معصومه فاضلی
مقاله حاضر با رویکردی تربیتی به برخی از آیات تشبیهی قرآن کریم پرداخته و شامل دو فصل است. در فصل اول واژگان تشبیه و تربیت مفهوم شناسی پرداخته شده بیان گردیده «تشبیه» در نظر بلاغیون دارای یک تعریف تقریبا واحد است و به معنای مشابهت دو شیئ در یک امر واحد است. تربیت هم در حوزههای مختلف مطرح و در هر حوزه تعریفی از آن ارائه شده است. با این حال میتوان «تربیت» را به معنای پرورش دادن و پروراندن دانست و پروراندن هر چیزی نیز به معنای کمال رساندن آن است تا تمام قابلیت های آن شکوفا شود. در فصل دوم نیز به چند نمونه از تشبیهات آیات قرآنی که مضمونی تربیتی دارند اشاره شده و محتوای آن بررسی شده است.
قرآن کریم کلام بیمانند خداوند و مخاطب او در بین همه موجودات تنها انسان است، انسانی که دارای روحی الهی است، دارای قلبی برای فهمیدن و دلی برای ادراک کردن، در اعتبار و ارزش قرآن، همین بس که سخن بی مانند خداست و در اعتبار و ارزش انسان همین بس که مخاطب خداوند برای وحی است.
قرآن به عنوان یک کتاب آسمانی و کاملا غیر بشری و نازل شده از جهان غیب بوده و قرائت آن انسانهایی که صاحب دلی پذیرا و قلبی صاف هستند را به شدت تحت تأثیر کلمات معنوی خود قرار میدهد و هر لحظه به سوی خود می کشاند و در واقع صاحب جاذبهای قوی و نیرومند است. امّا بخشی از این تأثیر اعجازگونه مرهون نزول قرآن کریم در قالبی ادبی و آراسته شده به آرایه زبانی است. خدای متعال در قرآن کریم آنچنان از صنایع ادبی بهره گرفته است که عمق و جان مطلب چند برابر میشود و در اصل باید گفت که قواعد و صنایع ادبی از قرآن نشأت گرفته است تا بدان جا که فصاحت و بلاغت آن در حدّ کمال میباشد و هیچ کلام فصیح دیگری به مرتبه آن نمیرسد.
از جمله صنایع ادبی به کار رفته در قرآن کریم صنعت تشبیه است. خداوند در قرآن کریم میفرماید:
«وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون»[1] و در اين قرآن از هر گونه مَثَلى براى مردم آورديم، باشد كه آنان پندگيرند.
مثلها و تشبیهات به کار رفته در قرآن کریم ضمن اینکه از محاسن ساختار ادبی قرآن کریم میباشد، از لحاظ اخلاقی و تربیتی نیز بسیار تأثیرگذار بوده و انگیزه بیشتری را در انسان جهت تخلّق به اخلاق حسنه و پرهیز از موارد سوء اخلاق ایجاد میکند لذا باید کوشید آنچنان که شایسته است از صنایعی که در آیات قرآنی آمده است، بهره ببرد.
تحقیق حاضر به بررسی این صنعت ادبی و ذکر برخی مصادیق آن در قرآن کریم پرداخته است.
«تشبیه» از ریشه «شبه» است و در حقیقت مماثلت دو چیز از جهت کیفیت است.[2] جرجانی مینویسد: دو امر از آن جهت به یکدیگر شبیه هستند که یکی از آن دو، مبین است و نیاز به تأویل ندارد، ولی دیگری با تأویل شدن حاصل میشود[3]. سیوطی مینویسد: «تشبیه» به معنای اثبات حکمی از مشبهٌبه برای مشبه و بیان مشکلترین مطالب در قالب روشنترین عبارات است[4]. ابن ناقیا بغدادی نیز بیان میکند که در تشبیه، چیزی به چیزی یا در صورت و هیأت و یا در حرکت و کار و یا در رنگ و شکل و در اصل یا طبع تشبیه میشود.[5]
در لغت از ماده «ربو»، به معنای زیاد شدن و حصول نشأ جسمانی و ظاهری مادی است.[6] راغب اصفهانی در مفردات ذیل کلمه «رب» تربیت را حرکت تدریجی چیزی به سوی کمال تعریف میکند و در جایی دیگر مینویسد: «رب» در اصل به معنی تربیت و پرورش است؛ یعنی ایجاد کردن حالتی پس از حالت دیگر در چیزی تا به حد نهایی وکمال خود برسد.[7]
در حقیقت میتوان گفت «تربیت» به معنای پرورش دادن و پروراندن است و پروراندن هر چیزی به کمال رساندن آن است تا تمام قابلیتهای آن شکوفا شود. به عبارت دیگر تربیت در انسان به معنای فراهم آوردن زمینهی رشد و پرورش استعدادهای درونی و قوای جسمانی و روانی او برای وصول به کمال مطلوب است و این کار در واقع عملی است آگاهانه با هدف رشد دادن، ساختن و دگرگون کردن استعدادهای مادرزادی بشر.[8]
1- قسمی از تشبیه به اعتبار مشبّه و مشبّه است که یا 1- هر دو حسی باشند؛ 2- هردو عقلی باشند؛ 3- مشبهٌبه حسی و مشبه عقلی باشد،؛ 4- مشبه به عقلی و مشبه حسی باشد.
2- قسم دوم از اقسام تشبیه به اعتبار وجه شبه است به این صورت که گاهی تشبیه در امر مفردی صورت میگیرد و گاهی وجه شبیه مرکبی از چند امر است مانند: « مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباح»[9]
3- قسم دیگری از تشبیه به اعتبار ادات تشبیه است به این نحو که یا در تشبیه ادات تشبه حذف شده است که به آن «موکد» گویند و یا ادات حذف نشده که به آن «مرسل» میگوید. از بین این دو تشبیه، تشبیه موکد بلیغتر است؛ زیرا از روی مجاز دومی به منزله اولی قرار داده شده است.
برای تشبیه اقسام دیگر را نیز میتوان برشمرد از جمله:
1- تشبیه چیزی که حس بر آن واقع می شود به چیزی که واقع نمیشود بنابر اعتماد بر درک استحاله جمع نقیضین که درک آن از درک حسی قویتر است. 2- عکس آن یعنی تشبیه حس نشده به چیزی که حس بر آن واقع شده است 3- تشبیه چیزی که بر خلاف عادت است به چیز معتدل و معتاد 4- بیان کردن آنچه به طور بدیهی دانسته نمیشود به آنچه با آن دانسته می شود 5- تشبیه آنچه در وصفی قوت ندارد به چیزی که در آن وصف قوی است؛[10]
همچنین تشبیه گاهی درجهت انشاء است و گاهی در جهت اخبار؛ هرچند افاده هر دو یکسان است.[11] البته غرض عام در تمامی تشبیهات با توجه به میزان کاربرد ادات تشبیه ، رفعت و مقام و شأن و تحسین مشبه یا تقبیح و پستی آن است.[12]
تشبیهات قرآن انواع مختلفی دارد که هر یک هدفی خاص را دنبال میکند؛ مانند تشبیه اقتصادی، تشبیه عبادی، تشبیه اجتماعی و تشبیه تربیتی. در ادامه تعدادی از آیات قرآن کریم که در بردارنده تشبیه تربیتی هستند را بیان و بررسی میشود.
1. «أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ»[13] آيا نديدى خدا چگونه مَثَل زده: سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است؟
در این آیه کریمه «کلمة طیبه» مشبه، «شجرة طیبه» مشبهٌبه، «ک» ادات تشبیه و ريشهدار بودن در زمين و استوارى تنه آن بر روى زمين و یا ثمردهى به هنگام و به تبع طرف مقابل نیز وجه شبه است.
در معنای «کلمه طییبه» تفاسیر متعددی وارد شده است. ابن عباس میگوید كَلِمَةً طَيِّبَةً همان كلمه توحيد يعنى شهادت به يكتايى خداوند است. ابوعلى گويد: مقصود طاعاتى است كه خداوند به آنها امر كرده است. چراکه طاعات براى صاحب خود، خير و بركت به همراه مىآورد.[14] علامه طباطبایی معتقد است كلمه طيبهاى كه به شجره طيبه مثل زده شده، اعتقادات قلبى صحيح (توحيد) است كه اخلاق حسنه و عمل صالح فروع و شاخههايش مىباشند.[15]بر این اساس از کلمة طیبه افاده عموم نمیشود، بلکه فقط منظور توحيد است كه سائر عقايد حق بر اساس آن و روى آن تنه بنا مىشوند، و فضايل اخلاقى هم، از آن جوانهها منشعب مىشوند و همچنين اعمال صالح به صورت ميوه از آنها سر مىزند.
همچنانکه مراد از «قول ثابت» در کلام الهی که «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ »[16] نیز كلمه توحيد، و شهادت از روى حقيقت به يكتايى معبود است.
از این تشبیه قرآنی میتوان نتیجه گرفت که قول به وحدانيت خدا، و استقامت بر آن، قول حقى است كه داراى اصلى ثابت است، و به همين جهت از هر تغیير و زوال و بطلانى محفوظ مىماند، و آن اصل، خداوند تبارک و تعالی(عز اسمه) است، و آن اصل داراى شاخههايى است كه بدون هيچ مانعی از آن ريشه جوانه مىزند، و آن شاخهها عبارت است از معارف حقّه فرعى، اخلاق پسنديده و اعمال صالح، كه باعث تأمین حیات طیبه برای شخص مؤمن میگردد و عالم بشريت و انسانيت، بوسيله آنها رونق و عمارت واقعى خود را مىيابد. همين معارف و اخلاق و اعمال هستند كه با سير نظام وجود كه منتهى به ظهور انسان (البته انسان مفطور بر اعتقاد حق و عمل صالح) مىگردد سازگارى و موافقت دارند و هر چه كه غير اين معارف باشد از مبدأ عالم، جوانه نزده و با حيات طيبه انسانى و سير نظام وجود سازگار نيست.[17]
در مجمع البیان نیز در ذیل آیه چنین آمده: آن كلمه طيب، همچون درختى پاك و رشد كننده است كه ريشههاى آن در زمين و شاخههاى هر ميوه آن در آسمان است. بدين ترتيب، غرض از این تشبیه مبالغه در رفعت و عظمت است و به دنبال انتقال این معناست كه اگرچه اصل درخت در زمين و فرع آن در آسمان است، لكن هميشه فرع از اصل مايه مىگيرد و تغذيه مىكند.[18]
در ذیل این آیه روایتی از عقده از امام باقر (ع) نقل شده است مبنی بر اینکه درخت پاكيزه، پيامبر(صلی الله و علیه و آله) و شاخه آن على(علیه السلام) و عنصر آن فاطمه(سلاماللهعلیها) و ميوه آن اولاد فاطمه و شاخهها و برگهاى آن شيعيان ما هستند. سپس فرمود: هنگامى كه يكى از شيعیان ما مىميرد، برگى از آن درخت، ساقط مىشود و چون طفل شيعهاى متولد مىشود، برگى بجاى آن برگ، سبز مىشود. از ابن عباس نیز روايتی نقل شده است كه جبرئيل به پيامبر(صلی الله و علیه و آله) عرض كرد: «تويى آن درخت و على(علیه السلام) است شاخه آن و فاطمه(سلاماللهعلیها) است برگ آن و حسن و حسين(علیهماالسلام) ميوه آن هستند».[19]
2. «مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لاَّ یُبْصِرُونَ»[20] مَثَل آنان، همچون مَثَل كسانى است كه آتشى افروختند، و چون پيرامون آنان را روشنايى داد، خدا نورشان را برد و در ميان تاريكيهايى كه نمىبينند رهايشان كرد.
در این آیه منافقان به کسانی تشبیه شدهاند که در ظلمت شب، آتش کوچکی را برافروختهاند. ادات تشبیه در این آیه «کمثل» و وجه شبه، کوته فکری و خیال خام است.
آیه در صدد ترسیم حال منافقان است که با آتش کوچکی که در تاریکی ساختهاند میخواهند راه را از بیراه بشناسند، اما همان را هم خدا خاموش میکنند تا در ظلمت باقی مانند.
صاحب تفسیر نمونه در ذیل آیه مینویسند: «چه مثال دقيق و گويايى! در زندگى انسان بيراههها فراوان است، اما خط مستقيم كه به سر منزل مقصود پيش مىرود يكى بيش نيست، ولى خطوط انحرافى بىنهايت است، و از آن گذشته پردههاى ظلمت و طوفانهاى وحشتناك و حوادث گوناگون در طول اين راه فراوان خواهد بود، چراغ پرفروغى كه از اين حوادث مصون باشد لازم است كه اين پردههاى ظلمت را بشكافد و در برابر طوفانها مقاومت كند، و آن چيزى جز چراغ عقل و ايمان و خورشيد وحى نيست. مختصر شعلهاى كه انسان، موقتاً مىافروزد چه كارى در اين راه طولانى و پر از طوفان از آن ساخته است؟! «منافقان» با انتخاب راه نفاق چنين مىپنداشتند كه مىتوانند در همه حال موقعيت خويش را حفظ كنند و از هر خطر احتمالى مصون بمانند، از منافعى كه به دو طرف مىرسد، استفاده كرده و بر هر دسته غالب شوند آنها را از خود بدانند اگر مؤمنان پيروز شوند در صف مؤمنان، و اگر غلبه با كافران باشد، با آنها باشند. آنها خود را افرادى زيرك و باهوش مىپنداشتهاند و در پرتو روشنايى اين شعله ضعيف و ناپايدار، مىخواستند راه زندگى خود را ادامه دهند و به نوايى برسند.»[21]
طبرسی به نقل از ابن عباس و قتاده و ضحاك و سدى در ذیل این آیه مینویسد: «منافقان وقتى اظهار ايمان مىكنند از نور و روشنى آن بهرهمند شده در سايهاش عزيز ميگردند، با مسلمانان در نكاح و ارث و امنيّت و در اموال و اولاد همسان و مانند ميشوند، ولى وقتى مردند به همان تاريكى درونى كه اثر كفر باطنى آنهاست بازگشته و در وحشت و عذاب خواهند بود.»[22] ایشان جملهی «ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ» را به این معنا میداند که خدا مردم را از باطن منافقان با خبر كرده و نور اسلام را از آنان ميگيرد.[23]
نکته قابل توجه این است که قرآن در اينجا از جمله «استوقد نارا» استفاده كرده است، يعنى آنها براى رسيدن به «نور» از «نار» استفاده مىكنند، آتشى كه هم دود و هم خاكستر و هم سوزاندگی دارد، در حالى كه مؤمنان از نور خالص و چراغ روشن و پر فروغ ايمان بهره مىگيرند. منافقان گرچه به نور ايمان تظاهر میکنند، اما باطنشان، نار است، و اگر هم نورى باشد ضعيف است و كوتاه مدت. اين نور مختصر، يا اشاره به فروغ و جدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنها است كه بعدا بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پردههاى ظلمانى و تاريك بر آن مىافتد و نه تنها در يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن در «ظلمات» قرار میگیرند.[24]
علامه هم در سخن مشابهی مینویسند: «منافقان مثل كسى ميمانند كه در ظلمتى كور قرار گرفته، بطورى كه خير را از شر و راه را از چاه و نافع را از مضر، تشخيص نميدهد، و براى بر طرف شدن آن ظلمت، آتشى روشن میكند تا با آن اطراف خود را ببیند، اما خدا به وسيلهاى از وسائلی که در نزد اوست مانند باد يا باران آتشش را خاموش میكند، و دو باره به همان ظلمت گرفتار میشوند، و بلكه اين بار ميان دو ظلمت قرار میگيرند، يكى ظلمت تاريكى، و يكى هم ظلمت حيرت و بى اثر شدن اسباب. اين حال منافقين است كه به ظاهر دم از ايمان مىزنند، و خود را مؤمن قلمداد كردهاند، اما همين كه مرگشان يعنى آن موقعى كه هنگام برخوردارى از تمامى آثار ايمان است فرا مىرسد، خداى تعالى نور خود را از ايشان مىگيرد و در ظلمت قرار می گیرند»[25]
3. «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون"[26] و اگر مىخواستيم، قدر او را به وسيله آن [آيات] بالا مىبرديم، امّا او به زمين [دنيا] گراييد و از هواى نَفْس خود پيروى كرد. از اين رو داستانش چون داستان سگ است [كه] اگر بر آن حملهور شوى زبان از كام برآورد، و اگر آن را رها كنى [باز هم] زبان از كام برآوَرَد. اين، مَثَل آن گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند. پس اين داستان را [براى آنان] حكايت كن، شايد كه آنان بينديشند.
«اخلاد» به معنای ابقاء و باقی نگهداشتن یک شیئ[27] و ملازمت دائمى داشتن با اوست و اخلاد به سوى ارض به معنای ملازم بودن و چسبيدن به زمين است، و اين تعبير كنايه از ميل به تمتع از لذات دنيوى و ملازمت آن است. «یلهث» نیز از مادّه «لهث» میباشد که وقتی در مورد سگ استعمال مىشود به معناى بيرون آوردن و حركت دادن زبان از فرط عطش است.[28]
در آیه شریفه «الذی» مشبه، «کلب» مشبه به است و ادات تشبیه «مثل» و وجه شبه کار زشت و بیهوده است. در مورد موصول «الذی» سه نظر وجود دارد. برخی معتقدند که به بلعم باعورا اشاره دارد و برخی به ابیصلت و برخی دیگر قائلند به ابوعامربن نعمان بنصيفى راهب نظر دارد.[29]
سگ با ساير حيوانات فرق دارد اگر او را برانى و دور كنى پارس ميكند و اگر بخود بگذارى باز پارس ميكند. دنياپرستان هم اگر خداوند به آنها مال و جاه و مقام دهد طغيان و سركشى ميكند إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى[30] و اگر به فقر و بلا و مرض و ذلتی مبتلا شوند، دست از دين برميدارند.[31]
در برخی تفاسیر در مورد معنای این آمده است: «خداوند میفرماید: او همانند سگ است كه اگر به او حمله كنى دهانش باز و زبانش بيرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنين است. او بر اثر شدت هواپرستى و چسبيدن به لذات جهان ماده، يك حال عطش نامحدود و پايانناپذير به خود گرفته كه همواره دنبال دنياپرستى مىرود، نه به خاطر نياز و احتياج بلكه به شكل بيمارگونهاى همچون يك «سگ هار» كه بر اثر بيمارى هارى حالت عطش كاذب به او دست مىدهد و در هيچ حال سيراب نمىشود، اين همان حالت دنياپرستان و هواپرستان دونهمت است، كه هر قدر بيندوزند باز هم احساس سيرى نمىكنند».[32]
این آیه در مورد دانشمندان منحرفی میباشد که دچار هواپرستی شده و خدا را فراموش کرده و به غرور و پستی روی آورده و به خاطر همين دونهمتى همه چيز خود را از دست مىدهند. آنها تحت وسوسههاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروشند. آنها همانند سگهاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمىگردند و روى اين جهات مسير حق را رها كرده، در بيراههها سرگردان مىشوند و پيشواى گمراهان هستند. بايد اين گونه افراد را شناخت و به شدت از آنها بر حذر بود.
4. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»[33] و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريدهايم. [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمىبينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافلماندگانند.
«ذرأ» در این آیه به معنای آفریدن است. خداوند میفرماید جهنم را برای جن وانس آفریدیم؛ البته باید توجه داشت که هدف اول و اصلی خداوند از خلقت انسانها رفتن به بهشت است و خلقت جهنم هدف تبعی محسوب میشود و برای اهل خسران در نظر گرفته شده است. در این آیه کافران و گمراهان به چهارپایان تشبیه شدهاند. «کاف»، ادات تشبیه و وجه شبه غلبه صفات حیوانی (خوردن ،خوابیدن و شهوت) است.
دوزخيان كسانى هستند كه استعداد قرار گرفتن در مجراى رحمت الهى در آنان از بین رفته و ديگر در مسير وزش نفحات ربانى قرار نمىگيرند، و از مشاهده آيات خدا تكانى نمىخورند، گويا چشمهايشان نمىبيند، و از شنيدن مواعظ مردان حق، متأثر نمىگردند، تو گويى گوش ندارند، و حجتها و بيناتى كه فطرتشان در دلهايشان تلقين مىكند سودى به حالشان ندارد و يا گويا دل ندارند.
«قلب» در اصطلاح قرآنی به معناى روح و فكر و نيروى عقل است؛ يعنى با اينكه استعداد تفكر دارند و همچون بهائم و چهار پايان فاقد شعور نيستند در عين حال از اين وسيله سعادت بهره نمىگيرند و فكر نمىكنند، در عوامل و نتائج حوادث انديشه نمىنمايند و اين وسيله بزرگ رهايى از چنگال هر گونه بدبختى را به دون استفاده در گوشهاى از وجودشان رها مىسازند.[34]
اما ممکن است گفته شود لازمهی این جمله «اولئک کالانعام بل هم اضلّ» آن است که يك نحوه ضلالت و گمراهی در چارپايان نیز وجود داشته باشد. امّا باید توجه داشت ضلالتى كه در چارپايان است، ضلالتى است نسبى. چراکه در حیوانات قوای غریزی آنها را وادار مىكند تا همه همت خود را در خوردن و چریدن صرف كنند و لذا در تحصيل سعادت متناسب با وجودشان كه برايشان مقدّر شده گمراه نيستند و از آنجا که نمیتوانند قدمى فراتر بگذارند، هيچ مذمتى بر آنها نيست، امّا گمراه خواندنشان در این آیه در مقايسه با مرتبه سعادت انسانى است كه چهارپایان مجهز به وسائل تحصيل آن نيستند. در واقع چهارپایان فاقد آن روح ملكوتى هستند كه خداوند به جن و انس عنايت فرموده است؛ اگر چه به اندازه استعداد خود معرفت دارند و تسبيح و تقديس و سجده پروردگار خود ميكنند؛ کمااینکه جمادات و نباتات نیز اینگونه هستند.[35]
به خلاف كر و كورهاى انسانی كه با مجهز بودن به وسائل تحصيل سعادت انسانى و با داشتن چشم و گوش و دلى كه راهنماى آن سعادت است، آن وسائل را به کار نگرفته و چشم و گوش و دل خود را نظير چشم و گوش و دل حيوانات ضايع و معطل گذارده و مانند حيوانات تنها در تمتع از لذائذ شكم و شهوت استعمال كردهاند به همين دليل اينگونه مردم از چارپايان گمراهترند، و بر خلاف چارپايان استحقاق مذمت را دارند.[36]
قرآن كريم كه كتاب هدايت و معجزه جاويد و مشتمل بر عالیترین درجه فصاحت و بلاغت است، با بهكارگيری اعجازآميز تشبيه بهعنوان يكی از ابزارهای ايجاد انگيزش، ابتهاج، خوف، تشويق، ترغيب، انذار و در راستای تشبيه معقول به محسوس و افزايش تأثير خطابات قرآنی در جهت تربيت انسان در مسير مقام خليفه الهی از «تشبيه» استفاده كرده است. اساساً هدف قرآن هدایت و رساندن انسان به کمال است و این مهم از طریق نیل آدمی به سوی تربیت و رهنمون کردنش به اوصاف والای اخلاقی محقق می شود. در تمام سورههای قرآن و در تک تک آیات گرانسنگش و در تمامی جملاتش پندهای عمیق تربیتی نهفته است و علاوه بر این نگرش، اهمیت قرآن به امور ادبی و قواعدی دیده میشود که از آن جمله پرداختن به صنایع همچون تشبیه و ضربالمثل است و همين كار هنری يكی از جنبههای اعجاز لفظی و معنوی قرآن را تشکیل داده و اذهان ادبی و ذوقهای سرشار هنری را به سوی جلوههای روز افزون جمال قرآن فراخوانده است و خود تا روز قيامت از جمله موارد تحدّی جاودانه قرآن خواهد بود.
1. قرآن کریم (ترجمه فولادوند)
2. اسماعیلی یزدی ، عباس ، فرهنگ تربیت، دلیل ما،چ اول، 81قم
3. بغدادی، ابن ناقیا، الجمان فی تشبیهات القرآن(سید علی میر لوحی)، آستان قدس رضوی،مشهد،1374
4. جرجانی، أبوبكر عبدالقاهر، اسرار البلاغه،
5. راغب اصفهانى حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، دارالعلم‘ الدار الشامية - دمشق‘بيروت، چاپ اول، 1412 ق
6. سیوطی،جلال الدین {محمد ابوالفضل ابراهیم}، الاتقان فی علوم القرآن،هیئت المصریة العاملة لکتاب،1394ه ق
7. طيب سيد عبد الحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، انتشارات اسلام - تهران، چاپ دوم، 1378 ش
8. مترجمان، ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، انتشارات فراهانى - تهران، چاپ اول، 1360 ش
9. مصطفوى، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، بنگاه ترجمه و نشر كتاب - تهران، 1360 ش
10. معرفت،محمد هادی، التمهیدفی علوم القرآن،نشر السلامی، چ2،قم،1416
11. مكارم شيرازى ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ اول، 1374
12. موسوى همدانى سيد محمد باقر، ترجمه تفسير الميزان، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم - قم، چاپ پنجم، 1374
[1] . زمر/27
[2] . راغب اصفهانى حسين بن محمد، المفردات في غريب القرآن، ص443
[3]. جرجانی، أبوبكر عبدالقاهر، اسرار البلاغه، ص33.
[4]. سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، ج3،ص 142.
[5] . بغدادی، ابن ناقیا، الجمان فی تشبیهات القرآن ،ص47.
[6]. مصطفوى، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ذیل ماده «ربو».
[7]. راغب، المفردات في غريب القرآن، ذیل ماده «رب».
[8]. اسماعیلی یزدی ، عباس ، فرهنگ تربیت، ص 39.
[9] . نور/35
[10] . الاتقان فی علوم قرآن،ج3،ص143-146
[11] . اعراف/176
[12] . معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، ج5،ص580
[13] . ابراهیم/24
[14] . ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج13، ص126.
[15] . موسوى همدانى سيد محمد باقر، ترجمه تفسير الميزان، ج12، ص72.
[16] . ابراهیم/27.
[17]. ترجمه الميزان، ج12، ص73.
[18]. همان، ج13، ص126.
[19]. همان..
[20]. بقره/17
[21] . مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج1، ص109.
[22] . طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص82.
[23] . همان.
[24] . تفسير نمونه، ج1، ص110.
[25] . ترجمه الميزان، ج1، ص88.
[26] . اعراف/176.
[27] . راغب، المفردات في غريب القرآن، ص292.
[28]. همان،ص 748
[29] . ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص 115.
[30]. علق/6و7.
[31] . طيب سيد عبد الحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، ج6، ص22.
[32] . تفسير نمونه، ج7، ص14.
[33] . اعراف/179.
[34] . تفسير نمونه، ج7، ص22.
[35] . أطيب البيان في تفسير القرآن، ج6، ص36.
[36] . ترجمه الميزان، ج8، ص438.