نگاهی گذرا به نظریه‌ی اخلاقی افلاطون

فاطمه کولیبالی


چکیده:

مقدمه

کلیات

الف) دسته بندی مکاتب و نظریات اخلاقی

1- دسته بندی تاریخی

2- دسته بندی براساس نظریات اخلاقی هنجاری

ب) منشأ اختلافات اخلاقی و راه حل آن

نظریّات اخلاقی افلاطون

الف) نظریه مثُل

ب) «فضیلت» و نقش معرفت در آن

ج) دشواری تغییر ملکات راسخۀ نفس

د) منشأ شرور اخلاقی

نتیجه بحث

منابع

 

چکیده:

افلاطون با تأکید بر نقش معرفت در کسب فضائل، معرفت اخلاقی را در پرتوی نوری می­دانست که به واسطه «مثُل» فراهم آمده و در حکم منبعی برای تمام خیرهای محدود و جزئی می­باشد. معرفت به «مثال خیر» ما را قادر می‌سازد تا بدون خطا درباره مصادیق جزئی خیر قضاوت کنیم. در دیدگاه وی «شرّ» و بدکاری نتیجه جهل است و لذا معتقد بود که مردم باید به دو چیز تعلیم داده شوند؛ از یکسو عادات فاضله را فراگیرند و از سوی دیگر قوای ذهنی و عقلی خود را با فراگیری ریاضیّات و فلسفه پرورش دهندو مردمی که استعداد عقلی برای درک معارف مطلوب را ندارند و نمی‌توانند بفهمند زندگی خوب و خیر چیست باید از اهل حکمت تقلید کنند. در نظریۀ افلاطون نفس یا روح آدمی دارای سه قوه است و متناسب با هریک فضیلتی وجود دارد. این قوا عبارتند از: 1- قوه شهوانی که فضیلت مختص آن اعتدال است؛ 2- قوه روحانی که فضیلت مختص آن شجاعت است؛ 3- قوه عقلانی روح که فضیلت مختص آن حکمت است.

مقدمه

اسلام متشکل از اعتقادات، احکام و اخلاقیات می‌باشد. ارزش هر علمی به موضوع آن علم و نیز به نتیجه‌ای است که از آن علم حاصل می‌شود. پس هر علمی که موضوع آن اشرف موضوعات باشد، قهراً اشرف علوم خواهد بود. بدین جهت است که علم توحید و خداشناسی برتر از علوم دیگرند. موضوع علم اخلاق نیز «انسان» است؛ انسانی که در حال سیر و سلوک به سوی خداوندِ قادر است و انسان از این جهت که اشرف مخلوقات است علمی که برای اصلاح چنین موجودی باشد نیز تبعاً از شرافت خاص برخوردار خواهد بود. بنابراین می­توان گفت علم اخلاق پس از علم توحید و خداشناسی اشرف علوم خواهد بود.[1] از همین روست که همه انبیاء و اولیاء الهی مسئلۀ اخلاق را در رأس مأموریّت الهی خویش دانسته و به خاطر اصلاح آن تلاش می‌کردند و هدف بزرگان دینی هم همین اصلاح خُلق انسانها بوده و هست و پیوسته سعی کرده­اند در تمام زندگیشان به تهذیب و تصفیه نفس خودشان و دیگران بپردازند.

کلیات

الف) دسته بندی مکاتب و نظریات اخلاقی

دو موضوع اخلاق و فلسفه اخلاق در طول تاریخ، دیدگاههای بسیار متعدد و متنوعی از سوی اندیشمندان و فیلسوفان شرق و غرب را به سوی خود جلب کرده و بسیاری از فیلسوفان از روزگار یونان باستان تا عصر حاضر همواره کوشیده و می‌کوشند تا متناسب با مبانی فکری و فلسفی خود نظامی اخلاقی را ارائه دهند. این مکاتب و نظام‌های اخلاقی از سوی نویسندگان مختلف به گونه‌های مختلف و متفاوتی دسته بندی و تنظیم شده است. در این قسمت مناسب است به عنوان مقدمه اشاره­ای به برخی از مهمترین دسته­بندی‌های انجام گرفته که خود نیز معیاری برای تنظیم و دسته بندی مکاتب مختلف اخلاقی است داشته باشیم.

1- دسته بندی تاریخی

برخی از نویسندگان در بررسی مکاتب اخلاقی توالی و تعاقب تاریخی آنها را مورد توجه قرار داده‌اند، به این صورت که معمولاً از نظریه سقراط شروع کرده و سپس به ترتیب به بررسی نظریات اخلاقی افلاطون و ارسطو و سایر شاگردان و پیروان سقراط پرداخته و به همین ترتیب پس از بیان نظریات مکاتب اخلاقی یونانی باستان به بررسی اخلاق مسیحی و اندیشمندان بزرگ قرون وسطی مبادرت می‌ورزند و در نهایت به بررسی نظریه اخلاقی دوران جدید می‌رسد.[2]

2- دسته بندی براساس نظریات اخلاقی هنجاری

پژوهشهای مختلف در باب اخلاق و نظریات مختلف اخلاقی را می‌توان به سه دسته کلی تقسیم کرد:

الف- اخلاق توصیفی: در پژوهش‌های توصیفی به توصیف و گزارش اخلاقیات افراد و گروهها و جوامع مختلف پرداخته می­شود و هدف از این پژوهش آشنایی با نوع رفتار اخلاق فرد و جامعه خاصی است.

ب- اخلاق هنجاری: این شاخه از اخلاق به دنبال معیاری برای تعیین حسن و قبح افعال اختیاری انسان است. یعنی می‌خواهد بداند که چه کارهایی را می‌توان متصف به حسن کرد و چه رفتارها و ویژگی‌هایی متّصف به قبح می­شود. هدف اصلی پژوهشهای هنجاری در حقیقت راهنمایی کردن افراد در تصمیم‌گیریها و احکام مربوط به افعال اختیاری انسان در موقعیت‌های خاص است.

ب- فرااخلاق: در این بخش از مطالعات اخلاقی با روش عقلی و فلسفی به تحلیل و تبیین مفاهیم و احکام اخلاقی از حیث معناشناختی و وجودشناختی و معرفت شناختی پرداخته می‌شود و نظریات مختلف اخلاقی در حوزه‌های یاد شده مورد بررسی قرار می‌گیرد.[3]

ب) منشأ اختلافات اخلاقی و راه حل آن

سؤال مهمّی که ممکن است در مواجه با تنوّع موجود در مکاتب اخلاقی به ذهن خطور کند آن است که اگر همه مکاتب اخلاقی دنبال اصلاح اخلاق انسان هستند این همه اختلافات برای چیست؟

در مقام پاسخ باید گفت که تشخیص کمال مطلوب و همچنین تشخیص راه وصول به آن ممکن است از منظرهای مختلف و به نظر اشخاص گوناگون تفاوت کند. و این اختلاف در تشخیص‌ها موجب اختلاف نظر درباره افعال اخلاقی شود. به تعبیر دیگر با پذیرش همه نظریات اخلاقی دو نوع اختلاف در نظریات اخلاقی منطقی به نظر می‌رسد: یکی اختلاف در تشخیص کمال مطلوب و دیگری اختلاف در تشخیص راه وصول به کمال مطلوب. یعنی با این که دو نفر در شناخت هدف اخلاق و کمال مطلوب مساوی هستند. ممکن است در شناخت راهی که انسان را به همان کمال می‌رساند اختلاف نظر داشته باشد.

بر این اساس اگر بخواهیم در جهت نزدیک ساختن نظام­های اخلاقی در جوامع انسانی گام برداریم و همه افراد و جوامع را به سمت درک مشترکی از خوب و بد کارها سوق دهیم، ضمن تصحیح درک انسانها از کمال مطلوب باید به دامان شرع و پیام الهی پناه ببریم. زیرا هر چند عقل انسان به تنهایی در بسیاری از مسائل توانایی کشف رابطه میان افعال اختیاری و نتایج آنها را دارد، اما موارد فراوانی هم وجود دارد که عقل به تنهایی چنین توانایی و قدرتی در خود نمی‌یابد. در اینجا است که  به راهنمایی­ها و دست گیریهای وحی نیازمند است. شرع مقدس با تبیینی که از روابط میان افعال و کمال مطلوب ارائه می‌دهد دست عقل را گرفته و او را در کشف آن روابط پنهان و نهفته یاری می‌رساند [4]

نظریّات اخلاقی افلاطون

افلاطون  در سال 428ق.م در یک خانواده­ اشرافی در شهر آتن زاده شد و در حدود سال 348 قبل از ميلاد در سن 80 سالگی از دنیا رفت. وی در سن 20 سالگی تحت تأثیر سقراط قرار گرفت و به تلمّذ علم و فلسفه در نزد او پرداخت. و در سال 387ق.م پژوهشگاه یا انجمن پژوهش را برای بحث و آموختن فلسفه نزدیک باغ آکادموسی آتن بنیان گذاشت. هدف اصلی این پژوهشکده بهبود زندگی و سیاست از طریق آموزش صحیح آیین حکومتداری بود و فلسفه افلاطون، آموزش حکومتگزاران شایسته را هدف خود قرار داده بود. افلاطون چهل سال بقیه عمر خود را در آتن به سر برد و بیشتر به تدریس در آکادمی و نوشتن آثارش پرداخت.[5] افلاطون در کنار سقراط یکی از دو متفکری است که بیشترین تأثیر را در تاریخ گذاشته‌اند. افلاطون دارای نظریّات فلسفی و اخلاقی بدیعی است که در ادامه به برخی از آنها اشاره می­کنیم.

الف) نظریه مثُل

افلاطون غالباً نظریه‌های خود را با نام خود مطرح نمی‌کرد، بلکه غالباً آنها را تحت عنوان «محاورات» به نام استادش سقراط ارائه می‌نمود. در عین حال نظرات روشنی را می‌توان به خود او منسوب کرد.

یکی از ارکان فلسفه افلاطون طرح مسأله «مثُل» است. به اعتقاد افلاطون مفاهیم کلی عرفا مفاهیمی ذهنی نیستند بلکه دارای واقعیت عینی هستند که ما آنها را از راه فکر کشف می‌کنیم. نه این که آنها را جعل کنیم. افلاطون این ذوات عینی و کلیات واقعی را «مثُل» ‌نامید. به عقیدۀ وی اشیاء محسوس کپی یا رونوشتی از واقعیات کلی‌اند و واقعیت‌های کلی در جایگاه ثابت آسمانی خود جای دارند حال آنکه اشیاء محسوس دستخوش دگرگونی‌اند. «مثُل» جدا از اشیاء محسوس‌اند. البته هر چند ظاهر کلام افلاطون جدایی مکانی را می‌رساند امّا منظور حقیقی او این است که مثُل واقعیتی مستقل از اشیاء محسوس دارند. آنها به همان اندازه که جدا از اشیاء محسوس‌اند در آنها نیز هستند. زیرا مثُل غیر جسمانی و مکان ناپذیرند.[6]

افلاطون معتقد است که روح انسانی قبل از اینکه به بدن تعلق گیرد با عالم مجردات و مُثُل ارتباط داشته و آنها را می‌شناخته است. به تعبیری می‌توان گفت که به آنها علم حضوری داشته است. اما پس از نزول به این عالم و تعلق به ابدان، آن دانسته‌ها و علوم خود را فراموش کرده و در عین حال، در این عالم در اثر ارتباطی که با سایه‌های آن مُثُل برقرار می‌کند و با کمک استدلال و برهان می‌تواند آن علوم فراموش شده را دوباره به خاطر آورد. اگر انسان این تلاش را انجام دهد و به درک فلسفی درستی برسد و تعلقات خود به امور مادی و ناپایدار را کم کند، به این درجه از کمال نائل می‌شود که پس از مفارقت از بدن مجدداً به همان عالم ملحق شده و به آن مشاهدتی که پیش از خلقت داشت نائل گردد. بنابراین می‌توان گفت قفس تنگ تن موجب فراموشی آن علوم شده است. با وجود این، پس از آشنایی با محسوسات، مجدداً به یاد آن مُثُل می‌افتد، زیرا این محسوسات در حقیقت چیزی جز تصاویر آن مُثُل نیستند.[7]

اگرچه نظریۀ مثل افلاطون مبدأ و منشأ نظریّات فلسفی آیندگان در مورد ماهیّت روح و حقیقت معرفت در تاریخ فلسفه گشت امّا «اینکه آیا واقعاَ مثالهایی که افلاطون به آنها معتقد است و آنرا مبنای سعادت­گروی اخلاقی خود قرار داده واقعیت دارند یا خیر و آیا با ادله عقلی قابل اثباتند یا نه محل بحث فراوان است. اینها مسائلی است که باید در مباحث فلسفی و معرفت شناسی مورد بررسی قرار گیرند و به نظر می‌رسد که نمی‌توان ادله قاطعی به نفع این نظریه اقامه کرد.»[8]

ب) «فضیلت» و نقش معرفت در آن

افلاطون با تأکید بر نقش معرفت در کسب فضائل، معرفت را پرتوی نوری می­دانست که به واسطه مثُل فراهم آمده است امّا بر خلاف سقراط معرفت را تنها شرط فضیلتمند شدن نمی‌دانست. از این رو به نظر افلاطون این امکان وجود دارد که یک شخص درعین حال که می­داند فعل و عمل صواب چیست، بر خلاف آنها عمل کند. او بر این باور بود که همه امیال درونی ما عقلانی نیستند لذا به دنبال یافتن مبانی فلسفی مناسب برای آمال عقل‌گرایانه سقراط بود. سقراط فضیلت را مساوی با معرفت جامع از خیر بیشتر می‌دانست امّا افلاطون  به این باور رسید که نمی­شود به خیر جزئی و محدود معرفت پیدا کرد مگر در پرتو یک معرفت پیشین درباره خود خیر یا خوبی[9] و این معرفت درحکم منبعی است برای تمام خیرهای محدود و جزئی. معرفت به این خیر که مثال خیر است ما را قادر می‌سازد تا بدون خطا درباره مصادیق جزئی خیر قضاوت کنیم.

در نظریۀ افلاطون نفس یا روح آدمی دارای سه قوه است و متناسب با هریک فضیلتی وجود دارد. این قوا عبارتند از: 1- قوه شهوانی که فضیلت مختص آن اعتدال است؛ 2- قوه روحانی که فضیلت مختص آن شجاعت است؛ 3- قوه عقلانی روح که فضیلت مختص آن حکمت است.

افلاطون بخشهای سه گانه روح را کاملا          مشابه بخشهای سه گانه «مدینه فاضله» یا دولت شهر می‌دانست، همچنین از دیدگاه او سه فضیلت یاد شده، اجزاء یک ساختارند و هر یک از فضایل بخشی از یک نظام را عهده‌دار هستند. شجاعت متکفل استقامت و پایداری و وضعیت مطلوب بخش روحانی روح است و انسان را از فروغلطیندن در ترسهای نامعقول حفظ می‌کند. اعتدال باعث تنظیم قوه شهوانی شده، آنها را محدود می‌کند و حکمت عبارت است از معرفت مناسب در بخش عقلانی روح که با امیال تربیت یافته دو بخش دیگر روح حمایت می‌شود.

افلاطون با اینکه فضایل را از یکدیگر متمایز می‌دانست در عین حال همچون سقراط به وحدت فضایل باور داشت. او عقیده داشت که معرفت کلی خیر که ملزوم فضیلت «حکمت» است، تنها برای کسی قابل تحصیل است که در ابتدا دو بخش دیگر را با تحمّل شداید به طاعت واداشته و تنظیم کرده باشد.[10]بنابراین فضایل هر چند در ماهیت و عملکرد از یکدیگر مجزا هستند ولی یک شخص یا واجد همه‌ی آنهاست و یا هیچ یک از آنها را ندارد.

نقطه مثبتی که در این نظریه وجود دارد و تقریباً مورد پذیرش عموم اندیشمندان مسلمانان هم واقع شده. مسأله اعتدال است. اما به نظر می‌رسد این معیار، از کارآیی لازم برخوردار نیست. با این معیار نمی‌توان فضایل و رذایل اخلاقی را شناخت. براساس تعبیری که برای نظریه اعتدال بیان شد ابتدا باید همه قوای انسانی را بشناسیم و هدف و غایت نهایی را نیز بدانیم. و رابطه این قوا را با آن هدف در نظر بگیریم. پس از طی همه‌ی این مراحل باید ببینیم که در کجا و در چه شرایطی اینها با هم تزاحم دارند و چه صورت باید رفع تزاحم کرد و اعتدال را رعایت نمود.[11]

ج) دشواری تغییر ملکات راسخۀ نفس

نکتۀ دیگری که در نظریۀ اخلاقی افلاطون به چشم می­خورد امکان تغییر برخی صفات اخلاقی و دشواری برخی دیگر است. افلاطون معتقد است که اخلاق آدمی بر دو قسم است. بخشی از آن طبیعی و تغییر آن دشوار است و بخشی دیگر کسبی و تغییر آن آسان است. منظور از طبیعی بودن یک خلق ملکه شدن آن در روح آدمی است و قهراً تغییر چنین خلقی دشوار است هرچند محال نیست. افلاطون برای تقریب ذهن از مثالی بهره می­برد و تغییر خلق طبیعی را به درختی تشبیه می­کند که به صورت کج رشد کرده و راه‌های عابران را بسته است. در این حال باغبان مشکل می‌تواند آن را راست کند. ولی چنین نیست که به هیچ وجه نتواند آن را مستقیم کند. افلاطون با این مثال درپی آن است که نشان دهد تغییر روش کسی که به خلق خاصی سالیان دراز عادت کرده و به حدّ کهولت رسیده سخت است.

در معارف عمیق دین مبین اسلام نیز این مسئله مورد تأکید قرار گرفته و «همه اولیاء الهی برای جلوگیری از ورود و ملکه شدن اخلاق رذیله به انسان تلاش کردند و می‌دانستند ورود این رذایل به جان آدمی آسان و خارج شدنش دشوار است. همانگونه که امام حسن عسگری (علیهم السلام) فرمودند «ردّ المعتاد عن عادته کالمعجز»[12] یعنی تغییر دادن اخلاقی کسی که به کاری عادت کرده شبیه معجزه است.[13]

د) منشأ شرور اخلاقی

یکی دیگر از بخش­های نظریه اخلاقی افلاطون، شناسایی منشأ شرور اخلاقی است. از دیدگاه وی اگر آدمی بداند زندگی خوب چیست خلاف اخلاق عمل نمی‌کند. بر این اساس «شرّ» و بدکاری نتیجه جهل است. افلاطون راه کشف و شناسائی زندگی خوب و خیر را مانند حقایق ریاضی و عقلی می‌داند و می‌گوید انسان تنها با فراگیری ریاضیات و فلسفه و دانشهای عقلی دیگر و خلاصه با طی دوره‌ی طولانی تعلیم و تربیت عقلانی است که می‌تواند به شناخت زندگی خوب یعنی «خیر» نائل شود. وی براساس اعتقاد خود به مُثُل تنها راه رسیدن به مثال خیر را فراگیری حکمت می‌دانست و همچون سقراط، حکمت و فلسفه را ام الفضائل می‌شمرد. افلاطون می‌گفت این امکان وجود دارد که شخص جاهل از زندگی سعادتمندانه برخورد باشد و این امر محالی نیست ولی تصادفی و کورکورانه است. و زندگی او اطمینان بخش نیست.

افلاطون معتقد بود که مردم باید به دو چیز تعلیم داده شوند: از یکسو عادات فاضله را فراگیرند و از سوی دیگر قوای ذهنی و عقلی خود را با فراگیری ریاضیّات و فلسفه پرورش دهندو مردمی که استعداد عقلی برای درک معارف مطلوب را ندارند و نمی‌توانند بفهمند زندگی خوب و خیر چیست، باید از عالمان تفلید کنند و عالمان هم باید جاهلان را هدایت کنند و در این صورت جامعه به زندگی خوب نائل می‌شود. [14]

در مورد دیدگاه افلاطون در مورد نقش معرفت در کسب فضائل اخلاقی چند نکته شایسۀ توجّه است.

اولاً: معضلات علمی با معضلات اخلاقی فرق دارد. و شناخت اخلاقی قابل مقایسه با شناخت علمی یا ریاضی نیست. یعنی ما نمی‌توانیم به همه مقدمات و جوانب مختلف یک معضل اخلاقی واقف شویم.

ثانیاً: حل شدن یک معضل علمی با مقدمات لازم امر قهری است. ولی انجام خیر در فرض علم به آن قهری نیست و یک امر ارادی است. و لذا ممکن است انسان در عین علم به خیر، شر را انجام دهد. در آیات قرآن کریم نیز به این حقیقت اشاره شده که علم علت تامه عمل نیست. قرآن درباره‌ی عده‌ای از علماء اهل کتاب می‌‌فرمایند: «آنها یقینی به حقانیت حضرت موسی (ع) داشتند اما او را انکار کردند. یعنی علم آنها موجب عمل نشد.[15] هرچند به نظر می­رسد که خود افلاطون نیز به جزء العله بودن معرفت برای تخلّق به اخلاق حسنه باور دارد.

ثالثا: افلاطون شرط لازم رفتار اخلاقی را استعداد و صلاحیت عقلانی برای درک و فهم حقایق انتزاعی و معقول می‌دانست و این موهبت را مخصوص عده‌ای خاص می‌شمرد در حالی که واقعیت چنین نیست و همگان می‌توانند درکی از رفتار اخلاقی داشته باشند. بدون اینکه صرفاً مقلّد علماء و عقلاء باشند.

رابعا: ایشان کمال نهائی انسان را علم حصولی و درک عقلی از خیر تلقی کرده‌اند در حالی که علم حصولی و درک مفهومی و معرفت ذهنی اگر همراه با علم شهودی و حضوری نباشد لزوماً کمال آفرین نیست. بلکه چه بسا موجب سقوط آدمی نیز بشود.[16]

نتیجه بحث

همانگونه که گذشت نظریۀ مثل دارای نقش محوری در آراء افلاطون است از دیدگاه وی مفاهیم کلی اعم از مفاهیم اخلاقی و غیره، مفاهیمی ذهنی نیستند. بلکه شَبَه و مثالی از یک واقعیّت عینی می­باشند که ما آنها را از راه فکر کشف می‌کنیم نه اینکه آنها را جعل کنیم. از اینرو شناخت مصادیق خیر اخلاقی و فضائل، متوقّف بر یک معرفت پیشین درباره خود خیر خوبی است و این معرفت درحکم منبعی است برای تمام خیرهای محدود و مصادیق خیر کلی. این معرفت اگرچه شرط کافی و تمام السبب انجام فعل اخلاقی و فضیلتمند شدن نیست، امّا مقدّمه و شرط لازم برای تخلّق به فضائل اخلاقی می­باشد که بدون آن اخلاقی شدن غیر ممکن می­باشد ولذا هر کسی که خواستار زندگی فضیلت­مندانه است یا شخصاً و یا از راه تقلید از یک صاحب معرفت، باید به دنبال شناخت فضائل اخلاقی برآید.

 

منابع

1-                       غرویان، محسن، فلسفه اخلاق از دیدگاه اسلام، تهران، مؤسسه فرهنگی یمینی، 1377.

2-                       طاهری، حبیب الله، درسهایی از اخلاق اسلامی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1380.

3-          مصباح یزدی، محمد تقی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، قم، مؤسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی، چاپ اول، 1384.

4-                       هالینک ویل، مبانی تاریخ فلسفه غرب، مترجم عبدالحسینی اذرنگ، قم، انتشارات کیهان، 1382.

5-             پینکافسی، ادموند، از مسأله محوری تا فضیلت گرایی، مترجم: حسن عمو عبداللهی وسید حمید رضا حسنی و مهدی علی پور، قم، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری، 1383.

6-                             جوادی آملی، عبدالله، مبادی اخلاق در قرآن، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ یازدهم، 1377.

 



[1]. طاهری، حبیب الله، درسهایی از اخلاق اسلامی، ص25

[2]. مصباح یزدی، محمد تقی، نقد و بررسی مکاتب اخلاقی، ص21.

[3]. فلسفه اخلاق، ص18.

[4]. مصباح یزدی، همان، ص329.

[5]. ر.ک: هالینگ ویل، مبانی تاریخ فلسفه غرب، ص8-901.

[6]. مصباح یزدی، همان، ص306.

[7]. همان، ص307.

[8]. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی، مبانی اخلاق در قرآن، ص84.

[9]. ادموند، پینکانسی، از مسأله محور تا فضیلت گرائی، ص26.

[10]. همان، ص27.

[11]. پینکانسی، همان، ص62.

[12] - تحف العقول ، ص 520

[13]. جوادی آملی، مبادی اخلاق، ص80.

[14]. غرویان، محسن، فلسفه اخلاق از دیدگاه اسلام، ص38.

[15]. غرویان، همان، ص38.

[16].ر.ک. اخلاق از دیدگاه اسلام، ص40-41.