نگاهی به نقش ابن عباس در تاریخ اسلام

 
نیره­سادات اسماعیلی طبا


چکیده

مقدمه

1. گذری بر ویژگیهای ابن عباس

1-1. خصايص فردى ابن عباس

2-1. راوى حديث

3-1. مفّسر قرآن

2. جایگاه عبدالله ابن عباس نزد پيامبر (صلی‌الله‌وآله‌وسلم)

3. عبدالله ابن عباس وخلفا

1-3. عبدالله ابن عباس و عمر بن خطاب

2-3. ابن عباس و عثمان

4. ابن عباس و امام علي عليه السلام

1-4. نقش ابن عباس در حمایت از على عليه السلام برای خلافت

2-4. نقش ابن عباس در جنگ جمل

3-4. ابن عباس فرماندار على عليه السلام در بصره

4-4. رهنمودهاى علي عليه السلام به ابن عباس

5-4. نقش ابن عباس در صفين

6-4. ابن عباس در ماجراي حكميت

7-4. نقش ابن عباس در داستان خوارج نهروان

8-4. مشاور على عليه السلام در امور كشور

9-4. ابن عباس و اموال بصره

5. عبدالله ابن عباس و امام حسن عليه السلام

6. عبدالله ابن عباس و امام حسین عليه السلام

7. وفات ابن عباس

نتيجه گيري

فهرست منابع

 

چکیده

عبدالله بن عباس معروف به ابن عباس پسر عموی پیامبر گرامی اسلام است که مورد احترام شیعه و اهل سنت بوده و سخنان  او در متون تفسیری و کلامی فریقین به طور فراوان دیده می­شود. این نوشتار بر آن است تا به بررسی نقش ابن عباس در تاریخ اسلام پرداخته، از رهگذر آن با ویژگی­های یکی از بزرگ­مردان تاریخ اسلام آشنا شود. بر اساس مهم­ترین یافته­های این تحقیق، ابن عباس بیشترین زمان از عمر خود را با امیرالمومنین علی علیه السلام بوده است، با وجود این، همو مشاور و امین عمر بن خطاب ـ خلیفة دوم ـ مسلمانان نیز به شمار می­آمده است. وی روایات تفسیریِ فراوانی داشته، شاگرد و مشاور امام علی علیه السلام بوده است.

مقدمه

تاريخ اسلام سرشار از حوادث و رخدادهاي  گوناگون مي باشد كه سازنده ي اين رويدادها و تاريخ ها مردان بزرگي هستند كه در پيشرفت و شكوفايي اسلام تاثيراتي داشته اند. از اين ميان در مسیر تاریخ افرادي كه خويشاوندي با پيامبر اسلام (صلی‌الله‌وآله‌وسلم) داشتند در زير ذره بين قرار گرفته و براي ديگر افراد بشر چه در عصر خود و چه در زمان هاي بعد سوال برانگيز مي باشد. يكي از اين مردانِِِِ به نام، عبدالله بن عباس پسر عموي پيامبر اسلام (صلی‌الله‌وآله‌وسلم) است كه به عنوان پشتوانه ولايت محسوب مي شود.

     در اين تحقيق در پي آشنايي با زندگي ايشان در زمان  پيامبر (صلی‌الله‌وآله‌وسلم) و اهل بيت عليه السلام مي باشيم . به دنبال اين مهم كه عبدالله بن عباس همزمان با ايفاي نقش  قرآني و روايي خود و تاثيرات علمي و معنويش در اين راه چه اقداماتي  انجام داده است؟

1. گذری بر ویژگی­های ابن عباس

  عـبدالله بن عباس بن عبدالمطلب پسر عموى پيامبر (صلی‌الله‌وآله‌وسلم) و اميرمؤمنان على عليه السـلام اسـت وى سـه سال قبل از هجرت در شعب ابوطالب متولد شد پدرش عباس نام او را عبدالله گذاشت و قنداقه اش را خدمت رسول خدا (صلی‌الله‌وآله‌وسلم)  بردند و ایشان با آب دهان خود كام اورا برداشت و دوبار او را به دانش  حكمت دعا كرد.[1] مادرش ام الفضل يكي از چند زني است كه امام باقر علیه السلام آنان را خواهران بهشتي خوانده است. او دختر حارث بن حزن و خواهر ميمونه، همسر پيامبر است.[2]

 1-1. خصايص فردى ابن عباس

     وى در ادب، شـعـر و لغـت صـاحـب نـظـر اسـت و مـحـققّان و جويندگان هنر و ادب ابن عباس را دريـايـى خـروشـان از فـضـل وكمال مى يافتند و خود را از سرچشمه دانش بيكران او سيراب مى­كردند وسعت دانش واطلاعات او به قدرى است كه به «حبر امّت» يعنى (دانشمند امت) مـشـهـور شـده است[3] و در يك كلمه، همه ارباب علوم و فنون در مجلس او حاضر مى­شدند، وهريك بـه فـراخـور حـال خـود از فـيـض وجـود او بـهـره مـنـد مـى گـرديـدنـد. او در كـوچـكـى مـلازم رسول خدا بوده و احاديث زيادى از آن حضرت روايت كرده است. ابن عباس از حافظه بسيار قوى بهره مند بود، روزى ابن ابى ربيعه شاعر، قصيده خود را كه هـشتاد بيت بود براى او خواند، او با يك بار شنيدن، همه آن راحفظ كرد. وی هرگاه صداى نوحه گـرى زنـان را مى شنيد، انگشتانش را بر گوش­هاى خود قرار مى داد تا مبادا سخنان آنان راحفظ كند.[4]

     او بدون شك يكي از فقهاي بزرگ و سرآمد صحابه است و در ميان  آراي به جا مانده از وفقه اهل بيت عليه السلام به خوبي تجلي يافته است.

2-1. راوى حديث

     ابـن عـبـاس احـاديـث بسيارى از پيامبر صلى اللّه عليه وآله شنيده و در حدود 1660 حديث صحيح تنها در صحيحين (مسلم و بخاري) از او روايت شده است. از جمله روايتى از او نقل شده كه پیامبر خدا (صلی‌الله‌وآله‌وسلم) فرمود: «اى مردم همواره با دوستى ما اهل بيت همراه باشيد، زيرا كسى كه خدا را به دوستى ما ديـدار كـنـد، به واسطه شفاعت ما داخل بهشت خواهد شد ، سوگند به خدايى كه جان محمد (صلی‌الله‌وآله‌وسلم ) در كف قدرت اوست ، عمل هيچ بنده اى سود نبخشد مگر به معرفت و ولايت ما.»[5]

3-1. مفّسر قرآن

     ابـن عـبـاس در عـلوم قـرآن و تـفـسـيـر آن سرآمد ديگران به شمار مى رفت، او در اين زمينه داراى اطلاعاتى وسيع وگسترده بود و به همين علّت به ترجمان قرآن شهرت يافت.

     ابـن عـبـاس كـه دوسـتـدار، عـلاقمند و شاگرد اميرالمؤمنين عليه السلام بود،[6] در زمينه تفسير نيز خوشه­چين خرمن پرفيض آن حضرت به شمار مى آيد و مى شود گفت آنچه ابن عباس در زمينه تفسير وعلوم ديگر دارا بوده اكثر آنرا از پيشگاه مولاى متقّيان (علیه‌السلام)‍ كسب كـرده اسـت، زيـرا او هـنـگـام وفـات رسـول خـدا(صلی‌الله‌وآله‌وسلم) سـيزده سال بيشتر نداشت و روشن است كه بعد از رسول خدا(صلی‌الله‌وآله‌وسلم) كسى در علم و دانش همتاى على عليه السلام نبود. ابن عباس خود مى گويد:

     «على عليه السلام مرا آموزش داده ... و علم من از دانش على عليه السّلام اسـت و عـلم هـمـه اصحاب محمد صلى الله عليه وآله دركنار علم على عليه السّلام مانند قطره اى است در درياهاى هفتگانه.»[7]

     او در تفسير به بهره گرفتن از شعر جاهلي اهتمام مي ورزيد و شعر را ديوان عرب مي دانست. تفسير قرآن او كه با روش لغوي محض نگارش يافته بود، نزد طبري بوده و يك جزء از آن كه با تلاش علامه فيروز آبادي (729-817 ه.ق) گردآوري شده است. عنوان این تفسیر" تنوير المقياس من التفسير ابن عباس"است که در حاشيه تفسير الدرالمنثور (چاپ مصر) چاپ شده است.

درباره تدبّر و انديشه در معانى قرآن ، ابن عباس گفته است : اگـر دو سـوره بقره وآل عمران را مرتب و باآهنگ بخوانم و در آن تدبر و تفكّر نموده آن را درك كنم، براى من دوست داشتنى تر از اين است كه تمام قرآن را باسرعت بخوانم.[8]

2. جایگاه عبدالله ابن عباس نزد پيامبر (صلی‌الله‌وآله‌وسلم)

     رفت وآمد عبداللّه به خانه پيامبر صلى اللّه عليه وآله امرى عادى به شمار مى رفت، زيرا او عموزاده پيامبر بوده و ميمونه كه يكى از همسران رسول خدا است خاله او بود.

     بـديـن سـبـب است كه او در عين خردسالى ، احاديث و اخبار بسيارى از پيامبر صلى الله عليه وآله شـنـيـده و روايـت كـرده اسـت، وهـمچنين در علوم قرآن و فقه گوى سبقت از ديگران ربوده است واز برجسته ترين شاگردان اميرمؤ منان على عليه السلام بشمار مى رود.

    على بن عبدالله بن عباس از پدرش حكايت كرده است، كه شـبـى پـدرم عـبـاس، بـه مـن دسـتـور داد كـه شـب را در خـانـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه وآله بـگـذرانـم. بـه مـسـجـد رفـتـم و رسول خدا صلى الله عليه وآله نماز عشا رابه جا آورد، تا اينكه در مسجد به جز او كس باقى نـمـانـد. آنـگـاه آن حـضـرت بر من گذشت و فرمود: كيستى؟ گفتم عبدالله. فرمود:

    سر جايت باش گـفـتـم: پـدرم مـرا امـر كـرده كـه امـشـب درخـانـه شـمـا بـاشـم. فـرمود: پس همراه من بيا وقتى داخل خانه شد فرمود: براى عبدالله فرشى بگسترانيد، آنها نيز بالشى از مو برايم آوردند.

     پـدرم عـبـاس بـه مـن گـفـتـه بـودكـه تا هنگام نماز شب پيامبر نخوابم تا او را بيدار كنم آنگاه رسـول خـدا صـلى الله عـليه وآله به خواب رفت بعد از مدتى بيدار شد و بر بستر خود نشست، پس سرش را به سوى آسمان بلند كرد و سه بارگفت «سُبحانَ الْمَلكِ القُدّوُس».

   آنـگـاه ايـن آيـه را از آخـر سـوره آل عـمـران تـلاوت فـرمود «اِنَّ فِىْ خَلْقِ السَّمواتِ و الارض» «به تحقيق در خلقت آسمان و زمين ، و رفت وآمد شب وروز نشانه هايى براى خردمندان است.»

سـپـس برخاست، دندان هايش را مسواك زد، وضو ساخت و در مصلاّى خود ايستاد و دو ركعت نماز بجا آورد كه نه كوتاه بود و نه بلند. بار ديگر به نماز ايستاد و در پايان، نماز وتر بجا آورد. وقتى نمازهايش تمام شد، شنيدم كه می­فرمود: «اَللّهُـــــمَّ اجْعَلْ فى بَصَرى نُوراً...» خداوندا! در ديدگانم نورى قرار ده ... [9]

     ابـن عـباس در قرب به رسول خدا صلى الله عليه وآله تا آنجا پيش مى رود، كه آن بزرگوار وى را بر مركب خويش سوار مى كند، و به او پند واندرز مى دهد. وى در اين باره مى گويد:

رسـول خـدا مـرا بـا خـود سوار كرد، آنگاه فرمود: اى پسر، آيا كلماتى به تو نياموزم كه خدا تو را بـه آن سـود بـخـشـد؟ گـفـتـم: آرى يـا رسـول الله، فـرمـود: خدا را نگهدار تا تورا حفظ كند بـا خـدا بـاش تـا او را پـيـش روى خـود بـيـابـى، در هـنـگـام وسعت و فراخى به ياد خدا باش، تا در سـخـتـى تـو را يـاد كـنـد. هـرگـاه درخواستی داری، ازخدا درخواست كن، و هرگاه يارى مى جويى ازخدا بجوى. قلم به آنچه شدنى است خشكيد، و اگر مردم بخواهند تو را بر آنچه خدا ننوشته اسـت سـود رسانند، نتوانند و قدرت نيابند، و اگر بخواهند تو را بر آنچه خدا ننوشته است زيان بـرسـانند، نتوانند و قدرت نيابند. پس بر تو باد به راستى در يقين به حق، به درستى كه در تـحـمـل آنچه تو را ناگوار است خير فراوانى است، و بدان كه پيروزى همراه با بردبارى است، و گشايش قرين اندوه است و هر سختى آسانى در پى خواهد داشت.[10]

ابن عباس مى گويد؛ آنـگـاه كه رحلت پيامبر صلى اللّه عليه وآله نزديك شد، فرمود: كاغذ ودواتى برايم بياوريد تـا چـيـزى بـراى شـمـا بـنـويـسـم كـه پـس از مـن هـرگـز گـمـراه نـشـويـد عمرگفت: «درد بر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله غالب شده ... قرآن نزد ماست، كتاب خدا براى ما كافيست». كـسـانـى كـه در خـانـه بـودنـد بـا هـم اخـتـلاف كـردنـد، رسـول خـدا(صلی‌الله‌وآله‌وسلم ) خـشـمـگـيـن شـد و فـرمـود: برخيزيد، كه سزاوار نيست در حضور پيامبر اين چنين سـر و صـدا بـرپـا شـود آنـهـا از جـا برخاستند و رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در همان روز دار فانى را وداع گفت از آن پس ابن عباس  پيوسته مى گفت: مصيبت بزرگ آن چيزى بود كه ميان ما و رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله جدایى انداخت.[11]

3. عبدالله ابن عباس وخلفا

رابطه ابن عباس با خلفا از نکات مهم زندگانی اوست.

1-3. عبدالله ابن عباس و عمر بن خطاب

     عمر در حل مشكلات خود به عبدالله مراجعه مي كرد و زماني كه خود نمي توانست مشكل را حل كند، به­وسیلة عبدالله از اميرالمومنين علي عليه السلام حل مشكل خود را مي خواست و به همين خاطر به عنوان مشاور عمر معرفي شده است.

 عمر در تمام دوران خلافت خود (به جز سال اول) هر گاه كه به مكه مي رفت، عبدالله بن عباس را همراه خود مي برد. برخي نيز گفته اند: وي به عنوان مسئول انتظامات به حج مي رفته است همراهي عبدالله بن عباس با خليفه دوم باعث نمي شد كه وي دست از عقايد خويش بردارد، بلكه در مواقع لزوم از حقانیت علي عليه السلام دفاع مي كرد و به اشكالات و ايرادهاي خليفه پاسخ منطقي مي داد.

عمر به خاطر ارتباطي كه با عبدالله داشت در مواردي تصميم مي گرفت، علت خانه نشيني علی عليه السلام را توجيه كند تا در نتيجه حقانيت خويش را ثابت كرده باشد. ولي ابن عباس پاسخ در خور و مناسب را به وي مي داد.

وي درباره علت كنار گذاردن علي عليه السلام از خلافت به ابن عباس گفت : « قريش علي عليه السلام را از آن جهت كنار گذاشتند كه دوست نداشتند نبوت و خلافت در يك خاندان جمع شود.»

عبدالله در مقابل پاسخ مي داد: «اگر خلاف ميل قريش نمي بايست انجام پذيرد ، پس نبوت نيز نبايد واقع مي شد زيرا قريش با آن مخالف بودند. حال آنكه خداوند مي فرمايد: اين بدان جهت است كه آنان كراهت داشتند آنچه را كه خداوند نازل كرده؛ پس اعمال آنان را حبط و منع كرد.»

عمر كه پاسخ قانع كننده ابن عباس روبرو شد ، توجيه ديگري را بهانه كرد.[12]

ابن عباس گويد : همراه عمر در كوچه هاي مدينه راه مي رفتم عمر رو به من كرد و گفت: «اي فرزند عباس گمان مي كنم مردم، مولاي شما علي عليه السلام را كوچك و كم سن دانستند، از اين رو خلافت و امور مملكت اسلامي را به او واگذار نكردند.»

من در پاسخ عمر گفتم: خداوند او را كوچك نشمرد، آنگاه كه او را براي خواندن سوره برائت برگزيد كه آن را براي مردم مكه بخواند.

عمر گفت: تو حق مي گويي. به خدا سوگند از رسول خدا (صلی‌الله‌وآله‌وسلم) شنيدم كه به علي بن ابي طالب مي فرمود: «اي علي  كسي تو را دوست بدارد، مرا دوست مي دارد و كسي كه مرا دوست بدارد ، خدارا دوست دارد، و كسي كه خدا را دوست بدارد، خداوند او را خود به بهشت راهنمايي مي كند.» [13]

2-3. ابن عباس و عثمان

     عبدالله در زمان عثمان نيز از موقعيت  مناسبي  برخودار بود. زماني كه عده اي از صحابه براي حاجتي نزد عثمان رفتند و وي به آنها پاسخ منفي داد، تنها ابن عباس بود كه با صلابت بسيار با عثمان احتجاج كرد و وي را متقاعد ساخت تا ناگزير درخواست و حاجت صحابه برآورده شد.

    ابن عباس در زمان عثمان در جنگ عليه كفار شركت مي كرد و توانايي خود را در اين مهم به اثبات رساند.

    وي در سال 27 هجري در فتح افريقيه (تونس) در سپاه عبدالله بن سعد بن ابي سرح، فرماندهي قسمت مقدم ارتش را بر عهده داشت و عامل موثري در شكست «جرجير» حكمران آن منطقه بود. جرجير ناگزير از پذيرش  صلح شد و سخنگوي  مجلس صلح، عبدالله بن عباس بود و از آنجا كه خوب و قاطع حرف مي زد، جرجير به  او"حبر" لقب داد.[14]

     ابن عباس در زمان محاصره عثمان به­وسیلة انقلابيون معترض مسلمان، فعالانه درگير مسائل  سياسي شد. عثمان كه متوجه شد از علي عليه السلام به عنوان خليفه ياد مي شود و به نفع وي شعار مي دهند، نامه اي به آن حضرت نوشت و آن را به­وسیلة عبدالله فرستاد. در آن نامه عثمان خواسته بود كه علي عليه السلام به ينبع[15] برود ، تا مردم كمتر به نفع وي شعار دهند؛ با اينكه قبلاً از حضرت در خواست كرده بود، بعد از رفتن اميرالمومنين به ينبع، از وي تقاضا كرد به مدينه باز گردد و او را ياري كند.

به هر حال اميرالمومنين عليه السلام به ابن عباس پاسخ داد: «اي پسر عباس، عثمان مرا نمي خواهد، جز اينكه مانند شتر آبكش با دلو بزرگ بيايم و بروم. به سوي من فرستاد كه از مدينه بيرون روم. پس از آن پيام داد بيايم و اكنون ترا مي فرستد كه بيرون روم. به خدا سوگند از او چنان دفاع كردم كه مي ترسم گناهكار باشم.» [16]

    از آنچه گذشت به خوبي استفاده مي شود كه ابن عباس با خلفا همكاري داشته و در صورت لزوم مشكلات آنان را خود مي گشود و يا به درخواست آنها از امام علي عليه السلام استمداد مي طلبيد. اما وي خلافت را از آن علي عليه السلام مي دانست.[17]

4. ابن عباس و امام علي عليه السلام

     ابـن عـبـاس از ديـر بـاز و در دوران خـلفا پيوسته على عليه السلام را شايسته مقام خلافت مى­دانـست و از حق آن بزرگوار دفاع مى­كرد. او همواره آرزويش اين بود كه على عليه السلام منصب امامت را به دست گيرد و حكومت در مسير صحيح خود واقع شود وی به دفعات فضائل و مناقب امام علی علیه السلام را برای مردم بیان می­کرد. سعيد بن جبير گويد:

     ابـن عـبـاس در مـكـّه در كنار چاه زمزم سخن مى گفت، و ما نزد او بوديم. وقتى سخنانش به پايان رسـيـد، مـردى بـرخـاسـت و گـفـت: اى پـسـر عـبـاس، مـن مـردى از شـام هـسـتـم، واز اهـل حـمـص مـيـبـاشم، آنها از على بن ابى طالب عليه السلام بيزارى مى جويند واو را ناسزا مى گويند.

ابن عباس گفت : خـدا آنـهـا را (بـه جـهـت اين كارشان ) در دنيا وآخرت لعنت كند، و عذاب دردناكى براى ايشان آماده سـازد. آيـا ايـن كـارتـان بـه جـهـت دورى عـلى عـليـه السـّلام از رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله اسـت، يـا ايـن كـه او نـخـسـتـين مرد روزگار نيست كه به خدا و پيامبرش ايمان آورد، و اوّلين كسى نيست كه نماز گزارد وركوع كرد، وكارهاى نيك انجام داد؟! [18]

وقتى عمر، خلافت را پس از خود در يك شوراى شش نفره قرار داد، ابن عباس به امام على عليه السلام گفت : خلافت به ما نخواهد رسيد. اين مرد (يعنى عمر) اراده كرده است كه عثمان خليفه شود.

على عليه السلام فرمود: من هم اين را مى­دانم، ولى من در شورا داخل خواهم شد، چون اكنون عمر مرا براى احراز مقام خلافت حـائز شـرايـط دانـسـتـه اسـت، درحـالى كـه پـيـش از آن

مـى گـفـت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است: پيامبرى و امامت در يك خانواده جمع نخواهد شد.» پـس مـن در ايـن شـورا داخـل خـواهـم شد تا به مردم ثابت كنم كه عملش خلاف روايتى است كه از رسول خدا روايت كرده است.[19]

1-4. نقش ابن عباس در حمایت از على عليه السلام برای خلافت

     ابـن عـبـاس هـمـيـشـه از على عليه السلام دفاع مى­كرد، و از اينكه حق آن حضرت در خلافت از وى سـلب شـده اسـت، رنـج مـى بـرد. در جريان محاصره خانه عثمان، پيروزى امام على عليه السلام در امر خلافت نزد او قطعى بود، و به همين جهت با نامزدشدن ديگران براى خلافت به شدّت مخالفت مى كرد.

ابن عباس پس از اين كه سرپرستى حاجيان را به نيابت از عثمان پس از محاصره اش بر عهده گـرفـت و حـج بـه جـا آورد، عـايشه به او گفت: اى پسر عباس، تو داراى مـنـطـق و خـرد هستى، تو را به خدا سوگند مى دهم كه مردم را از دور طلحه پراكنده نكنى، چـون مردم درباره عثمان بينا گشته و حقيقت بر ايشان واضح وآشكار شده است و از شهرها براى مـوضـوعـى كه پايانش نزديك گرديده است گرد آمده اند وبه من گزارش رسيده است كه طلحه كسانى را بر بيت المال گماشته و كليدهاى خزاين را در دست گرفته است، به نظر مى رسد كه او به خواست خدا روش پسر عمّش ابوبكر را در پيش گيرد.

  ابن عباس در جواب گفت: اى مادر! اگر كار عثمان پايان بگيرد، مردم به كسى جز على عليه السلام رو نمى آورند.

عـايـشـه گـفـت: ابـن عـبـاس، بـس كـن مـن دوسـت نـدارم بـا تـو كـشـمـكـش وجدال كنم.[20]

2-4. نقش ابن عباس در جنگ جمل

    پس از به خلافت رسيدن امير مؤمنان على عليه السّلام، طلحه و زبير استاندارى بصره و كوفه را از آن حـضـرت درخـواسـت كردند. على عليه السلام با ابن عباس خلوت كرد و نظر او را در اين باره جويا شد.

ابن عباس گفت :اى امـيـرمؤمنان، كوفه و بصره چشمان كشور هستند، و بزرگ مردان بسيارى در خود دارند. مقام طـلحـه و زبـيـر از اسـلام در حـدّيـسـت كـه تـو مـى دانـى و من مطمئن نيستم كه اگر حكومت بصره و كوفه را به آنها بدهى كارى نادرست صورت ندهند.

    امـيـرمـؤ مـنـان عـليـه السـلام نـظـر او را پـسـنـديـد و از قبول درخواست آنان صرف­نظر كرد.[21] طـلحـه و زبـير با مأيوس شدن از موافقت على عليه السلام با آنان، همانگونه كه پيش بينى مـى شـد، بيعت خود را نقض كردند و به بهانه بجا آوردن عمره از مدينه خارج شدند. آنها در مكّه عـايـشـه را بـا خـود همراه كـرده و بـا دسـت­آويـز كـردن خون عثمان به سمت بصره رهسپار شدند و با على عليه السلام اعلام جنگ كردند.

     آنـگـاه كه خبر بيعت شكنى طلحه و زبير و حركت آنها به سوى بصره، همراه نامه­اى به اميرمؤمـنـان عـلى عـليـه السـلام رسـيـد، آن حـضـرت، ابـن عـبـاس، مـحـمـد بـن ابـى بكر، عمار ياسر و سهل بن حنيف را خواست، آنان را نيز آگاه كرده، نظر آنها را جویا شد.

ابن عباس عرض کرد:  نـظـر مـن ايـن اسـت چـنـد نـفـرى را بـه كوفه بفرستيم تا از مردم براى تو بيعت بگيرند، و به ابـومـوسـى اشعرى نيز بنويس كه با تو بيعت كند، سپس حركت كنيم و به كوفه برسيم و پـيـش از ورود ايـن گـروه به بصره جلوى آنها را بگيريم و به ام سَلمَه بنويس كه همراه تو بيرون شود، كه او براى تو توان و قدرت به شمار مى آيد.

حضرت فرمود:  مـن و يـارانـم به دنبال آنها حركت مى كنيم، اگر در راه به آنان رسيديم آنها را از رفتن باز مى دارم و اگـر از دسـتـرس من خارج شدند، از اهل كوفه و شهرهاى ديگر نيرو مى گيرم و به سوى آنـها مى روم، امّا نسبت به امّ سلمه، من خروج او را از خانه اش صلاح نمى دانم آنطور كه طلحه و زبير نسبت به اخراج عايشه از خانه اش انجام دادند.

      پس آن حضرت مردم را به جنگ فرا خواند و به طرف بصره حركت كرد.[22] هـنـگامى كه على عليه السلام به «فيد» رسيد، به­ طرف كوه­هاى طىّ رفت در آنجا عدى بن حاتم همراه با ششصد نفر از قومش به آن حضرت پيوستند.

آنـگـاه حـضـرت رو بـه ابـن عـبـاس كـرد وگـفـت : نـظـرتـو دربـاره اهل كوفه چيست ؟ ابن عباس جواب داد:  عـمـّار را بـراى بـسيج آنان بفرست زيرا او سابقه طولانى در اسلام دارد، و از كسانى است كه درجـنـگ بدر شركت داشته است اگر او سخن بگويد مردم به سوى تو رو مى آورند و من نيز با او مى روم و فرزندت حسن را نيز همراه ما بفرست .

على عليه السّلام نظر ابن عباس را پذيرفت و آنها را به كوفه فرستاد. در كوفه ابن عباس ، به امام حسن (علیه‌السلام ) وعمّار گفت : ابوموسى مردى است عاق (بازدارنده از خير) اگر با او رفيق شويم به خواسته مان مى رسيم آن دو گفتند: آنچه مى خواهى انجام بده. ابن عباس به ابوموسى گفت :

امـيـرالمـؤمـنـيـن مـا رابـه سـوى تـو فـرسـتـاد زيـرا مـى دانـسـت تـو مـطـيـع خـدا و رسول هستى و راهى را انتخاب مى كنى كه ما اهل بيت آن رابپسنديم ابـومـوسـى رام شـد و بيعت كرد سپس عمار در دو مرحله بالاى منبر رفت و براى مردم سخن گفت و مردم رابه پيروى اميرالمؤمنين عليه السلام فراخواند. ابن عباس مى گويد: مـن چون بالاى منبر رفتم ابوموسى خواست مرا پائين بياورد گفتم: «تو مرا از منبر پائين مى آورى؟» آنگاه قـبضه شمشيرم را به دست گرفتم وگفتم: در جاى خود بمان اگر پائين آمدم تو رابه وسيله آن ادب خـواهـم كـرد و او حـركـت نـكـرد ومردم با اميرالمؤمنين بيعت كردند در همان ساعت ابوموسى را خـلع كـردم و قرظة بن کعب انصارى را به جاى او منصوب نمودم واز كوفه بيرون نرفتم تا اينكه حدود هفت هزار نيرو براى على عليه السّلام حركت دادم.[23]

3-4. ابن عباس فرماندار على عليه السلام در بصره

     پس از پايان جنگ، على عليه السّلام در جستجوى فرد مناسبى براى تصدّى مقام استاندارى اين شـهـر جـنـگ زده بـرآمـد. آن حضرت عبدالرحمن بن ابى بكره را كه از على عليه السّلام امان نامه دريـافـت داشـتـه بـود، بـه حـضـور پـذيـرفـت و از حـال پـدر ابـى بـكـرة سـئوال كـرد. پـاسـخ داد كـه پـدرم بـيمار است . على عليه السّلام به خانه او رفت و دست بر سـيـنـه ابوبكره نهاد و نشانه بيمارى را در وى ديد. ابوبكره از على عليه السّلام عذر خواهى كـرد. آن حـضـرت عـذر او را پذيرفت وپيشنهاد حكومت بصره را به او نمود؛ كه از پذيرفتن آن خوددارى كرد و پيشنهاد خود را درباره حاكم آينده شهر چنين بيان كرد:

«يكى از خويشان خود را به حكومت بگمار، تا مردم درپناه او آرام گيرند و من هم معاونت اورا عهده دار خواهم شد.» پـس ازگـفـتـگو با يكديگر، هر دو بر فرمانروايى ابن عباس توافق كردند، ضمناً آن حضرت زيـاد بـن ابـيـه را مـتـصـدّى دريـافـت خـراج (مـاليـّات ) وامـور بـيـت المـال قـرارداد و از ابـن عـبـاس خـواسـت كه به سخنان وی ترتيب اثر دهد، و تصميم گيرى هاى او را به كار بندد. بـدين ترتيب ، ابن عباس مناسب­ترين فردى شناخته شد كه مى توانست اوضاع از هم گسيخته بصره را سامان بخشد، و زندگى مردم آن ديار را رونق دهد.[24]

هـنـگـامـى كـه امـيـر مؤمنان عبدالله بن عباس را به عنوان استاندار بصره منصوب كرد خطبه اى براى مردم بصره خواند و در آن خطبه پس از حمد و ثناىالهى و درود بر پيغمبر چنين فرمود:

     اى مـردم بـصـره ! عـبـدالله بـن عـبـاس را والى و حـاكـم شـمـا قـرار دادم سـخـن او را بـشـنويد و دستوراتش را تا زمانى كه او در اطاعت خدا و رسولش ‍ باشد، اطاعت كنيد اگر كار خلافى انجام داد و يـا از حـق منحرف شد، او را بر كنار خواهم كرد. اميدوارم او را شخصى عفيف، متقى و با ورع بـيـابـم و مـن او را والى قـرار نـدادم مـگـر آن كـه او را چنين مى پندارم. خداوند ما و شما را مورد غفران و آمرزش خود قرار دهد.[25]

4-4. رهنمودهاى علي عليه السلام به ابن عباس

     پـس از ايـن كه امير مؤمنان على عليه السّلام عبدالله بن عباس را به فرمانداری بصره منصوب كرد، به او چنين وصيّت فرمود:  تـو را سفارش مى كنم به ترس از خداوند عز وجل و عدالت نسبت به كسى كه خداوند ولايت و سـرپـرسـتـى او را به تو واگذار كرده. با خوشرويى و دانش و حكمت براى مردم گشاده رو بـاش؛ از كـيـنـه تـوزى هـا بـپـرهيز، زيراكه دل و حق را مى ميراند و بدان آنچه تو را به خدا نزديك كند، از آتش دور مى دارد، و آنچه تو را به آتش نزديك كند، ازخدا دور مى سازد. ياد خدا بسيار كن و از فراموشكاران مباش.[26]

امـيـرمـؤمـنـان عـليـه السـّلام نامه­اى به ابن عباس دارد كه بسيار مورد توجّه وى واقع شده به گـونـه اى كـه ابـن عـبـاس هـمـيـشـه مـى گـفـت كـه پـس از سـخـن رسول خدا (صلی‌الله‌وآله‌وسلم) از هيچ گفتارى به اندازه اين سخن بهره نبردم. نامه چنين است :

بـه دسـت آوردن آنچه از مرد فوت شدنى نيست او را خشنود مى سازد، و به دست نياوردن آنچه كه براى او مقدّر نيست وى را غمگين مى كند، پس خرسندى تو بايد به آنچه باشد كه از آخرت بـه دسـت آوردى، و غم تو بايد بر آنچه از امر آخرت از تو فوت شده باشد. بر آنچه از دنيا بـه دستت آمده خرسند مباش، و از به دست نياوردن آن، بيتابى مكن، و همّ خود را براى جهان پس از مرگت مصروف دار.[27]

همچنين هنگامى كه ابن عباس استاندار على عليه السّلام در بصره بود، حضرت در نامه­اى به او چنين مى نويسد:

     و بـدان كـه بـصـره مـحـلّ فـرودآمـدن شـيـطـان و كـشـتـزار فـتـنـه اسـت، پـس بـا اهـل بصره با نيكى و مهربانى برخورد كن و گره ترس و وحشت را از دلهايشان بگشا. به من گـزارش شـده كـه تـو بـا بنى تميم ترشرويى و سختگيرى مى كنى، بدان كه ستاره اى از بـنى تميم ناپديد نمى شود، مگر آنكه ستاره ديگرى برايشان طلوع مى كند. آنها نه درجاهليت و نـه در اسـلام كـينه جو نبوده اند؛ آنها با ما نسبت خويشاوندى نزديك دارند، و شايسته نيكى و بخشش ما هستند كه ترك آن براى ما خطاو گناه است. پس اى ابوالعباس ـ خداى تو را رحمت كند ـ در هـمـه كارهايت مهربان و خوشرو باش ، كه ما هر دو در آن شريك هستيم و آن­چنان باش كه من دربـاره تـو گـمـان نـيـك دارم و سـعـى كـن هـيـچ گـاه نـظـرم را نـسـبـت بـه خـود تـغـيـير ندهى.[28] و نيز در دستورالعمل ديگرى على عليه السلام به عبدالله بن عباس فرمود:

     بـر تـوسـت كـه نـظـر مـشـورتـى خود را بدهى و من در آن نظر كنم و هرگاه خلاف نظر تو عمل كردم، تو از من پيروى كن[29] .

5-4. نقش ابن عباس در صفين

هنگامي كه اميرالمومنين عليه السلام عازم صفين بودند، ابن عباس به همراه سپاه بصره به ياري امام عليه السلام شتافت و فرماندهي بخش عمده­اي از سپاه عراق را به عهده گرفت، ابن عباس در طول مدتي كه در صفين در كنار امام عليه السلام بود، معاويه و عمرو عاص بسيار كوشيدند تا ابن عباس را بفربيند و او را از حضرت  جدا كنند، و با نامه هاي متعددي او را به ترك سپاه عراق و پيوستن به شاميان فرا خواندند، اما ابن عباس هر بار با جوابي  قاطع و دندان شكن آنان را مايوس مي كرد و از ارسال نامه نااميد مي­ساخت.[30]

     از اين رو مورد اعتماد كامل امیرالمومنين عليه السلام بود، لذا در جنگ صفين كه روز  چهارشنبه اول صفر 37 هجري با رويارويي دو سپاه  عراق و شام آغاز شد، امير المومنين براي سركوبي و ريشه­كن ساختن سپاه شام برنامه ريزي كرد و هر روز يكي از دلاوران مورد اطمینان خود را به جانب  شاميان اعزام نمود. روز اول مالك اشتر و روز دوم هاشم عتبه و روز سوم عمار ياشر و روز چهارم محمد بن حنيفه فرزند خود و روز پنجم را براي عبدالله ابن عباس قرارداد.[31]

6-4. ابن عباس در ماجراي حكميت

    ابن عباس جزو كساني بود كه توطئه معاويه را در بالا بردن قرآن بر نيزه ها دريافت و پيشنهاد ادامه جنگ را داد اما با فشار گروه نادان خوارج كار به حكميت كشيد. بعد از آن امام، ابن عباس را به عنوان حَكم  انتخاب كرد كه باز هم با مخالفت خوارج رو به رو شد و امام به­ناچار حكميت ابوموسي اشعري را پذيرفت.

7-4. نقش ابن عباس در داستان خوارج نهروان 

     پس از پذيرش حكميت، خوارج به اين عمل اعتراض كردند و گفتند: حضرت على عليه السلام بايد از كار خود "پذيرش حكميت" توبه كند و گرنه كافر است و خودشان گروهى مخالف امام را تشكيل دادند. امام عليه السلام ابن عباس را نزد خوارج فرستاد تا آنان را با تبعيت از امام متقاعد كند، اما اين قوم نادان و پركينه در برابر سخنان مستدل و محكم ابن عباس پاسخى جز لجاجت نداشته و بر روش غلط خود اصرار مى ورزيدند و مصداق آياتى را كه درباره كفار قريش بود، بر على عليه السلام و خاندان او مى خواندند.[32]

    مدائنى روايت مى كند كه يك بار كه عبداللَّه بن عباس به شام رفت، معاويه به جمعی از اطرافیان خود گفت: مدت هاست كه عبداللَّه بن عباس را نديده ام. و در آن جنگ "صفين" كه ميان ما و او و پسر عمويش على پيش آمد، اگر چه على او را به حكميت معرفى كرده بود، اما پذيرفته نشد، اينك او را به سخن گفتن تحريك كنيد تا به كنه معرفت او آشنا شويم و امورى از تيزهوشى و درست انديشى او اگر بر ما پوشيده است، بشناسيم و چه بسا او را به اوصافى نسبت مى دهند يا لقبى "مثل بحر و حبر الاُمه" بر او نهاده اند كه سزاوار آن نيست، پس لازم است او را بيازماييم.

    از اين رو معاويه براى ابن عباس پيام فرستاد و او را به مجلس خود فراخواند. وقتى كه ابن عباس وارد شد، عتبه بن ابوسفيان و ديگر كسانى كه در آن جا بودند، به او و امام على عليه السلام جسارت و اهانت كردند، اما هر كدام كه لب به سخن و اهانت مى گشود، با سخنان كوبنده و شكننده ابن عباس رو به رو مى شد و از گفته خود پشيمان مى گشت، تا اين كه معاويه هم لب به اعتراض گشود و خود را مظلوم و او ـ یعنی ابن عباس ـ و بنى هاشم را ظالم خواند كه باز هم ابن عباس به سخن آمد و او را و گفته هايش را دروغ و خيانت خواند به طورى كه معاويه هم از كرده خود پشيمان شد، از جمله به عمرو عاص گفت: اى پسر زن زناكار، به خدا قسم عقلت گمراه و خردت نارسا شده و شيطان از زبان تو سخن مى گويد، اى كاش در روز جنگ صفين كه به نبرد تن به تن و جنگ با پهلوانان دعوت شدى، خودت به ميدان مى آمدى، و يادت هست كه به مصاف على رفتى و او با شمشير آهنگ تو كرد، همين كه دندان هاى مرگ را ديدى به فكر حيله افتادى چگونه فرار كنى، به ناچار به اميد نجات و از ترس اين كه تو را نابود كند، عورت خود را آشكار ساختى و فرار كردى و بعد به معاويه پيشنهاد دادى كه با على عليه السلام نبرد كند به اين اميد كه معاويه كشته شود و از شر او خلاص شوى، ولى معاويه از هدف تو آگاه شد و به ميدان على عليه السلام نرفت. بنابراين اى عمرو، تيغ زبانت را در نيام كن و الفاظ زشت را كنار بگذار كه تو در كنار شير بيشه و درياى بى كران قرار دارى كه اگر به مبارزه شير بروى تو را شكار مى كند و اگر پاى در دريا نهى، تو را فرو مى برد.

    و خطاب به مروان گفت: اى دشمن خدا، و اى كسى كه رانده رسول خدايى و خونت حلال شده است، اى مروان، تو همان كسى هستى كه با دخالت هاى بى جا چنان كردى كه مردم را بر ضد عثمان شوراندى و خون عثمان را به هدر دادى، به خدا سوگند اگر معاويه بخواهد انتقام خون عثمان را بگيرد، بايد تو را بكشد. با ادامه گفتار ابن عباس، مروان ساكت شد.

سپس پاسخ سخنان سخيف و بى محتواى زياد و عبدالرحمان بن حكم و مغيرة بن شعبه را داد تا نوبت به يزيد پسر معاويه رسيد، او خطاب به عباس گفت: اى پسر عباس تو با زبانى بسيار گويا و رسا سخن مى گويى كه حكايت ازدل سوخته دارد، اين كينه كه دردل دارى رها كن كه پرتو حق ما، تاريكى باطل شما را ازميان برده است!

     ابن عباس گفت: اى يزيد، ساكت باش؛ به خدا سوگند، دل ها از آن زمان كه با دشمنى با شما تيره شد، هرگز صفا نيافته است و از زمانى كه از شما رميده هنوز به محبت نپيوسته است، مردم امروز هم از كارهاى زشت گذشته شما هنوز ناراضى هستند و در آخر گفت: 'فكفى باللَّه وليّاً لنا و وكيلاً على المعتدين علينا؛ دوستى خداوند براى ما كافى است و بر دشمنان ما بهترين وكيل است.'

معاويه كه ديگر تاب و تحمل خود را از دست داده بود و پاسخ تند ابن عباس را برنمى تافت به ابن عباس خطاب كرد و گفت: اى بنى هاشم، در دل من از شما اندوه هايى نهفته است و من سزاوارم كه از شما خون خواهى كنم و ننگ و عار را بزدايم كه خون هاى ما بر گردن شماست، و ستم هايى كه بر ما رفته است ريشه اش ميان شماست.

    ابن عباس صريح تر از قبل در جواب معاويه گفت: به خدا سوگند، اى معاويه اگر چنين قصدى كنى شيران بيشه و افعى هاى خطرناك را بر خود مى شورانى كه فراوانى سلاح و زخم هاى سنگين جلودار آنها نخواهد بود، آنها با شمشيرهايشان مى جنگند و عوعو سگ ها و زوزه گرگ ها بر آنان بى ارزش است... تو در برابر ما همان گونه خواهى بود كه در ليلة الهرير اسب خود را براى گريز آماده كرده بودى و مهم ترين هدف تو سلامت جان اندك خودت بود.

    آن قدر ابن عباس سخنان تند و كوبنده به معاويه گفت كه صداى او بلند شد و گفت: اى ابن عباس، پاداش تو با خدا باد كه روزگار از سخن تو كه چون شمشير صيقل داده است و از انديشه اصيل تو پرده برمى دارد، تاريك است. به خدا سوگند اگر هاشم كسى جز تو را نداشت، شمار بنى هاشم كم نمى بود، و اگر براى اهل تو كسى جز تو نمى بود، خداوند شمارشان را بسيار مى كرد. در اين جا معاويه از جا برخاست و ابن عباس هم برخاست و رفت.[33]

8-4. مشاور على عليه السلام در امور كشور

     وقتى مردم فارس، سهل بن حنيف، فرماندار اميرمؤمنان عليه السلام را از فارس بيرون كردند و از پـرداخـت مـاليـات امـتـناع ورزيدند، ابن عباس در مقام رايزنى با على عليه السلام، گفت که کار فارس را کفایت می­کنم، آنگاه به بصره رفته و زیاد بن ابیه را به سوی فارس فرستاد. زيـاد بـر فـارس مـسـلّط شد و مردم خراج و ماليات را پرداخت نمودند وآرام گرفتند.[34]

9-4. ابن عباس و اموال بصره

    يـكى از مسائلى كه درباره ابن عباس مطرح است نسبت سرقتى است كه بعضى از مورخان به او داده انـد، كـه وى در زمـان اسـتـانـدارى خـود بـر بـصـره از جـانـب عـلى عـليـه السـّلام مقدارى از اموال بيت المال را براى خود گرفت و از آن حضرت جدا گشت و به مكه گريخت وچون على عليه السـّلام بـه او نـامـه اى نـوشـت و درخـواسـت بـاز گـردانـدن اموال راكرد، وى اعتنائى به نامه آن حضرت نكرد و بدين خاطر «كشى» صاحب كتاب معروف «رجال کشی» به استناد چند روايت، به او نسبت سرقت داده است.[35] ايـن در حـالى اسـت كـه عـلمـاى ديـگـر چون علاّمه حلّى (ره )[36] و عـلامـه محسن امين[37] آن روايت را ضعيف دانسته و ضمن ردّ نظر كشى، ابن عباس را از شيعيان مخلص و مقرب به اهل بيت و وفادار به ائمه عليهم السلام دانسته اند.

       به گفتة برخی محققان شايد بتوان علّت اين تهمت را در دو مسئله جستجو كرد:

1- دشـمـنـى ديـريـنـه امـويـان و مـروانـيـان بـا ابن عباس، زيرا او با مناظرات و احتجاج­هائى كه با معاويه و ابن زبير داشت، حقانيت علويان واهل بيت (علیهم‌السلام ) را ثابت مى كرد.

2- امـويـان خـود بـه غارت بيت المال مى پرداختند، از اين رو براى توجيه اين غارت­ها و تجاوزها بـه امـوال مـردم، بـه جـعـل ايـن واقـعـه و اتـهـام پـرداخـتـنـد تـاشـخـصـيـت ومـوقـعـيـت عـلويان را بكوبند.[38]

البته بايد توجّه داشت كه به فرض واقعيت داشتن سرقت ابن عباس، وى با رسيدن نامه حضرت تـوبـه كـرده و بـه بـصـره بـازگـشـتـه اسـت، ايـن مـسـّلم اسـت كـه ابـن عـبـاس قـبـل از شـهـادت على عليه السلام، در بصره بوده و پس از شهادت آن حضرت در كوفه براى امـام حـسـن عـليـه السـّلام از مـردم بـيـعـت گـرفته و از جانب آن حضرت نيز به استاندارى بصره گمارده شده است.[39]

5. عبدالله ابن عباس و امام حسن عليه السلام

     ابن عباس به امام مجتبي عليه السلام به ديده احترام مي نگريست، در تكريم و احترام آن حضرت مي كوشيد و از وي تجليل مي نمود كه در اين باره به چند نمونه اشاره مي كنيم:

  ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر درباره امام حسن علیه السلام فرمود: «حسن فرزند فرزند من است و از من است و نور چشمم و روشنايي دلم و ميوه قلبم است. او آقاي جوانان بهشت و حجت خدا بر امت است، فرمان او فرمان من، و گفتار او گفتار من است. هر كس از او پيروي كند، از من است و هر كس با او مخالفت كند، از من نيست.»[40]

    علامه مجلسی نقل كرده است كه بعد از ممانعت عايشه از دفن جنازه امام مجتبي عليه السلام در كنار پيامبر– ابن عباس- گفت : اي حميرا روز ما و روز تو يكسان نيست . تو روزي بر شتر و روزي بر استر هستي آيا روز شتر ( جنگ جمل) تو را كافي نبود تا اينكه بگويند روزي هم سوار استر شده­اي. تو حجاب رسول خدا را كنار گذاشته اي و اراده  كردي كه نور خدا را خاموش كني. اما خداوند نور خود را كامل خواهد كرد گر چه مشركان كراهت داشته باشند. ما براي خدا هستيم و به سوي اوباز مي گرديم (انا لله وانا اليه راجعون). عايشه گفت: از من دور شو و اف بر تو و قومت باد.[41]

    طبق نقل عده اي از مورخان ابن عباس در هنگام شهادت امام مجتبي علیه السلام در شام بوده است و چون خبر شهادت حضرت به معاويه رسيد، همراه كساني كه با بودند، سجده كرد و هماهنگ تكبير گفتند. در اين هنگام عبدالله به ديدار معاويه رفت. معاويه گفت: اي فرزند عباس، ابو محمد عليه السلام مرد. ابن عباس گفت: آري رحمت  خدا براو باد، به من خبر تكبير و سجده هایت رسيد. انالله و اليه راجعون. به خدا قسم اي معاويه اگر حسن مرد، اما مرگ تو فراموش نشده و جسم او قبر تو را پر نمي كند. او به بهترين وجه درگذشت، اما تو به بدترين  صورت باقي ماندي. معاويه گفت: تصور مي كنم كه او تنها  عده­اي يتيم بجاي  گذاشته. ابن عباس گفت: تمام ما كوچك بوديم بعد بزرگ شديم. معاويه گفت: خوشا به حال تو كه رئيس قومت شدي. پاسخ داد: تا زماني كه اباعبدالله حسين عليه السلام هست نه، زيرا او رئيس قوم است.[42]

6. عبدالله ابن عباس و امام حسین عليه السلام

    خـوددارى امام حـسـيـن عـليه السلام از بيعت با يزيد، آن حضرت را ناگزير كرد كه حجاز را ترك كـند وبه سوى عراق رهسپار شود. نزديكان آن حضرت همگى با صراحت مخالفت خود را با اين سفر اعلام داشتند، از جمله عبدالله بن عباس که نزد امام حسين عليه السلام رفت وگفت :

     خبر تصميم تو به حركت به سوى عراق مردم را منقلب كرده است، بگو چه خواهى كرد؟ امام حسين عليه السلام فرمود: من به خواست خدا قصد سفركرده ام و در همين يكى دو روز آينده خواهم رفت .

ابن عباس گفت :از ايـن سـفـر بـه خـدا پناه مى برم. رحمت خداوندى بر تو، به من بگو آيا به سوى مردمى مى روى كـه امـيـر خـود راكـشـتـه ، وشهرهاى خود را در اختيار گرفته ، ودشمن را بيرون رانده اند؟ اگر چنين كرده باشند به سوى آنان برو، ولى اگر تو را دعوت كرده اند درحالى كه امير آنها در رأس كـار اسـت و بـر آنـهـا حـكـومـت مـى كـنـد و كـارگـزاران او سـرگـرم جـمـع آورى امـوال واداره شـهـرهـا هـسـتند، در اين صورت تو را به جنگ دعوت كرده اند، اطمينان ندارم كه تو را فـريـب نـدهـند، و دروغ نگويند، و با تو از درستيز در نيايند و تنهايت نگذارند، و دشمن را به جنگ تو نيانگيزند، و بدترين وسخت ترين دشمن تو نباشند.

امام حسين عليه السلام فرمود: من در اين باره از خدا طلب خير مى كنم و در كار خود خواهم انديشيد.[43]

چـون تـلاش ابـن عباس براى بازداشتن امام عليه السلام از سفر به عراق بى نتيجه ماند از حضور امام حسين عليه السّلام خارج شد درحالى كه مى گفت: بى حسين شدم، خبر مرگ حسين را از من بشنويد.[44]

ابن عباس گويد: شبى كه حسين عليه السلام كشته شد، پيامبر صلى الله عليه وآله را در خواب ديدم كه تُنگى بـلوريـن در دسـت داشـت، و در آن خـون جـمـع مـى كـرد.عـرض كـردم ، اى رسول خدا اين چيست؟ فرمود: خون حسين و ياران اوست كه نزد خدا خواهم برد.

    صـبـح آن شـب، ابن عباس خبر شهادت حسين عليه السلام را اعلام، و خواب خود را بازگو كرد. پس از آن تـاريـخ، واقـعـه شـهـادت حسين عليه السلام را با زمان خواب ابن عباس تطبيق كردند كه با هم يكى بود.[45]  

7. وفات ابن عباس

    طبق نقل مورخان ابن عباس در طائف از دنيا رفت و محمّد بن حنفيه بر او نماز خواند و او را به خاك سپرد. ابن اثير مى نويسد: موقعى كه ميان عبداللَّه بن زبير و عبدالملك مروان فتنه و جنگ و اختلاف بروز كرد، عبداللَّه بن عباس و محمد بن حنفيه به همراه زنان و فرزندان خود به مكه كوچ كردند. عبداللَّه بن زبير ايشان را در فشار گذاشت كه بايد با من بيعت نماييد، ولى ايشان نپذيرفتند و گفتند: ما كارى به كار تو نداريم تو به كار خود ادامه ده و ما را هم به حال خود واگذار؛ اما ابن زبير زير بار نرفت و به آنان اصرار داشت كه بيعت كنند و گرنه همه آنان را به آتش خواهد كشيد!

   در اين موقعيت ابن عباس و محمد بن حنفيه، ابا طفيل "يكى از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام" را به نزد شيعيان كوفه فرستادند و از مردم كوفه استمداد طلبيدند، چهار هزار نفر از اهالى كوفه به كمك ايشان شتافتند و بى خبر و تكبيرگويان وارد مكه شدند، صداى تكبير كوفيان به گوش مردم مكه رسيد و ابن زبير هم باخبر شد كه كوفى ها براى مقابله با او به مكه آمده اند، فوراً به داخل مسجد الحرام شد و خود را به پرده كعبه آويخت و به خانه خدا پناهنده شد. اهالى كوفه، ابن عباس و همراهانش را آزاد كردند و سپس از او خواستند تا ابن زبير را به هلاكت برسانند، اما او موافقت نكرد و گفت: «مكه شهر امن خداست و احترام و رعايت خانه خدا بر همه لازم است، خداوند اين بست را جز براى پيامبر صلى الله عليه و آله حلال نشمرده است.» [46]

   كوفيان ابن عباس و همراهانش را با خود به منى بردند و مدتى در آن جا بودند و از آن جا به طايف رفتند. در آن جا عبداللَّه مريض شد، در ايام بيمارى به همراهان گفت:

از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:  أنت تموت في خير عصابة على وجه الأرض أحبهم الى اللَّه و أكرمهم عليه و أقربهم إلى اللَّه زلفى؛ [47] 

اى ابن عباس، تو در ميان بهترين جمعيت روى زمين مى ميرى كه نزد خداوند از همه دوست داشتنى ترند و بهترين مقام را نزد او دارند. بنابراين اگر مرگم فرا رسيد، معلوم است كه آن جمعيت شما خواهيد بود.

هشت شب بيشتر نگذشت كه ابن عباس در ميان همان جمع از دنيا رفت و محمد بن حنفيه كه همراه او از مكه آمده بود، بر او نماز خواند و به هنگامى كه خاك بر قبر او مى ريخت مى گفت: 'مات و اللَّه اليوم حبر هذا الاُمة؛ به خدا سوگند امروز دانشمند اين امت از دنيا رفت.'

وفات او در سن 70 يا 71 سالگى در سال 68 يا 70 يا 73 هجرى مى باشد.[48]

 

نتيجه گيري

     نتایج این تحقیق عبارت­اند از:

1.                 ابن عباس که در کودکی مورد دعای خاص پیامبر اکرم (صلی‌الله‌وآله‌وسلم) قرار گرفته بود، در ادب، شـعـر و لغـت صـاحـب نـظـر بوده است.

2.                 وی در دوران حیات رسول خدا (صلی‌الله‌وآله‌وسلم) از محضر ایشان بهره برده است.

3.                 شخصیت ممتاز و نیز موقعیت اجتماعی او موجب شد تا مورد توجه خاص خلیفه دوم و سوم قرار گیرد.

4.                  ابن عباس را می­توان شاگرد خاص امام علی علیه السلام در امور مختلف دانست.

5.                 وی همواره یار و پشتیبان امام علی علیه السلام در دوران خانه­نشینی و نیز حکومت ایشان بود.

6.                 ابن عباس در جنگ­های جمل، صفین و نهروان نقش پررنگی داشته است.

7.                 اگر چه در برخی منابع، به وی اتهام سرقت اموال بیت المال بصره زده شده است، اما به نظر می­رسد اثبات چنین امری دشوار بوده و برخی محققان نیز نسبت یادشده را وارد ندانسته­اند.

فهرست منابع   

1.                 ابن ابي الحديد معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، دارالكتاب العربيه، بيروت، 1358 ق.

2.                 ابن اثير، علی بن الکرم، الکامل فی التاریخ، دار صادر - دار بيروت، بيروت، 1385/1965.ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ

3.                 ابن قتيبة الدينوري، عبد الله بن مسلم، تحقيق علي شيري، دارالأضواء، بيروت، 1410ق/1990.

4.                 بلاذري، احمد بن عيسي بن جابر، انساب الاشراف، تحقيق محمدباقر محمودي، موسسه اعلمي، بيروت، بي تا.

5.                 بيهقي، معجم المجاسن المساوي، نشر اسلامي، قم،

6.                 جزري، علي بن محمد بن عبدالكريم، اسد الغابه في معرفة الصحابه، انتشارات اسلاميه تهران؛ بي تا .

7.                 حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1411ق.

8.                 حاكم نیشابوري، محمد، مستدرك علي الصحيحين، داراحياء الثرات العربي، بيروت.

9.                 ذاكري، علي اكبر، سيماي كارگزاران علي ابن ابي طالب اميرالمومنين(علیه‌السلام)، دفتر تبليغات اسلامي، قم، بهار 1357.

10.             زركلي، خيرالدين، الاعلام، دارالعلم للملائين، بيروت، بی­تا. 

11.             طبري، محمدبن جرير، تاريخ طبري، دارالفكر، بيروت، 1998.

12.             سیدمرتضي عاملي، ابن عباس و اموال بصره، شبکة الإمامين الحسنين (ع)للتراث الإسلامي، 1396ق

13.             کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد، 1348ش.

14.             گروهی از نویسندگان، دايره المعارف تشيع؛ تهران، 1352.

15.             گروهی از نویسندگان، راويان مشترك، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي، قم، 1380

16.             مامقاني ،عبدالله، تنقيح المقال في علم الرجال، بي جا بي تا.

17.             مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404ق.

18.             مسعودي، علی بن حسین، مروج الذهب،

19.             مفيد، محمد بن محمدبن النعمان، الامالی، جامعه مدرسين، قم، بي تا.

20.             ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ، الجمل، کنگره شیخ مفید، قم، 1413ق.

21.             موسوی خوئي، سيدابوالقاسم، معجم رجال الحديث، بيروت منشورات مدينه العلم؛ 1403 ه.ق.

22.             منقري، نصر بن مزاحم، وقعه صفين، تحقيق و شرح عبدالسلام محمد هارون، مكتبة آیت الله مرعشی، قم، 1372

23.             یعقوبی، احمدبن ابي يعقوب،  تاريخ يعقوبي، دار صادر، بيروت، بي تا.



[1] - حاكم نیشابوري، محمد، المستدرك علي الصحيحين، بيروت، داراحياء الثرات العربي، ج 3 ، ص 615.

[2] -گروهی از نویسندگان، راويان مشترك، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي، قم 1380

[3] . حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، ج1، ص21.

[4] -زركلي، خيرالدين، الاعلام، ج4، ص 95.

[5] شيخ مفيد، محمد بن محمدبن النعمان، الامالی، ص140.

[6]. موسوی خوئي، سيدابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج 10، ص229.

[7] شيخ مفيد، همان، ص 236.

[8] -ابن ابي الحديد معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج11، ص 197.

[9] - حاکم نیشابوری، المستدرک، ج14، ص390.

[10]. احمد بن ابي يعقوب یعقوبی، تاريخ يعقوبي ج 2، ص 263.

[11]. ابن ابي الحديد معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص512.

[12] . محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج31، ص71.

[13] -ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغة، ج12، ص45 و نیز ر.ک. علي اكبر ذاكري، سیمای کارگزاران علی بن ابیطالب امیرالمومنین علیه السلام، ص349-351.

[14] - گروهی از نویسندگان، دايره المعارف تشيع، ج 1، ص 345.

2- اسم موضعي است در اطراف مدينه از قسمت دريا در مسير حجاج مصري كه داراي 170 چشمه بوده و از آن فرزندان امام حسن بوده است . به نقل از علی ذاکری، سيماي كارگزان امام علي عليه السلام.

[16] . علی ذاكري، همان ج2، ص 351- 353

[17] . همان.

[18] - بيهقي، معجم المحاسن و المساوي، ج1، ص 65.

[19] -ابن ابي الحديد معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 189.

[20] - همان، ج 10، ص 6.

[21] - همان، ج1، ص232.

[22] - شيخ مفيد، الجمل، ص239 و 240.

[23] - شيخ مفيد، الجمل، ص265.

[24] - محمد بن جریر طبری، تاريخ طبري، ج 4، ص429 .

[25] -شيخ مفيد، الجمل، ص420 و 421.

[26] - ابن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه، ج1، ص 105.

[27]. نصر بن مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 107.

[28] - ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 125.

[29] - همان، ج19، ص 233 .

[30] - نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفين، ص 410-415 .

[31] - همان، ص 221 .

[32] - ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص 273 .

[33] - همان ، ج6 ، ص 293-303 .

[34] - محمد بن جریر طبري، تاريخ طبري، ج 5، ص 122-137 .

[35] . محمد بن عمر کشی، رجال الکشی، ص60.

[36] حسن بن یوسف حلي، رجال، ص 103 .

[37] سیدمحسن امین، اعيان الشيعه، ج 8، ص 75 .

[38] - سیدمرتضي عاملي، ابن عباس و اموال بصره، ص 81- 82 .

[39] -سیدمحسن امين، اعيان الشيعه، ج8، ص 57.

[40] . محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج28، ص39.

[41] - همان، ج44، ص141 و نیز ر.ک. همان، ص152 – 157.

[42] . همان، ص159.

[43] - ابن اثير، الكامل، ج 4، ص37.

[44] - احمد بن عيسي بن جابر بلاذری، انساب الاشراف، ج 3،ص 147.

[45]. همان.

[46] - علي بن محمد جزري، اسد الغابه في معرفه الصحابه، ج3، 189.

[47] . همان.

[48] -همان، ص190.