج 95، ص 45
[8] - خوانساری، شرح غرر الحکم
، ص 194همان، ص 194
[9] - همان، ص 426
[10] - علی اکبر نفیسی، فرهنگ نفیس، جلد پنجم، ص
3742
[11] - حسن زادهی آملی، عیون مسائل النفس و سرح العیون فی شرح العیون، ص
115-193
[12] - ملاصدرا شیرازی، شواهد الربوبیّه، ج1، ص
199
[13] - مرتضی مطهّری، مجموعهی آثار، ج13،
ص36
[14] - همان
ص40
[15] - عباس نیکزاد، معرفت نفس از دیدگاه حکیمان،
ص41.
[16] - علی شیروانی، شرح مصطلحات فلسفی،
ص62.
[17] - عباس نیکزاد، معرفت نفس از دیدگاه حکیمان،
ص44.
[18] - محمد تقی مصباح یزدی، شرح جلد هشتم اسفار، ص
129.
[19] - ملاصدرای شیرازی، شواهد الربوبیّه،
ص211
[20] - صدرالدین
شیرازی، المبدأ و المعاد، ص336 و 337
[21] - احمد هاشمیان، علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی، ص
61
[22] - مهدی نراقی، جامع السعادات، ص43
[23] - جامع السعادات، ص 44
[24] - همان، ص49