حکيمه
براتيان
بيشتر لغويون
واژهي «نفاق» را مشتق از «نافقاء» مي دانند؛ به اين دليل که «نافقا» دلالت بر
اظهار چيزي و اختفاي چيز ديگر دارد. و بر اين اساس، «نفاق» را «از راهي و
علتي دين را پذيرفتن و داخل شدن و از بيرون رفتن از آن از طريق ديگر» معنا
کردهاند. نخستين بار قرآن کريم، واژه«نفاق» را به معنای شخص دو رو و به معنای
کسي که گفتار او با آنچه که در دل
دارد، مخالف است، به کار برده است. «نفاق» غير از «کذب» است، چراکه کذب وصف کلام
است و به معنای عدم مطابقت محتوای کلام با واقع است ولی نفاق وصف شخص است و به
معنای مخالف بودن ظاهر و باطن و اظهار آنچه در قلب نيست، میباشد. همچنين
«نفاق» غير از تقيه است چراکه نفاق، اظهار ايمان و داشتن کفر است ولی تقيّه اظهار
کفر و داشتن ايمان است. نفاق از آن جهت که در بدو امر يک پديدة روحي و رواني بحساب
مي آيد، در منابع اسلامي غالبا در مباحث اخلاقي از آن سخن رفته و معادل با ريا
گرفته شده است، در حالي که در قرآن کريم آيات مربوط به نفاق، غالبا ناظر به نفاق
اعتقادی و سياسي است که بر خلاف نوع اوّل ناشی از کفر و نشانگر آن
است.
يکی از
صفات رذيلة اخلاقي که در قرآن کريم به کرّات به آن اشاره شده و صاحبين آن به شدّت
مورد نکوهش قرار گرفتهاند، صفت رذيلة «نفاق» است. گروه منافقين از همان ابتدا
به عنوان دشمنانی داخلی به مانع تراشی و کارشکني در راه پيشبرد اهداف متعالی اسلام
پرداختند و با مخفی کردن کفر وکينة عميق خود نسبت به اسلام، صدمات جبران ناپذيری را
بر آن وارد ساختند. اين بليّة بشری نه تنها مختص آن عصر نبوده بلکه به عنوان آفتی
هميشگی، گريبانگير جامعة بشری بوده و هست.
شهيد
مطهري مي گويد: «انسان هرچه از نظر تمدن پيش مي رود، قدرت نفاق بيشتري مي يابد، بشر
هزار سال قبل يکصدم نفاق بشر امروز را نداشت، و هر چه انسان بدويتر باشد،
نفاقش کمتر است بر خلاف حيوانات که معمولاً يا اکثريت قدرت بر نفاق ندارند، انسان
چون موجود تکامل يافته تري است، قدرت زيادي بر مصنع و ظاهرسازي دارد.[1]
از اينرو
ضروری به نظر میرسد تا با مشخّص کردن دقيق مفهوم لغوی و اصطلاح قرآنی اين
واژه، ابعاد مختلف اين صفت درونی مورد بررسی قرار گرفته وبازتابهای عينی آن در
رفتار انسانی و پيامدهای سوء آن بر روح آمدمی و جامعة بشري معيّن
گردد.
در
اشتقاق واژه«نفاق»، فرهنگ نويسان عربي دو وجه ذکر کرده اند. برخي نفاق را برگرفته
از کلمهي «نفق» به معنای «سوراخي در زمين که راه نجاتي به مکان ديگر دارد»
ميدانند و بعضي ديگر آنرا مشتّق از کلمة «نافقاء» به معنای محلي از لانه موش،
معنا کردهاند. در اين محل خاص، موش زمين را از يک طرف سوراخ مي کند به حدي که
نزديک است به قشر زمين برسد، ولی آنرا سوراخ نميکند.[2]
توضيح
اينکه موش براي ساختن لانه، زمين را سوراخ مي کند و به حدي پيش مي رود، که مجدداً
به قشر زمين مي رسد و آن را نازک مي کند ولي از بين نمي برد، هر موقع خوف و ترس
براي او در لانه رخ داد، فوراً پوسته را برانداخته و از آن درب فرار مي
کند.
در واقع
اين حيوان در زمين دو سوراخ درست مي کند، يکي سوراخ آشکار که از آنجا داخل لانه مي
شود. و عرب به آن «قاصعا» مي گويد و ديگري سوراخ پنهان که از آن خارج مي گردد و
بدا«نافقا» مي گويند؛ قسمت«نافقاء» از لانه موش به ظاهر خاک است ولي درون، آن گوري
و فرورفتگي است بان منافق که ظاهر او ايمان و درون او کفر
است.
از همين
روست که اهل لغت با توجه به اين
معنای لغوی، «نفاق» را «از راهي و علتي دين را پذيرفتن و داخل شدن و درباره بيرون
رفتن از آن شريعت (تصميم گرفتن)، معنا کردهاند.[3]
وگفتهاند که منافق از راهي وارد اسلام مي شود، و از سوراخ ديگر غير از آن، از
اسلام خارج مي شود، همچون موش که از يک سوراخ دارد لانه اش مي شود و از سوراخ ديگر
خارج مي گردد.[4]
همچنين منافق، خلاف آنچه را که پنهان مي کند ظاهر مي سازد.[5]
از بررسي
که در آراء لغت شناسان به عمل آمد، معلوم شد که بيشتر لغويون واژهي «نفاق» را
مشتق از «نافقاء» مي دانند؛ به اين دليل که «نافقا» دلالت بر اظهار چيزي و اختفاي
چيز ديگر دارد. و چون بين دو واژه ي «نافقاء» و «نفاق» شباهت معنوي که همان آشکار
نمودن چيزي و پنهان کردن چيز ديگر است، وجود دارد، بنظر مي رسد رأي صحيح نيز همين
باشد. بنابراين معناي لغوي با معناي اصطلاحي آن که «نفاق» است ارتباط و همبستگي
دارد؛ چون نفاق در اصطلاح عبارتند از مخالفت درون با بيرون و ظاهر با
باطن.
نخستين
بار قرآن، واژه«نفاق» را با توجه به مناسبت آن با معناي لغوی، در معناي انسانِ دو
چهره و دو رو بکار برده است. قبل از نزول قرآن چنين اصطلاحي وجود نداشته است،
بنابراين واژة «منافق» در فرهنگ قرآن به معنای کسي است که گفتار او با آنچه که در
دل دارد، مخالف است به عبارت ديگر به انسان دو رو، از اين جهت، منافق مي گويند که
مکنون قبلي خود را پنهان میکند، و غير آن را اظهار مي دارد.[6]
نفاق در
قرآن و روايات به دو معنا بکار رفته است.
1-
اولين معناي نفاق
در قرآن و روايات، تظاهر به مسلمان شدن و در باطن کافر بودن است. از اين نفاق، به
نفاق اعتقادي تعبير مي شود و تقريبا، منظور قرآن در تمام مواردي که واژه نفاق را
بکار برده است، همين معناست. آيه اول سوره منافقون همين معنا را بيان مي کند.
مانند:
«إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ
اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ
الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ»
چون
منافقان نزد تو آيند گويند گواهى مىدهيم كه تو واقعا پيامبر خدايى و خدا [هم]
مىداند كه تو واقعا پيامبر او هستى و خدا گواهى مىدهد كه مردم دوچهره، سخت
دروغگويند.(و به گفته خود ايمان ندارند)
در سوره
ي نساء حالت باطني منافقين را به اين گونه ترسيم شده
است،
«وَدُّواْ لَوْ
تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء»نساء/
89.
همان
گونه كه خودشان كافر شدهاند آرزو دارند [كه شما نيز] كافر شويد تا با هم برابر
باشيد.
بنابراين
در بين مسلمانها کساني وجود دارند که به دين و حقانيت آن اعتقاد ندارند اما به ظاهر
خود را مسلمان نشان مي دهند.
2-دومين
معناي نفاق که گاهي در روايات بکار رفته، نفاق اخلاقي است، نفاق اخلاقي به معنای
«عدم پاي بندي به احکام دين» است. امام سجاد – عليه السلام –درباره ي نفاق اخلاقي
مي فرمايد: همانا منافق کسي است که
از کاري نهي مي کند ولي خود از آن کار دست نمي کشد و فرمان مي دهد به انجام آنچه
خود،انجام نمي دهد..... و روزش را شب مي کند و اندوهي جز خوردن شام ندارد. با اينکه
روزه هم نبوده و چون صبح بيدار شود، اندوهي جز خوابيدن ندارد، با اينکه شب بيدار
نبوده است.[7]
از امام
صادق-عليه السلام- نقل شده که پيامبر –صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: «هرگاه
خشوع تن (وظاهر) بيش از خشوع قلب(و باطن) باشد، اين حالت از ديدگاه ما نفاق است.»[8]
بر اين
اساس عالِم بي عمل و شخص رياکار از جمله کساني هستند که دچار نفاق اخلاقي و فردي
هستند.
حقيقت
نفاق مربوط به اختلاف لسان با قلب و دوگانگي «زبان» با «دل»
است.
منافق
کسي است که سخني را مي گويد و خود به آن ايمان ندارد، از مکتبي دم مي زند که به آن
معتقد نيست و به خاطر همين دوگانگي زبان و دل، شيوه سخن گفتن را «نفاق» و شخص را
منافق مينامند؛ خواه سخن، راست باشد يا نباشد.
در
«نفاق» واقعيت داشتن سخن مطرح نيست، آنچه مطرح است، مخالفت لسان با قلب و زبان با
عقيده است، و اگر به اين شخص، دو رو و دو چهره مي گويند به همين جهت
است.
در
حاليکه محور بحث در «کذب» اختلاف سخن با واقع است، يعني کلام، مطابق واقع نيست و
سخن فاقد حقيقت است؛ خواه خود گوينده به اين جهت توجه داشته باشد يا نداشته
باشد.
و به
ديگر سخن: هر يک از انفاق و کذب در اين جهت مشترکند که يک نوع دوگانگي و اختلاف در
هر دو وجود دارد، ولي اختلاف نفاق همان تضاد ظاهر با باطن، و بيرون او با درون
اوست.
در حالي
که اختلاف کذب، همان تضاد سخن با حقيقت و واقع است، به گونه اي که سخن با واقع
مطابق نيست يعني وقتي به خارج از محيط سخن، مراجعه مي کنيم براي گفتار طرف، مصداق و
حقيقي نمي يابيم.[9]
در اينجا
سؤال ديگري مطرح است و آن اينکه فرق «تقيه» با «نفاق» چيست؟ چراکه درظاهر، کار يک
فرد «تقيه گر» مانند «منافق» است و چيزی را وانمود میکند که در دل اعتقادی به
او ندارد.
در جواب
بايد گفت که «تقيه» با «نفاق» تفاوت جوهري دارد، و هرگز اولي از مقوله دومي نيست که
تنها در حکم (تجويز و تحريم) با هم تفاوت داشته و يکی حرام و ديگری در برخی موارد
واجب باشد.
«نفاق»
آن است که فرد، کفر خويش را پنهان بدارد و ايمانرا آشکار سازد. در حالي که جريان
تقيه بر عکس است؛ يعنی فرد تقيه گر، کفر را اظهار داشته و ايمان را پنهان
میکند. چنانچه قرآن درباره مؤمن آن فرعون مي فرمايد:
«وَقَالَ
رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ»(غافر/ 28)
«مردى مؤمن از
خاندان فرعون كه ايمان خود را نهان مىداشت گفت:...»
اين آيه
يکي از آيات مربوط به تقيه است و نشان مي دهد که «تقيه» درست در نقطه مقابل نفاق
قرار دارد و فرد تقيه گر، پنهان کننده ايمان و آشکار کننده کفر
است.
همچنين
تقيه با نفاق در هدف و انگيزه نيز متفاوتند، هدف از نفاق، افساد در جامعه و دگرگون
ساختن نظام اسلامي است. در حاليکه هدف از تقيّه، اصلاح و حفظ جان و مال و مقام
مشروع است.[10]
نفاق از
آن جهت که در بدو امر يک پديدة روحي و رواني بحساب مي آيد، در منابع اسلامي و کتب
نگارش يافته، غالبا در مباحث اخلاقي از آن سخن رفته است و لذا غالب تقسيماتي که از
آن ارائه شده، جنبه اخلاقي دارد. اين در حالي است که در اولين و معتبرترين منبع
اسلامي يعني قرآن کريم آيات مربوط به نفاق، غالبا ناظر به نفاق سياسي و اجتماعي است
که هم در صدر اسلام پايگاه بسيار قوي دانسته و هم در طول تاريخ اسلام، عامل ويرانگر
و کج کنندهي سير بشريت از هدايت و سعادت بوده است.
با توجّه
به اين مسئله امام خميني(ره) در کتاب چهل حديث خويش نفاق دارای مراتب دانسته و آنرا
به دو نوع نفاق اکبر و نفاق اکبر تقسيم کرده است.
نفاق
مذکور داراي درجات و مراتبي است که بر اساس زشتي و پليدي و نيز حوزه اي که در آن
واقع مي شود، از مرتبه ي خاص برخوردار است. آنگاه که فرد، خود را مؤمن به خدا و
پيامبر و کتاب و روز قيامت بنماياند، ولي در باطن مخالف همه يا بخشی از آنها بوده و
کفر در سر داشته باشد و عليه مباني اسلام و احکام نوراني اسلام و به قصد براندازي
حکومت اسلام، فعاليت کند و براي رسيدن به مطامع خويش و آسودگي در پناه مواهب و
دستاوردهاي احکام نوراني اسلام و جاسوسي به نفع اجانب، اظهار ايمان کند، دچار نفاق
بزرگي شده است که از آن به نفاق اکبر ياد مي شود.[11]
چنين
مرتبه اي از نفاق در چند مورد از آيات الهي مشاهده مي شود، که برخي انسانها مستقيما
به جنگ خدا رفته و در پي فريب و دغل کاري با خداوند و مؤمنين مي
آيند:
«يُخَادِعُونَ
اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا
يَشْعُرُونَ»(بقره/9) (با خدا و
مؤمنان نيرنگ مىبازند ولى جز بر خويشتن نيرنگ نمىزنند و
نمىفهمند.)
«إِنَّ
الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ»(نساء/
142)
«منافقان
با خدا نيرنگ مىكنند و حال آنكه او با آنان نيرنگ خواهد
كرد.»
اين دو
آيه تصريح به حقه بازي و نيرنگ منافقين نسبت به خداوند و مؤمنين دارد و در واقع،
بيانگر مصداق واقعي نفاق اکبر يا اعتقادي مي باشد.
در اينکه
خدعه (نفاق اکبر) منافقين نسبت به خداوند و متقابلاً خدعهي خداوند به آنها
چگونه است مفسرين اقوال متعددي را بيان داشته اند.
مجمع
البيان مي نويسد: منظور از حقه بازي و نيرنگ منافقين به خدا، اظهار ايماني است که
بواسطهي آن مال و جان خويش را در امان داشته اند و همين طور از مخادعه خداوند
با آنها مجازات و کيفر دادن آنها برحسب نيرنگ اعمال شده از سوي آنان است.[12]
فخر رازي
با طرح اين پرسش که با وجود علم خداوندي به اسرار عالم، مخادعه منافقين نسبت به ذات
باري تعالي چه مفهومي دارد مي نويسد: خداوند نام خود را ذکر کرده و به جهت شأن و
منزلت و عظمت پيامبر(ص) او را مراد و منظور داشته است.[13]
مرحوم
علامه طباطبايي «ره» مي فرمايد:
منظور از
مخادعه با خدا، مخادعه با رسول خدا-صلي الله عليه و آله و سلم- و مؤمنين است و
منافقين با اظهار ايمان خويش ماهرانه و سر سختانه در پي فريب و حقه بازي با مسلمين
و رسول خدا-صلي الله عليه و آله و سلم- بر مي آيند.[14]
شهيد
مطهري«ره» معتقد است که: مخادعه از باب مفاعله است و يکي از معانيش اين است که آنان
در صدد خدعه با خداوند بر مي آيند، يعني در مقام آن هستند که بر خدا نيرنگ زنند.[15]
سيد قطب
چنين مي نويسد:
اينکه
مخادعه را نسبت به خدا داده شده، بخاطر آن است که خداوند، نهايت اتصال و ارتباط بين
خود و مؤمنين و پيامبر- صلي الله عليه و آله و سلم- را منظور داشته، و امر آنان را
امر خود و شأن آنان را شأن خود معرفي نموده است و نيز دشمني با مؤمنين را دشمني با
خود دانسته و اين تهديد بزرگي به دشمنان پيامبر – صلي الله عليه و آله و سلم- است و
آرامش بخش عظيمي براي مؤمنين است. چرا که خداوند از مکر و حيله آنان آگاه است و
مؤمنين را در سايه لطف خويش محافظت مي نمايد و مخادعه خداوند نسبت به آنها ،بنابر
اجماع تفاسير، به معناي مجازات و کيفر منافقين به خدعه آنان است.[16]
نفاق
سياسي نيز نشأت گرفته از نفاق اعتقادي است و هر دو در يک مرتبه و درجه قرار دارند.
بلکه آيات قرآني به صراحت آن را نکوهش کرده است و در سوره نساء/ 128و 129 چنين
فرموده:
«بَشِّرِ
الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا» (نساء/ 138) (به
منافقان خبر ده كه عذابى دردناك [در پيش] خواهند داشت)
و
«الَّذِينَ
يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ
عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا» (نساء/139)
(همانا كه غير از مؤمنان كافران را دوستان [خود] مىگيرند آيا سربلندى را نزد آنان
مىجويند [اين خيالى خام است] چرا كه عزت همه از آن خداست.)
آيه به
روشني تمام، از ارتباط با بيگانگان توسط منافقين سخن مي گويد که ناکامان دو رو،
براي رسيدن به عزت دنيايي، در پي رضايت کافران هستند، بطور يقين، نفاق سياسي که تا
اعماق جان و اعتقاد فرد نفوذ دارد، چنين است که در برابر برترين مخلوق عالم يعني
رسول خدا– صلي الله عليه و آله و سلم-ميايستد.
نفاق
اصغر يا نفاق عملي آن است که فرد به منظور اعتماد سازي و تهيه بستر مناسب براي
اهداف خود، روي به ظاهر سازي مي آورد.
چنين
شخصي اگر چه فردي خطاکار، فاسق و متظاهر به علم و زهد، فقر، عبادت و ......است، اما
نفاق هيچگاه نسبت به اصل دين نيست، بلکه صرفا به دنبال رسيدن به موقعيت اجتماعي در
نزد افکار عمومي است تا از اين رهگذر به مطامع خويش همچون جاه و مقام، منزلت
اجتماعي و احيانا خيانت در اموال دست يابد. اين شخص ضمن ايمان و اقرار به خدا، معاد
و نبوت براي جلب منافع مادي و زودگذر دنيوي، به ستايش و چاپلوسي روي آورده و به
محبت دروغين متوسل مي شود، و به عبارتي عملکرد اهل نفاق را از خود بروز مي دهد.[17]
امام خميني
«ره» نفاق اصغر را نفاق در قول و عمل دانسته اند و فرموده اند که اين نوع مرتبه از
نفاق که غالب در امور اجتماعي صورت مي گيرد، در علم اخلاق از آن به «ريا» ياد مي
شود، و صاحب آن، منافق به مفهوم مصطلح و رايج در عرف قرآن نيست.[18]
انسان با
انجام آن (نفاق اصغر يا ريا) نور، ايمان از قلب خويش زدوده و اعمال خويش را باطل
نموده است، چرا که خلق را بر خالق پسنديده است. و صاحب چنين فعلي به دليل اعتقاد به
ارکان دين از دايره، دين خارج نشده است و از آن به نفاق عملي نيز ياد شده است.[19]
دز قرآن
نيز از ظاهرسازي افراد، بخصوص منافقين ياد شده است.
«إِنَّ
الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُواْ إِلَى
الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالَى يُرَآؤُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلاَّ
قَلِيلاً »(نساء/142) (منافقان با خدا
نيرنگ مىكنند و حال آنكه او با آنان نيرنگ خواهد كرد و چون به نماز ايستند با
كسالت برخيزند با مردم ريا مىكنند و خدا را جز اندكى ياد
نمىكنند.)
مرحوم
طبرسي، علامه طباطبايي و فخر رازي معتقدند که منافقين بخاطر جلوه دادن يک شخصيت
متين و ظاهر صلاح در نزد مؤمنين به رياکاري مي پردازند، چيزي مي گويند که به آن عمل
نمي کنند، به دنبال کسب چهره اي مصنوعي، در پي فريب مردم دوانند و جز اندک به ياد
خدا و ذکر او نمي پردازند.[20]همچنين
قرآن در مورد اينها مي فرمايد:
«الَّذِينَ هُمْ
عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ »«الَّذِينَ هُمْ يُرَاؤُونَ »(ماعون،5و6)
«آنان از
نمازشان غافلند»«آنان كه ريا مىكنند. »
«يَا
أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَاللاذَى
كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ
الاخِرِ »(بقره/264)
«اى
كسانى كه ايمان آوردهايد، صدقههاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنيد، مانند كسى
كه مالش را براى خودنمايى به مردم، انفاق مىكند و به خدا و روز بازپسين ايمان
ندارد.»
و در
مورد توصيف کساني که ايمان به آخرت و خداوند ندارند و مال خويش را براي چشم مردم و
تظاهر به انفاق کمک مي کنند. مي فرمايد:
«وَالَّذِينَ
يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ
بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا فَسَاء قِرِينًا
»(نساء/38)
«و كسانى
كه اموالشان را براى نشاندادن به مردم انفاق مىكنند و به خدا و روز بازپسين ايمان
ندارند و هر كس شيطان يار او باشد چه بد همدمى است. »
در
روانشناسي چنين فردي را شخصيت، ماکياولی مي دانند که به نام نيکو لوماکياولي فيلسوف
ايتاليايي ناميده شده و از دو دستور العمل معروف وي پيروي مي کند، به عبارت مشهور
هدف وسيله را توجيه مي کند، و دستور العمل ديگر مهمترين راه کنترل داشتن مردم اين
است که به آنها آن چه را که دوست دارند بگوييم. روشن است که مردم، دستور العمل اول
يعني رسيدن فرد به هدف از هر طريقي، چه صحيح و چه غلط، مشروع و غير مشروع. قانوني
يا غير قانوني، مجاز ميداند، دستور العمل دوم نيز به روشني رياکاري، فرصت طلبي و
نان به نرخ روز خوردن را آموزش مي دهد.
به اضافه
آنکه شخصيت ماکياولي به بي رحمي، تدابير خود محورانه در روابط متقابل، عدم اعتماد
به ديگران و دروغگوييي تمايل دارد.[21]
بنابراين
نفاق از نظر شرعي دو گونه است:
يکي نفاق
اکبر و آن اين است که انسان به ظاهر خود را مؤمن به خدا، فرشتگان، کتابهاي الهي،
پيامبران و روز قيامت نشان مي دهد، و در باطن مخالف همه يا بخشي از آن ها باشد و
اين همان نفاق صدر اسلام است که قرآن به نکوهش پرداخته و آنان را کافر دانسته و خبر
از دوزخي بودنشان، داده است.
دوم نفاق
اصغر يا نفاق عملي و آن است که انسان کاري کند و قصدش چيز ديگري
باشد.
البته از
هر نوع در جامعه کنوني ما وجود دارد، و همانطور که علم و تکنولوژي پيشرفت کرده، اين
فضائل نکوهيده نيز به اوج پيشرفت رسيده و چهره هاي گوناگوني به خود گرفته
اند.
از بررسي
اين مطالب فهميديم که نفاق به عقيده ي اکثر لغويون از ريشه ي «نافقاء» است و در
اصطلاح به معناي شخص دو رو مي باشد، معناي اصطلاحي آن ريشه در قرآن
دارد.
نفاق
مراتبي دارد، که شامل نفاق اکبر و اصغر است.
نفاق
اکبر يعني نفاق در عقيده و منظور از نفاق اصغر، همان نفاق عملي است، اين خصلت،
شيطاني از طرف قرآن و احاديث بسيار نکوهيده شده و خطرات ناشي از آن را جبران
ناپذيري مي دانند.
[1] .
شهيد مطهري(ره) / مرتضي/ آشنايي با قرآن/ ج1و2/ ص 149-150.
[2] .
فراهيدي/ خليل بن احمد/ العين/ ج 3/ ص 1825.
[3] .
اصفهاني/ راغب/مفردات الفاظ قرآن / ج3/ ص 387.
[4] .
ابن منظور/ محمد/ لسان العرب/ ج 14/
ص 327.
[5] .
ابن فارس / احمد/ معجم مقاييس اللغة/ ج 5/ ص 454و455.
[6] .
آيت الله سبحاني/ جعفر/ منشور جاويد/ ج 4/ ص 9.
[7] .
«ان المنافق ينهي و لا ينتهي و يأمر بمالا يأتي......» اصول کافي/ ج 2/ ص
396.
[8] .
همان.
[9] .
آيت الله سبحاني/ جعفر/ منشور جاويد/ ج 4/ ص 17- 18
[10] .
آيت الله سبحاني/ جعفر/ منشور جاويد/ ص 23و22و21.
[11] .
امام خميني/ چهل حديث / ص 135.
[12] .
علامه طبرسي «ره»/ فضل بن حسن/ مجمع البيان/ ج 3 / ص 198.
[13] .
فخر رازي/ تفسير کبير / ج4، ص 248.
[14]
علامه طباطبايي«ره»/ محمد حسين/ تفسير الميزان/ ج 5/ ص 116-117.
[15] .
شهيد مطهري«ره»/ مرتضي/ آشنايي با قرآن/ ج 1و2/ ص 152.
[16] .
سيد قطب/ في ظلال القرآن/ ج1/ ص 46.
[17] .
مرشاد/ علي اکبر/ دانشنامه امام علي(ع)/ ج 4 / ص 396.
[18] .
امام خميني«ره»/ چهل حديث/28.
[19]
نراقي/احمد/ معراج العادة/ ص 555.
[20] .
مرحوم طبرسي «ره»/ فضل بن حسن/ مجمع البيان/ ج 3/ ص 198.
و مرحوم علامه طباطبايي «ره» / محمد حسين/
الميزان/ ج 5/ ص 117.
و فخر
رازي/ کبير/ ج 4/ ص 249.
[21] .
کريمي / يوسف / روان شناسي شخصيت / ص 147.
1)
قرآن
کريم،
2)
امام خميني«ره»،
چهل حديث، نشر فرهنگي رجاء، اول، بي جا، 68 ش.
3)
اصفهاني، راغب،
مفردات الفاظ قرآن، مترجم: سيد غلامرضا خسروي، مرتضوي، اول، تهران، 72
ش.
4)
ابن منظور، محمد،
لسان العرب، دار صادر، بيروت، لبنان، اول، بي تا،
5)
مرشاد، علي اکبر،
دانشنامه امام علي(ع)، مرکز مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر، اول، تهران، 80
ش.
6)
آيت الله سبحاني،
جعفر، سيماي انسان کامل در قرآن، مرکز انتشارات دفتر تبليغات، بي چا، قم، 77
ش.
7)
آيت الله سبحاني،
جعفر، منشور جاويد، مؤسسه امام صادق(ع)، دوم، قم، 75 ش.
8)
سيد قطب، في ظلال
القرآن، ترجمه: مصطفي خرم دل، نشر احسان، تهران، 78 ش.
9)
طبرسي«ره»، فضل
بن حسن، مجمع البيان، مترجم: محمد مفتح، فراهاني، بي چا، بي جا، بي
تا.
10)
مرحوم علامه
طباطبايي«ره»، محمد حسين، الميزان، مترجم : سيد باقر موسوي همداني، انتشارات
اسلامي، هفتم، 82 ش.
11)
فخر رازي، تفسير
کبير، دار احياء التراث الاسلامية، دوم، بي جا، 1410 ق.
12)
فراهيدي، خليل
احمد، العين، انتشارات اسوه، اول، قسم، 1414 ق.
13)
کريمي، يوسف،
روانشناسي شخصيت، مؤسسه نشر و ويرايش، ششم، تهران، بي تا.
14)الکيني، محمد يعقوب، الاصول من الکافي، دار الکتب الاسلامية،
چهارم، تهران، 65 ش.
15)شهيد
مطهري«ره»، مرتضي، آشنايي با قرآن، صدرا، بي چا، تهران، 68
ش.
16)نواقي، محمد
مهدي، جامع العاده، دانشگاه ديني نجف، دوم، نجف، 1383ق.
17)نواقي، احمد،
معراج السعاده، هجرت، دوم، قم، 74ش.