نقد و بررسی احادیث ولایت از دیدگاه اهل سنت

زهرا فرزانگان


چکیده

مقدمه

1. مفهوم شناسی

1- 1. ولایت

2-1. ولیّ

2. بررسی احادیث ولایت در مصادر اهل سنت

الف. احادیث ولایت در مصادر اهل سنت

1- حدیث شأن نزول آیه ولایت

2- حدیث غدیر

3- حدیث خاصف النعل

4- حدیث منزلت

5- حدیث ولایت

6- حدیث یوم الدار

ب. نقد و بررسی احادیث ولایت از منظر اهل سنت

1. شبهه در روایات شأن نزول آیه ولایت

1-1. شبهه‌ی ابن تیمیه

2-1. ولایت به معنای نصرت

3-1. لفظ جمع «الذین آمنوا» و دلالت بر مفرد؛

4-1. عدم صدق زکات بر صدقه دادن انگشتر

2. شبهات پیرامون حدیث غدیر

1-2. شبهه عدم تواتر حدیث غدیر

2-2. «مولی» به معنای دوست

3- عدم دلالت حدیث غدیر بر امامت بلافصل

پاسخ شبهه

3. شبهه در حدیث خاصف النعل

4. شبهه در حدیث منزلت

5. شبهه در حدیث یوم الدار

6.  شبهه در حدیث ولایت

نتیجهگیری

منابع

 

چکیده

ولایت به معنای سرپرستی و اولویت در تصرف از جمله مقاماتی است که شیعه پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)  آن را برای امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام می­داند. رسول گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) ، در موارد و مواضع متعددی از جانب خداوند متعال مأمور اعلام این مطلب بوده­اند. این تحقیق در پی آن است تا ضمن بررسی روایاتی که بیان­گر برخورداری امام علی علیه السلام از این مقام است، را بررسی کرده و شبهات اهل سنت راجع به آن احادیث را پاسخ گوید. بر اساس مهم­ترین یافته­های این تحقیق، روایاتی همچون  حدیث شأن نزول آیه‌ی ولایت، حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث یوم الدار بیان­گر ولایت امام علی علیه السلام هستند.

مقدمه

«ولایت» از اساسی‌ترین ارکان دین اسلام می‌باشد که این آیین بر روی آن بنا شده است. در میان مذاهب اسلامی تنها شیعه است که این اصل را از متن اسلام اخذ کرده و با پیروی از جانشینان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دین خود را بر پایه‌ای صحیح بنیان نهاده است. این اصل همان نقطه افتراق میان تشیع و سایر مذاهب اسلام است.

مسئله ولایت و جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که از اصول عقاید شیعه به شمار می‌رود، از آسیب پذیری ویژه‌ای برخوردار است، چرا که نقطه ثقل و ضربه پذیر از سوی دشمنان اسلام ـ که خواهان نابود کردن وحدت مسلمانان هستند ـ می‌باشد. استکبار جهانی با ساختن فرقه ای به نام «وهابیت» و زنده کردن تفکرات ابن تیمیه، با تمام توان به صحنه‌ی مبارزه آمد تا وحدت مسلمانان را هدف تیرهای استعماری خود قرار دهد و از این طریق به اغراض و مقاصد شوم خود دست یابد.

در این موقعیت وظیفه‌ی خطیر محافظت و مرزبانی از اصول اعتقادی تشیع بر عهده‌ی علما و نخبگان جامعه اسلامی است که با پاسخ گویی بجا و مناسب به شبهات واردشده به اصل ولایت، جوامع اسلامی را در نقطه‌ی مرکزی امامت به اتّحاد و اجماع برساند.

این تلاش‌ها از همان قرون اولیه هجری آغاز شده و تاکنون نیز به صورت جدّی و مستمر ادامه یافته است. بهترین روش برای خنثی کردن این توطئه‌ها استناد به کتب اهل سنت و استخراج روایات ولایت از مصادر آنان است. پژوهش حاضر به بررسی این روایات و پاسخ‌گویی به نقدهای واردشده از سوی علماء اهل سنت با استفاده از منابع روایی خود آنها می‌پردازد.

1. مفهوم شناسی

1- 1. ولایت

این واژه از ریشه «وَلَی» به معنای قرب و نزدیکی می‌باشد.[1] «ولاء» و «توالی» از همین ریشه به معنای حصول دو چیز پشت سر هم است، به نحوی که بین آن دو، چیزی غیر آنها فاصله نیفتد.

مفهوم قرب در واژه «ولاء» در مورد قرب مکانی، قرب نَسَبی، قرب دینی، نزدیکی از لحاظ دوستی، یاری و قرب اعتقادی استعاره می‌شود.[2] هم چنین «ولاء» بین دو چیز به معنای ترتیب بین آنها[3] و متابعت بین آن دو است.[4]

«وَلایة» مصدر به معنای نصرت و یاری،[5] مالکیت امر و محبت[6] استعمال شده است.

«وِلایة» اسم به معنای سلطان[7] و مصدر به معنای نصرت[8]، مالکیت و سرپرستی امری[9] است.

از تتبع در کتب لغت استفاده می‌شود که این واژه در موارد مختلفی استعمال شده است.

در این تحقیق «ولایت» به همان معنای لغوی خود یعنی سرپرستی امور خواهد آمد.

2-1. ولیّ

ولیّ در زبان عربی به صورت اسم فاعل و مفعول یکسان استعمال می‌شود.[10] اسم فاعل آن به معنای کسی است که سرپرستی امر دیگری را بر عهده گیرد و متولّی آن باشد. و در اسم مفعول به معنای کسی است که دیگری سرپرستی او را بر عهده گرفته است.[11] مولا نیز در استعمال به همان معنای ولیّ می‌باشد.[12] معانیِ دیگر کلمه «ولیّ» عبارتند از: معتق، عتیق، پسر عمو، ناصر، حافظ نسب و دوست.[13]

با این حال غلبه‌ی معنایی در کلمه «ولیّ» با توجه به قرائن موجود در جمله مشخص می‌شود. در این پژوهش نیز این واژه با توجه به قرائن موجود در آیات یا احادیث مورد بحث معنا می‌شود.

2. بررسی احادیث ولایت در مصادر اهل سنت

شیعه بر اساس ادله‌ی فراوانی نقلی عقیده دارد حضرت علی (علیه السلام) تمام مناصبی را که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عهده دار بودند، دارا می‌باشند چرا که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) طبق نص قرآن و روایات و وصیّ حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و اقتضای این جانشینی است که تمام مناصب ـ غیر از نبوت که در حدیث منزلت استثنا شده است ـ به ایشان انتقال یابد.

الف. احادیث ولایت در مصادر اهل سنت

احادیثی که صریحاً نشانگر وجود نص بر ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و در کتب معتبر سنی یافت می‌شود، عبارتند از: حدیث در شأن نزول آیه ولالت، حدیث غدیر، حدیث یوم الدار، حدیث خاصف النعل، حدیث ولایت و حدیث منزلت. این گفتار به بررسی سندی و محتوایی این روایات می‌پردازد.

1- حدیث شأن نزول آیه ولایت

سیوطی در تفسیر خود ذیل آیه «انّما ولیّکم الله و رسوله و الذین ءامنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون»[14] (همانا ولیّ شما، تنها خداوند و پیامبرش و کسانی هستند که ایمان آورده‌اند، آنان که نماز برپا می‌دارند  و در حال رکوع زکات می‌دهند.) از چند طریق نقل نموده که این آیه شریفه در شأن حضرت علی (علیه السلام) نازل شده است.

از راویان وی می‌توان ابن عباس،[15] عماریاسر، مجاهد، عتبة بن حکیم، ابی رافع، مسلمة بن کهیل، السدی و خود حضرت علی (علیه السلام) را نام برد.[16] روایتی که از حضرت علی (علیه السلام) نقل می‌کند، این چنین است:

«این آیه در خانه، بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد. پس ایشان خارج شده، به مسجد آمدند و به سوی مردم رهسپار شدند در حالی که آنها نماز می‌خواندند و در رکوع، سجود یا قیام بودند. ناگهان به سائلی برخورد کرده از او پرسیدند: «آیا کسی به تو چیزی داد؟» وی در پاسخ گفت: «نه، ولی آن رکوع کننده یعنی علی بن ابیطالب (علیه السلام) انگشترش را به من داد.»[17]

روایاتی که در شأن نزول این آیه شریفه نازل شده و مصداق «الذین آمنوا» را حضرت علی (علیه السلام) معرفی نموده در مصادر دیگر اهل سنت نیز به وفور یافت می‌شود.[18] طبری نیز در تفسیر خویش این شأن نزول را به عنوان یکی از اقوال مطرح شده در ذیل آیه ولایت ذکر می‌نماید.[19]

بنابراین روایات که مورد پذیرش اهل سنت ـ به طور اجمالی ـ نیز قرار گرفته است، همان ولایتی که در آیه شریفه برای خدا و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ثابت است، برای حضرت علی (علیه السلام) نیز ثابت می‌شود.

2- حدیث غدیر

حدیث غدیر معروف­ترین حدیثی است که در باب اثبات ولایت مورد استناد دانشمندان قرار گرفته است. اصل این حدیث در کتب معتبر شیعی و سنی به وفور یافت می‌شود. حاکم نیشابوری این روایت را از زید بن ارقم به سه طریق چنین نقل می‌کند:

«زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از آخرین حج خویش بازگشتند و در  غدیر خم فرود آمدند... (خطاب به مردم) فرمودند: «همانا من در میان شما دو ثقل (گرانبها) به جای گذاشتم. یکی از آن دو بزرگتر از دیگری است. آن دو ثقل کتاب خدا و عترتم هستند. پس بنگرید که چگونه در مورد آن دو رفتار می‌کنید؟ پس همانا آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا اینکه بر حوض (کوثر) بر من وارد شوند.» سپس فرمودند: «همانا خدای عزوجل مولای من است و من مولای هر مؤمن هستم.» سپس ایشان دست علی (علیه السلام) را گفته و فرمودند: «هر کس من مولای اویم، پس این ولیّ اوست. خدایا دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن دار.»[20]

وی عبارت «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» را در جای دیگری نیز آورده و می‌نویسد این حدیث به شرط مسلم صحیح است.[21]

حدیث غدیر در کتب معتبر دیگری نیز از علمای اهل سنت به وفور دیده می‌شود. از جمله ترمذی،[22] ابن ماجه،[23] احمد بن حنبل[24] و ابن عساکر[25] آن را در کتب خویش نقل کرده‌اند.

قرطبی می‌نویسد زمانی که حارث بن نعمان الفهری قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در مورد حضرت علی (علیه السلام) ـ عبارت من کنت مولاه فعلی مولاه ـ شنید به سوی آن جناب آمده، اظهار داشت:

«ای محمد! ما را از سوی خدا امر کردی که شهادت به وحدانیت او و رسالت تو دهیم، پس آن را پذیرفتیم. و اینکه پنج بار نماز بخوانیم و زکات بدهیم و ماه رمضان را در هر سال روزه بداریم و جح کنیم، پس پذیرفتیم. سپس به این‌ها راضی نشدی تا اینکه پسر عمویت را بر ما برتری دادی. پس آیا این چیزی از جانب توست یا از جانب خدا؟»

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «به خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، قسم که این نیست مگر از جانب خدا.» پس حارث رو برگرداند و گفت: «خدایا اگر آنچه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌گوید: حق است، پس از آسمان سنگی بر ما ببار یا عذابی دردناک برای ما بیاور.»[26] پس به خدا قسم به شترش نرسیده بود که خداوند او را با سنگی زد. پس به سرش اصابت کرد و او را کشت. سپس آیه اول سوره‌ی معراج نازل شد.»[27]

خلاصه آن که سند غدیر در مصادر اهل سنت وجود دارد و از حیث سند هرگز قابل خدشه نمی‌باشد. برای اثبات دلالت این حدیث نیز کافی است معنای کلمه «مولی» بررسی شود.

چنانکه گذشت در کتب لغت معانی متعددی برای «مولی» ذکر شده که مهم‌ترین آنها این معانی است:

1- حلیف[28]: به معنای هم قسم و متحّد؛

2- معتق[29]: یعنی کسی که بنده‌ای را آزاد می‌کند و آزاد شونده.

3- به معنای ولیّ[30] و این کلمه نیز اسم فاعل به معنای کسی است که سرپرستی امری را به عهده می‌گیرد و متولّی آن است.[31] در لسان العرب پس از آنکه «ولیّ» و «مولی» را از جهت استعمال در کلام عرب یکسان دانسته، حدیث غدیر «من کنت مولاه فعلی (علیه السلام) مولاه» را به عنوان شاهد ذکر کرده است و «من کنت مولاه» را به «من کنت ولیّه» معنا نموده است.[32]

4- ناصر؛[33]

روشن است که معانی اول، دوم و چهارم در این حدیث شریف منظور نبوده است و تنها احتمال موجود در معنای «مولی» مترادف بودنش با «ولیّ» است. همانطور که در لسان به آن تصریح شده است. شاهد بر این مدّعا اشعاری است که در توصیف جریان غدیر و نصب امام علی (علیه السلام) به امامت از سوی شعرای هم عصر و صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سروده شده است. از جمله آنها حسان بن ثابت است که در روز غدیرخم حضور داشته و از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه خواست تا واقعه آن روز را به نظم درآورد. از جمله ابیات وی این بیت است:

فقال له قم یا علیّ فانّنی                 رضیتک من بعدی اماماً و هادیاً[34]

ترجمه: پس به او فرمود: «یا علی! برخیز، همانا من تو را بعد از خود به عنوان امام و راهنما پسندیدم.» اشعار دیگری نیز از صحابه و حاضرین در آن جمع در تاریخ ثبت گشته که در این گفتار مجالی برای نگاشتن آنها نیست و علامه امینی (ره) در الغدیر آنها را جمع آوری نموده است. شاهد دیگر بر دلالت حدیث غدیر بر امر امامت و خلافت جریان حارث بن نعمان است که پیش از این گذشت.

در مجموع شواهد و قرائن زیادی بر صحت دلالت حدیث غدیر وجود دارد که ما در این فصل در پی بیان آنها نیستیم.

3- حدیث خاصف النعل

این حدیث را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه‌ی خود آورده است. راوی آن ام سلمه همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد. وی به عایشه گفت:

«به یاد تو می‌آورم که من و تو با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در سفری بودیم و حضرت علی (علیه السلام) کفش‌های ایشان را سرکشی می‌کرد و پینه می‌دوخت و لباس‌هایشان را سرکشی نموده، آنها را می‌شست. پس کفشی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سوراخ شو. حضرت علی (علیه السلام) در آن روز در سایه درختی نشست و آن را می‌دوخت.

در این حال پدرت همراه عمر آمد و از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه خواسته داخل شدند و ما پشت پرده رفتیم. آنها در هر زمینه‌ای که خواستند با ایشان گفتگو نموده، سپس اظهار کردند: ای رسول خدا! ما نمی‌دانیم تا چه موقع همراه ما هستید. پس ای کاش ما را به کسی که بر ما جانشین خود می‌کنی آگاه می‌ساختی تا بعد از شما پناهگاه ما باشد؟

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: همانا من جای او را می‌دانم و اگر این کار را بکنم، شما از او متفرق می‌شوید چنانچه بنی اسرائیل از گرد هارون بن عمران متفرق شدند. پس آن دو ساکت شده و خارج گشتند و چون ما به سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتیم، تو که از همه جرأتت بر او بیشتر بود، گفتی: «ای رسول خدا! چه کسی را جانشین خود در میان آنها می‌گذاری؟» ایشان فرمودند: «پینه کننده‌ی کفش را.» سپس ما بیرون آمده و جز حضرت علی (علیه السلام) کسی را ندیدیم. حضرت فرمود: او همان جانشین من است. عایشه گفت: به یاد دارم.»[35]

4- حدیث منزلت

این حدیث شریف در مقاطع مختلف از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده که از جمله معروف‌ترین آنها غزوه تبوک است. بخاری از مصعب بن سعد از پدرش نقل می‌کند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای غزوه تبوک از مدینه خارج شدند و حضرت علی (علیه السلام) را به جانشینی خود در مدینه قرار دادند.

حضرت علی (علیه السلام) به ایشان فرمودند: «آیا مرا در میان بچه‌ها و زنان به جانشینی خویش قرار می‌دهی؟»

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در پاسخ فرمودند: «آیا راضی نمی‌شوی که نسبت به من به منزله‌ی هارون نسبت به موسی (علیه السلام) باشی؟ جز اینکه هیچ پیامبری بعد از من نیست.»[36]

این حدیث در مصادر دیگر معتبر اهل سنت نیز به وفور دیده می‌شود. از جمله طبری،[37] ابن ماجه،[38] احمد بن حنبل[39] و ابن عساکر[40] آن را نقل نموده‌اند.

در حدیث شریف منزلت، تمام منزلت­ها و مقامات حضرت هارون برای حضرت علی (علیه السلام) ثابت می‌شود غیر از مسئله نبوت که استثنا شده است. دلالت حدیث منزلت بر ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از آن جهت است که یکی از منزلت­های ظاهری حضرت هارون (علیه السلام) مسئله جانشینی ایشان از حضرت موسی (علیه السلام) است در زمان‌هایی که ایشان به دلایلی چون سفر و... در میان قوم خود نبودند.[41] بنابراین استحقاق خلافت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در صورت غیبت ایشان به دلیل سفر، رحلت و...ثابت می‌شود.

5- حدیث ولایت

ابن حصین می‌گوید:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سپاهی را برای سریه‌ای فرستادن و حضرت علی (علیه السلام) را فرماندار آن سپاه قرار دادند. بعد از بازگشت از سریه، چهار نفر به حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت حضرت علی (علیه السلام) را کردند. ایشان در حالی که خشم در چهره مبارکشان نمایان بود جلو آمده و فرمودند: «از علی (علیه السلام) چه می‌خواهید؟» و این جمله را سه بار تکرار فرمودند. سپس فرمودند: «همانا علی از من است و من از او هستم و او ولیّ هر مؤمنی پس از من است.»[42]

این حدیث نیز در دلالت بر ولایت حضرت علی (علیه السلام) صریح می‌باشد. چرا که کلمه «ولیّ» در این روایت مانند آیه ولایت به معنای کسی است که سرپرستی امری را بر عهده دارد و اولی به تصرّف در آن می‌باشد. که در فصل نخست ذیل مفهوم شناسی گذشت.

6- حدیث یوم الدار

طبری در تاریخ خود از محمد بن اسحاق از قول حضرت علی (علیه السلام) نقل می‌کند: «هنگامی که آیه «وانذر عشیرتک الأقربین» بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد ایشان اقوام خود را جمع نمودند و با آنان سخن گفتند. حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: ای پسر عبدالمطلب! به خدا قسم همانا من در میان عرب جوانی را سراغ ندارم که برای قوم خود بهتر از آنچه من برای شما آوردم، آورده باشد. همانا من قطعاً خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام. پس کدام یک از شما مرا بر این امر پشتیبانی می‌کند تا برادر، وصیّ و خلیفه‌ی من در میان شما باشد؟...»

سپس حضرت علی (علیه السلام) می‌فرمایند: «پس من گفتم ای رسول خدا! من وزیر و پشتیبان شما بر این امر می‌باشم. حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: همانا این برادر من و وصیّ من و خلیفه‌ی من در میان شماست. پس به سخن او گوش فرادهید و اطاعتش کنید!»[43]

همین حدیث شریف با کمی اختلاف در عبارت در کتب دیگر اهل سنت نیز ثبت شده است.[44]

صراحت این حدیث شریف بر خلافت بلافصل حضرت علی (علیه السلام) به حدّی است که نیاز به اثبات و بحث ندارد. حدیث یوم الدار یکی از مواقع صدور حدیث وصایت نیز می‌باشد و عنوان «وصیّ» بر حضرت علی (علیه السلام) در احادیث مختلف تکرار شده و در میان اصحاب نیز معروف بوده است.

ب. نقد و بررسی احادیث ولایت از منظر اهل سنت

در این قسمت به بیان برخی شبهات واردشده از سوی اهل سنت در مورد احادیثی که در فصل سابق مطرح شد، پرداخته و آنها را در حد مجال پاسخ می‌دهیم. این شبهات و نقدها گاه به سند روایات مذکور وارد شده و گاه در رابطه با صحت دلالت آنها می‌باشد. گاهی نیز به طور کلی همه‌ی آنها را ردّ نموده و ادعا می‌شود نصّی در مورد خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وجود ندارد.

1. شبهه در روایات شأن نزول آیه ولایت

1-1. شبهه‌ی ابن تیمیه

ابن تیمیه در «منهاج السنة» ادعا می‌کند بر کذب بودن روایات شأن نزول آیه ولایت اجماع وجود دارد. و در جای دیگر می‌گوید جمهور این خبر را نشنیده‌اند.[45]

پاسخ شبهه:

ابن تیمیه در حالی که چنین ادعایی دارد و راویان این روایات را کذاب می‌داند، در مواضع دیگر به روایاتی که از همین راویان نقل شده احتجاج می‌نماید.[46] این امر نشانگر این مطلب است که از نظر وی راویان وضعیت ثابتی از لحاظ صدق و کذب و وثاقت و عدم آن ندارند. بلکه قرائن موجود در محتوای روایات، وثاقت و عدم وثاقت راوی را تعیین می‌کند. اگر راویان روایتی را در فضایل اهل بیت (علیه السلام) نقل کنند، کذاب و وضاع هستند و در غیر این صورت موثقند.

علمای دیگر اهل سنت که نتوانسته‌اند خللی در سند احادیث مذکور وارد کنند، شبهاتی را در مورد دلالت آن از حیث لغت و... وارد می‌نمایند.

2-1. ولایت به معنای نصرت

رشید رضا در تفسیر خویش پس از آنکه «ولایت» در آیات قبل (51 مائده) را که نهی از ولایت یهود و نصارا را بیان می‌کند، به معنای نهی از نصرت گرفتن از آنان تفسیر می‌نماید، در تفسیر آیه ولایت ادعا دارد که «ولایت» در این آیه نیز به دلیل وحدت سیاق دلالت بر نصرت می‌کند نه ولایت تصرّف و حکم.[47]

پاسخ شبهه:

این ادعا از اساس باطل است زیرا چنانکه برخی محققان گفته­اند با چند دلیل ثابت می‌کنند که اصلاً ولایت در آیات قبل را نیز نمی‌توان به معنای نصرت گرفت. به خصوص آنکه در آیات شریفه می‌فرماید:

«بعضهم أولیاء بعض و من یتولّهم منکم فانّه منهم»[48]

(بعضی از آنان دوستان بعضی دیگرند، و هر کس از شما آنها را به دوستی گیرد، از آنان خواهد بود.)

علامه طباطبایی در این باره می‌نویسد:

«ولایت به معنای نصرت، عقد و قراردادی است که بین دو قبیله با شرایط خاصی امضا می‌شود و این عقد باعث نمی‌شود که این دو قبیله یکی شوند و تابع دیگری گردند. هم چنین اگر منظور از ولایت، نصرت بود، معنی نداشت علت نهی از نصرت کفار را چنین بیان کند که آنها یار و مددکار یکدیگرند. بر خلاف اینکه اگر ولایت به معنای محبت باشد، این تعلیل کاملاً بجاست. چون موّدت مربوط به روح و جان آدمی است و باعث امتزاج و اختلاط روحی بین دوطایفه می‌شود.»[49]

علاوه بر اینکه قرائن نشان می‌دهد که مراد از «ولیّ» در آیه شریفه أولی به تصرّف است نه ناصر. زیرا این ولایت تنها در مؤمنینی که در حال رکوع زکات می‌دهند، محصور می‌باشد و اگر ولیّ را به ناصر معنا کنند، شرط یاری کردن مؤمنان و ناصر بودن برای آنان این است که در حال رکوع زکات داده شود و روشن است که چنین معنایی صحیح نمی‌باشد. حتی اگر پذیرفته شود که منظور از مؤمنین با این وصف تنها حضرت علی (علیه السلام) می‌باشد، باز هم مفهوم آیه درست نمی‌شود. زیرا نتیجه این می‌شود که تنها خدا و پیامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) یار مؤمنین هستند.[50] و روشن است که چنین نیست.

بنابراین حتی اگر بپذیریم که معنی «ولیّ» در آیه 51 مائده نصرت باشد ـ که چنین نیست ـ در آیه 54 نمی‌تواند به این معنا باشد. و دلیل وحدت سیاق نیز که رشیدرضا ارائه می‌کند، در جایی است که مانعی وجود نداشته باشد. در حالی که ثابت شد اراده‌ی معنای ناصر از ولیّ در آیه ولایت صحیح نیست. علاوه بر اینکه نزول این سه آیه پشت سر هم و دفعی نبوده است تا تلائم سیاق داشته باشند، بلکه در مقاطع مختلفی نازل شده و بعدها قرآن را اینگونه جمع آوری نمودند.[51]

3-1. لفظ جمع «الذین آمنوا» و دلالت بر مفرد؛

رشید رضا اشکالی دیگر بر روایات شأن نزول وارد می‌کند و آن را مخالف لغت عرب می‌داند. زیرا استعمال لفظ جمع با اراده ی مفرد مخالف قواعد ادبیات عرب است.[52]

پاسخ شبهه:

1- زمخشری در تفسیر خود به این سؤال اینگونه پاسخ می‌دهد که دلیل آوردن لفظ جمع این است که مردم را در انجام مثل این عمل تشویق نماید و بیانگر این نکته باشد که سیره مؤمنین باید اینگونه شکل گیرد. یعنی در شرایط غیر عادی (نماز) نیز از زکات و دستگیری از فقرا غافل نشوند.[53]

2- علامه طباطبائی (ره) در پاسخ به این شبهه چنین می‌نویسند:

«تفاوت است بین اینکه لفظ جمع را اطلاق کنند و واحد را اراده نمایند ـ در حقیقت لفظ جمع را در واحد استعمال کنند ـ و بین اینکه قانون کلی و عمومی بگذارند و از آن به طور عموم خبر دهند، در صورتی که مشمول آن قانون جز یک نفر نباشد و جز بر یک نفر منطبق نشود. و آن نحوه اطلاقی که در عرف سابقه ندارد، نحوه اول است نه دوم و از قبیل دومی در عرف بسیار است.»[54]

3- در قرآن کریم آیات دیگری نیز وجود دارد که بنابر اتفاق نظر بسیاری از مفسرین لفظ جمع تنها بر یک نفر اطلاق شده است. از جمله آیات زیر:

- «لقد سمع الله قول الذین قالوا انّ الله فقیر و نحن أغنیاء»[55]

«مسلماً خداوند سخن کسانی را که گفتند خدا نیازمند است و ما توانگریم، شنید.»

بنابر نقل قرطبی گوینده‌ی این سخن حیّی بن أخطب یا فخاص بن عاز وراء می‌باشد.[56]

- «الذین قال لهم الناس...»[57] «کسانی که مردم به ایشان گفتند...»

بنابر روایت مجاهد، مقاتل، عکرمة و کلبی منظور از «ناس» نعیم بن مسعود أشجعی می‌باشد. یعنی لفظ عام است ولی معنا خاص می‌باشد. مثل آیه «أم یحسدون الناس» که منظور از «ناس» پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است.[58]

- «یستفتونک قل الله یفتیکم فی الکلالة...»[59] «از تو درباره کلاله فتوا می‌طلبند، بگو خدا درباره کلاله فتوا می‌دهد.»

سؤال کننده جابر بن عبدالله است[60] و آیات دیگری که از این قبیل وجود دارد.

- اگر این اشکال وارد بود، عرب آن زمان ـ عرب خالص ـ باید این اعتراض را می‌نمود. در حالی که چنین اعتراضی از راویان این روایات و صحابه وارد نشده وگرنه به دست ما می‌رسید.[61]

4-1. عدم صدق زکات بر صدقه دادن انگشتر

آخرین شبهه‌ای که رشیدرضا بر روایات شأن نزول آیه ولایت وارد می‌کند، این است که صدقه دادن انگشتر را زکات نمی‌گویند، بلکه زکات در عرف اسلام در موارد واجب است.[62]

پاسخ شبهه:

آنچه در صدر اسلام به عنوان زکات معروف بود، همان معنای لغوی «زکات» یعنی انفاق در راه خدا بود. این امر هم شامل انفاق واجب و هم شامل انفاق مستحب می‌شد. ولی به دلیل کثرت استعمال متشرعه در موارد واجب، معنای زکات به انفاق مالی واجب انصراف پیدا کرده است. در قرآن نیز زکات را به انبیاء پیشین (علیه السلام) نسبت داده، در حالی که زکاتی که در اسلام واجب شده است، در آن هنگام وجوب شرعی نداشت.[63] از جمله آیه زیر:

«و أوصانی بالصلوة و الزکاة مادمت حیاً»[64] «و تا زنده‌ام به نماز و زکات سفارش کرده است.»

ابن کثیر نیز در تفسیر خویش روایات شأن نزول را از قول ابن مردویه نقل کرده، سپس راویان روایت او را که جز حضرت علی (علیه السلام)، عمار یاسر و ابورافع اشخاص دیگری نیستند، به ضعف و جهل نسبت داده و در نتیجه روایات را ردّ می‌کند.[65] بدون آنکه هیچ دلیلی بر ضعف راویان ارائه دهد! آیا او این صحابه بزرگوار را که به اتفاق عامه و خاصه از فضلای صحابه بودند، متهم به جهالت و کذب می‌کند؟ یا مصلحتی اقتضا می‌کند که او موقتاً این افراد را ضعیف شمارد؟ چرا که وی در مقاطع دیگر به روایات همین راویان استناد کرده و آنان را جاهل و... نمی‌شمارد.

2. شبهات پیرامون حدیث غدیر

مهم­ترین شبهاتی که راجع به حدیث غدیر مطرح شده است، عبارت­اند از:

1-2. شبهه عدم تواتر حدیث غدیر

نویسنده «الصواعق المحرقة» پس از اعتراف به صحت سند حدیث غدیر، زیاد بودن طرق حدیث، نقل شدن از شانزده صحابی و خرده‌گیری بر کسانی که در صحت سند اشکال وارد نموده‌اند، (در همان صفحه) می‌نویسد شیعه ادعا دارد که بر تواتر حدیث اتفاق نظر وجود دارد. در حالی که بعضی از عامه در صحت سند اشکال وارد کرده‌اند. بلکه آنان که حدیث را نپذیرفته‌اند، جماعتی از ائمه حدیث و افرادی عادل هستند. وی در این هنگام به این نتیجه می‌رسد که حدیث غدیر حدیثی واحد است نه متواتر و در صحت آن اختلاف می‌باشد.[66]

جای بسی شگفتی است که یک نویسنده این چنین ـ در یک صفحه به فاصله چند سطر ـ دچار تناقض گویی آشکار شده است.

پاسخ شبهه

اعتراف خود اهل سنت بر تواتر حدیث بهترین پاسخ برای این شبهه می‌باشد. در این گفتار به برخی از این افراد اشاره می‌شود:

1- ذهبی از متعصب‌ترین مورّخین اهل سنت در شرح حال محمد بن جریر طبری می‌نویسد:

«او روایات حدیث غدیر را در چهار جلد گردآوری کرده که من بخشی از آن را دیدم و از گستردگی روایات آن مبهوت شدم و یقین پیدا کردم که چنین حادثه‌ای اتفاق افتاده است.»[67]

2- جلال الدین سیوطی در کتاب «الأزهار المتناثرة فی الأحادیث المتواترة»؛

3- علامه جزری در «اسنی المطالب»؛

4- جمال الدین نیشابوری در «الأربعین»؛

5- ابن کثیر شامی در کتاب تاریخ خود ذیل زندگی نامه طبری؛

6- میرزا مخدوم بن میر عبدالباقی الشریفی در کتاب «نواقض الروافض»؛

و عده‌ای دیگر که علامه حسینی مرعشی در «احقاق الحق» آنان را جمع آوری نموده است.[68]

هم چنین ابن عساکر در تاریخ خود، سند حدیث غدیر را از چند طریق نقل می‌کند.[69]

2- «مولی» به معنای دوست

یکی دیگر از شبهاتی که پیرامون حدیث غدیر مطرح می‌شود، در معنای کلمه‌ی «مولی» است. نویسنده «الصواعق» ادعا می‌کند که «مولی» نمی‌تواند به معنای «امام» باشد، زیرا هیچ یک از بزرگان ادبیات عرب «مَفعل» را به «أفعل» معنا نکرده‌اند. او به آیه شریفه: «مأواکم النار هی مولاکم»[70] استدلال می‌کند و «مولی» در آیه را به معنای «ناصر» یا «مقرّب» ترجمه نموده است. هم چنین وی می‌گوید در ادبیات عرب «هو أولی من کذا» استعمال می‌شود ولی «هو مولی من کذا» استعمال نمی‌شود. پس حدیث غدیر دلالت بر وجوب محبت در رابطه با حضرت علی (علیه السلام) دارد و دعای بعد از عبارت «من کنت مولاه...» و هم چنین جمله «ألست أولی بکم من أنفسکم» که پیش از آن گفته شده، به منظور تشویق بر این امر است.[71]

پاسخ شبهه

پیش از این گذشت که کتب لغت «مولی» را به «ولیّ» معنا کرده بودند و شاهد بر این امر هم شعر حسان بن ثابت و... بود. علاوه بر آن، مرحوم حسینی مرعشی از ده نفر از بزرگان علم تفسیر و لغت نام برده که آنها «مولی» را به معنای «أولی» تفسیر کرده‌اند. از جمله زمخشری، ابن کثیر، طبری، فخر رازی، محمد بن قاسم انباری و دیگران.[72]

افزون بر این، عده‌ای از بزرگان اهل سنت اعتراف کرده‌اند که حدیث غدیر دلالت بر ولایت می‌کند. از جمله محمد بن غزالی، حکیم نسائی، عطار نیشابوری، محمد بن طلحه شافعی، سبط بن جوزی، محمد بن یوسف گنجی شافعی، نقی الدین مقریزی و سعد الدین تفتازانی.[73]

این‌ها همه شواهدی است بر اینکه منصفان اهل سنت نیز در دلالت حدیث غدیر شبهه‌ای ندارند اگرچه ممکن است از طریق دیگر عقاید خویش را توجیه کنند. بنابراین قرائن و قرائن دیگری که به دلیل اختصار از ذکر آنها خودداری می‌شود، کلمه‌ی «مولی» بر أولی به تصرف و متولّی امر تفسیر می‌شود.

3- عدم دلالت حدیث غدیر بر امامت بلافصل

نویسنده الصواعق پس از اینکه دلالت «مولی» بر ولایت را فرض می‌گیرد، این شبهه را وارد می‌کند که این حدیث بر فرض دلالت بر وجوب امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر امامت و خلافت بلافصل ایشان دلالت ندارد.[74] بنابراین عقیده‌ی اهل سنت که ایشان را خلیفه چهارم می‌پندارند، شرعی و صحیح می‌باشد.

پاسخ شبهه

اولاً اهل سنت بر حقانیت خلافت سه خلیفه اول هیچ نصّی ندارند تا گفته شود خلافت آنها مشروع می‌باشد و امام علی (علیه السلام) خلیفه‌ی پس از آنها هستند.

ثانیاً در این صورت گرچه به خلافت آن حضرت تصریح نشده است، ولی از عبارت «من کنت مولاه فعلی (علیه السلام) مولاه» چنین استفاده می‌شود که این ولایت پس از ولایت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای حضرت علی (علیه السلام) ثابت است و این نشانگر بلافصل بودن خلافت ایشان است.

ثالثاً بر فرض که ظهور حدیث غدیر در خلافت بلافصل حضرت علی (علیه السلام) ثابت نشود، روایات دیگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مفسّر آن است. مانند حدیث ولایت که در آن تصریح به بلافصل بودن ولایت دارد. چرا که فرمودند: «... و هو ولیّ کلّ مؤمن بعدی»[75]

کلمه «بعدی» تصریح به این امر می‌کند.

رابعاً، مفاد این حدیث نشان می‌دهد که حضرت علی (علیه السلام) أولی به تصرف از همه مسلمانان به خودشان می‌باشند، پس آن حضرت مولای سه خلیفه نخست نیز هستند. بنابراین آن سه نفر حق ولایت بر حضرت علی (علیه السلام) را نداشتند.[76]

ضمن آنکه اساساً این شبهه، برخلاف فهم عرف نیز می‌باشد. روشن است که وقتی کسی دیگری را جانشین خود می‌کند، به جانشینی غیر او هرگز راضی نیست. در غیر این صورت اصلاً استخلاف و تعیین جانشین معنایی ندارد و نمی‌تواند این امر به خود مردم واگذار شود.

4- سکوت و عدم احتجاج حضرت علی (علیه السلام) به این حدیث پیش از آغاز خلافت ظاهری یکی دیگر از اشکلاتی که به صحت دلالت حدیث غدیر وارد می‌شود، بدین بیان که گفته می­شود، اگر این حدیث بر امر ولایت دلالت داشت، چرا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و دیگر صحابه پیش از رسیدن ایشان به خلافت به آن احتجاج نکرده و در صدد مطالبه‌ی حق خویش برنیامدند؟[77]

در پاسخ به این شبهه باید گفت اتفاقاً حضرت علی (علیه السلام) علاوه بر احتجاج‌هایی که در زمان خلافت خود با طلحه و سایر اصحاب داشتند، در زمان تشکیل شوراری شش نفره، پس از آنکه حاضران با عثمان بیعت نمودند و هم چنین در زمان خلافت عثمان، به حدیث شریف غدیر و سایر احادیث و آیات احتیاج نمودند. به عنوان نمونه، در شورای شش نفره‌ای که بعد از مرگ عمر برای تعیین خلیفه تشکیل شد، پس از آنکه حاضران به عثمان رأی داده و با او بیعت نمودند، حضرت علی (علیه السلام) چنین فرمودند: «شما را به خدا قسم می‌دهم، آیا در میان شما کسی هست که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بین او و خودش اخوّت برقرار کرده باشد، زمانی که بین بعضی از مسلمانان با بعض دیگر پیمان برادری ایجاد کردند؟»

پس حاضران پاسخ دادند: «نه»

و حضرت چنین ادامه داد: «آیا در میان شما کسی هست که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد او فرموده باشند: «من کنت مولاه فهذا مولاه» ... آیا در میان شما کسی هست که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرموده باشند: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی، الاّ انّه بعدی» غیر از من؟...»

و حاضران با هم جواب منفی دادند.[78]

امّا حضرت علی (علیه السلام) در این موقعیت نیز صلاح نمی‌دیدند با توسّل به زور حق خلافت خود را از غاصبان آن بستانند، همچون گذشته که صلاح امت را در صبر و سکوت خویش می‌دیدند.

همچنین سلیم بن قیس هلالی چنین روایت می‌کند که روزی در مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودم. حضرت علی (علیه السلام) نیز در مسجد بودند که مردم در مورد فضیلت قریش و انصار و سوابق آنها در اسلام سخن می‌گفتند و ایشان ساکت بودند. مردم از ایشان خواستند که او نیز در این صحبت آنان را همراهی کند. حضرت علی (علیه السلام) نیز پس از آنکه در مورد فضیلت اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن گفته و در مورد برخی امتیازات خویش از حاضرین اعتراف گرفتند، فرمودند: ... پس ایشان مرا در روز غدیرخم برای مردم منصوب کردند، سپس خطبه خوانده و فرمودند: «ای مردم! آیا می‌دانید که خداوند عزوجل مولای من است و من مولای مؤمنینم و من به آنان از خودشان سزاوارترم؟» گفتند: «بله، ای رسول خدا!» ایشان فرمودند: «ای علی! برخیز» پس من برخاستم، پس ایشان فرمودند: «هر کس من مولای اویم پس این علی مولای اوست. خدایا دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن دار.» در این هنگام سلمان برخواست و گفت: «ای رسول خدا! چگونه ولایتی؟» حضرت فرمودند: «ولایتی چون ولایت من. هرکس که من به او از خودش سزاوارترم، پس علی نیز به او از خودش سزاوارتر است. پس خداوند عزوجل این آیه را نازل کرد: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً.»[79]...»[80]

این احتجاج که با پذیرش و اعتراف حاضران همراه بود، در حدود شش صفحه ادامه دارد که در اینجا تنها به مقدار نیاز برای پاسخ گویی به شبهه هیثمی آورده شده بنابراین روشن می‌شود که احتجاج پیش از رسیدن به خلافت در منابع تاریخی و روایی موجود است، هرچند کسی که نور چشم ندارد آن را نمی‌بیند.

3. شبهه در حدیث خاصف النعل

ابن ابی الحدید پس از نقل حدیث، می‌نویسد این حدیث نصّ در خلافت نمی‌باشد. چرا که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صریحاً نفرمودند: «من او را جانشین قرار دادم.» و بلکه فقط فرمودند: «اگر کسی را جانشین می‌کردم، حتماً او را قرار می‌دادم.» و این کلام دلالت بر استخلاف ندارد.[81]

پاسخ شبهه

در پاسخ این شبهه باید گفت، هر خواننده‌ای بدون تأمل و تدبیر تفاوت واضح میان دو عبارت را درمی‌یابد. متن حدیث چنین است:

عایشه می‌پرسد: «یا رسول الله! چه کسی را جانشین خود در میان آنها می‌گذاری؟»

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ فرمودند: «پینه کننده‌ی کفش را... او همان جانشین من است.»[82]

روشن است که خواننده‌ی باانصاف از این دو عبارت چیزی جز تعیین جانشین را نمی­فهمد.

4. شبهه در حدیث منزلت

شبهات وارد بر این حدیث عبارت­اند از:

الف. تردید در صحت حدیث

از جمله شبهاتی که بر حدیث منزلت وارد شده است، شبهه در سند این حدیث می‌باشد.[83] در حالی که این حدیث در صحیحین موجود است و علمای بزرگ اهل سنت آن را در کتب خویش نقل کرده‌اند. بنابراین این شبهه کاملاً بی‌اساس می‌باشد.

ب. خبر واحد

شبهه‌ی دیگر این که این حدیث از جمله اخبار واحد است و اساساً خبر واحد یقین آور نیست.[84]

پاسخ شبهه

اولاً خبر واحد ثقه حجت است و یقین آور می‌باشد.

ثانیاً اگر تنها احادیث متواتر حجت باشند، باید از عمل کردن به بخش اعظم احادیث صرف نظر نمود. این در حالی است که خود اهل سنت نیز به اخبار واحد عمل می‌کنند.

ثالثاً چگونه است که اگر روایتی درباره‌ی فضایل و حقانیت حضرت علی (علیه السلام) وارد شده باشد، واحد است و حجت نیست امّا اگر درباره فضایل ابوبکر و عمر باشد، حتی اگر سند حدیث هم خالی از اشکال نباشد، باز هم پذیرفتنی است؟

ج. شبهه‌ی محتوایی

خلافت حضرت علی (علیه السلام) تنها در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد دلالت این حدیث شریف گفته می‌شود که همانگونه که هارون (علیه السلام) تنها در زمان حیات حضرت موسی (علیه السلام) خلیفه‌ی ایشان بودند، حضرت علی (علیه السلام) نیز تنها در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و غیبت ایشان خلیفه‌ی حضرت می‌باشند نه پس از رحلت ایشان.[85]

پاسخ شبهه

دقت در متن حدیث این شبهه را برطرف می‌کند، چرا که حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با استثنای نبوت پس از خودشان، وجود فضیلت و منزلت خلافت را نیز (پس از خود) ثابت می‌کنند. چرا که اگر فضیلتی بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای حضرت علی (علیه السلام) موجود نبود که اقتضای نبوت را داشته باشد، نفی نبوت نیز به زمان «بعدی» اختصاص نمی‌یافت و اساساً نیازی به این استثنا نبود.

بنابراین از آنجا که دارا بودن این فضیلت اقتضای نفی نبوت را دارد، باید نفی نبوت در همان زمانی باشد که آن فضیلت موجود است. و این امر نشانگر وجود فضیلت و منزلت خلافت پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد.[86]

5. شبهه در حدیث یوم الدار

گرچه در سند حدیث یوم الدار جای شبهه‌ای باقی نمی‌ماند، چرا که در منابع معتبر سنی یافت می‌شود، با این حال ابن تیمیه این حدیث را کذب و مجعول می‌شمارد. از نظر وی هر کس که اندک شناخت و تخصصی بر احادیث داشته باشد، اشکال وارد بر سند را درک می‌کند. از این روست که این حدیث در هیچ یک از کتب مرجع حدیثی ذکر نشده است.[87]

در پاسخ باید گفت شبهه ابن تیمیه از چند جهت باطل است؛ زیرا اولاً وی اشکال موجود در سند را ذکر نکرده و به کلی گویی پرداخته است. به عبارت دیگر وی باید ادعای خویش را ثابت می‌کرد.

ثانیاً آیا وی سند احمد بن حنبل و تاریخ طبری را معتبر نمی‌داند، در حالی که یکی از آنها معتبرترین منابع حدیثی و دیگری از معروف‌ترین منابع تاریخی به شمار می‌آید یا اینکه نویسندگان آنها را غیر آشنا به علم حدیث می‌پندارد؟

ثالثاً وی ذکر کرده است که این حدیث در هیچ یک از منابع حدیثی مرجع نقل نشده است، پس این امر نشان دهنده عدم احاطه علمی وی بر کتب حدیثی اهل سنت می‌باشد. چنین کسی شایستگی نقد مبانی اعتقادی و حدیثی شیعه را ندارد.

با توجه به این که سابقاً گذشت که حدیث یوم الدار یکی از موارد صدور حدیث وصایت و اطلاق نام «وصیّ» بر حضرت علی (علیه السلام) می‌باشد، ادعای برخی از علماء اهل سنت مبنی بر اجماع بر کذب بودن احادیث وصایت نیز باطل می‌شود.[88] علاوه بر اینکه اشعار سروده شده توسط شعرای صحابه شاهدی دیگر بر اطلاق عنوان «وصایت» بر حضرت علی (علیه السلام) در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. از جمله حسان بن ثابت این چنین سروده است:

«ألست أخاه فی الهدی و وصیّه                   و أعلم منهم بالکتساب والسنن»[89]

«آیا تو برادر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در هدایت انسان­ها و وصیّ او و داناترین آنها به کتاب و سنت‌ها نبودی؟»

ابن ابی الحدید نیز ادعای کذب بودن احادیث وصایت را نمی‌پذیرد و آن‌ها را احادیثی صحیح می‌داند، گرچه وی در محتوا و متعلّق وصایت شبهه وارد می‌کند و می‌گوید:

«پس هیچ شکی نداریم که علی (علیه السلام) وصیّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. اگرچه کسانی که از نظر ما معاند هستند، در این امر با ما مخالفت کنند. امّا ما از وصایت، نصّ بر خلافت را منظور نمی‌کنیم بلکه وصایت در اموری دیگر بوده است که شاید آنها اشرف و اجلّ از خلافت باشند.»[90]

حال سؤال اینجاست که آن امور چه اموری بوده‌اند که اشرف از خلافت بوده است؟ اگر ابن ابی الحدید امری با شرافت‌تر از جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سراغ داشت، قطعاً متذکر می‌شد و این­چنین بدون مدرک و دلیل سخن نگفته و کلی گویی نمی‌کرد!

6.  شبهه در حدیث ولایت

ابن تیمیه که هدفی جز ابطال روایات نبوی و از بین بردن مدارک و دلایل شیعه بر امر امامت، ندارد ادعای کذب بودن احادیث ولایت را ارائه می‌دهد. در حالی که راویان این روایت حداقل دوازده نفر می‌باشند. برخی از آنها عبارتند از: حضرت علی (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام)، ابوذر، عبدالله بن عباس، ابوسعید خدری، البراء بن غازب، ابولیلی انصاری، عبدالله بن عمر و... .[91] آیا او می‌تواند تمام این افراد را متهم به کذب و جعل حدیث نموده، بی‌آنکه دلیلی بر حرف خویش ارائه دهد، احادیث ولایت را که در مصادر معتبر سنی مانند سنن ترمذی وارد شده است، ردّ کند؟ مگر نه این است که اهل سنت روایات صحاح ستّه را بدون چون و چرا می‌پذیرند و آنها را صحیح می‌دانند؟

نتیجه­گیری

نتایج این تحقیق عبارت­اند از:

1.       مسأله خلافت و جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از دیرباز مورد بحث و اختلاف میان عالمان شیعه و اهل سنت بوده است.

2.       احادیث فراوانی از رسول خدا 6 در منابع اهل سنت وجود دارد که به باور امامیه، به لحاظ سندی معتبر بوده و دلالتی روشن بر حقانیت خلافت بلافصل امام علی (علیه‌السلام)  دارد.

3.       احادیث یادشده به وسیله‌ی خود امام علی (علیه‌السلام)  در احتجاجات ایشان با دیگران مورد استفاده قرار گرفته است.

4.       احادیث یادشده همچون حدیث غدیر، منزلت، ولایت و یوم الدار همواره مورد شبهه‌ی سندی یا  دلالی به وسیله‌ی برخی عالمان اهل سنت قرار گرفته است.

5.                 به نظر می­رسد شبهات یادشده هیچکدام توان مقابله با ظهور آنها را ندارد، از این رو قابل قبول نیستند. 

منابع

1-             قرآن کریم، ترجمه محمد مهدی فولادوند.

2-             نهج البلاغه، ترجمه مرحوم دشتی.

3-             ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، داراحیاء الکتب العربی، قاره، 1378.

4-             ابن حنبل، احمد، مسند احمد حنبل، دار صادر، بیروت.

5-             ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، انتشارات دارالفکر، بیروت، 1417.

6-             ابن کثیر، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، انتشارات دارالجلیل، بیروت، 1408.

7-             ابن ماجه، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، انتشارات دارالمعرفه‌ی، بیروت، 1419.

8-             ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، نشر ادب حوزه، قم، 1405.

9-             امینی، عبدالحسین، الغدیر، ترجمه واحدی، نشر تعلیمات اسلامی، تهران، 1341.

10-        نجاری، محمد، صحیح، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، بی‌تا.

11-        بحرانی، میثم بن علی، شرح نهج البلاغه، [منبع: اینترنت]

12-        بغدادی، علی، تفسیر الخازن، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415.

13-        ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، 1423.

14-        جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه، نشر اسراء، قم، 1383.

15-        جوهری، اسماعیل، الصحاح، دارالعلم، قاهره، 1407.

16-        جوینی خراسانی، ابراهیم، فرائد السمطین، انتشارات محمودی، بیروت، 1398.

17-        خوری شرتوتی، سعید، اقرب الموراد، انتشارات دارالاسوة، تهران، 1374.

18-        حاکم نیشابوری، عبدالله، المستدرک علی الصحیحن، دارالمعرفة، بیروت، بی‌تا.

19-        حسینی زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، دارالهدایة، بی‌جا، 1404.

20-        حسینی دشتی، مصطفی، معارف و معاریف، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1369.

21-        حسینی مرعشی، نورالله، احقاق الحق، بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا.

22-        حسینی میلانی، سیدعلی، دراسات فی منهاج السنة، نشر المؤلف، بی‌جا، 1419.

23-        ذهبی، سیراعلام النبلاء، مؤسسه الرسالة، بیروت، 1413.

24-        راغب اصفهانی، حسین، مفردات فی غریب القرآن، دفتر نشر الکتاب، بی‌جا، 1404.

25-        رشید رضا، محمد، المنار، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، 1414.

26-        رضوانی، علی اصغر، غدیرشناسی، مرکز نشر مجمع جهانی اهل بیت (علیه السلام)، قم، بی‌تا.

27-        زمخشری، محمود، کشاف، نشر البلاغة، قم، 1313.

28-        سیوطی، جلال الدین، الدّر المنثور، مکتبة آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404.

29-        صدر حاج سید جوادی، احمد؛ و دیگران، دایرة المعارف تشیع، نشر شهید سعید محبّی، تهران، 1381.

30-        طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان، ترجمه محمد موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، بی‌تا.

31-        طبری، محمد بن جریر، تفسیر جامع البیان، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، 1412.

32-        ـــــــــــــــــــــــــ، تاریخ طبری، انتشارات دارالفکر، بیروت، 1418.

33-        طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی‌جا، 1498.

34-        فراهیدی، خلیل، ترتیب کتاب العین، انتشارات دارالهجرة، قم، 1405.

35-        فیومی، احمد، مصباح المنیر، انتشارات دارالهجرة، قم، 1425.

36-        قرطبی، ابوعمر، الجامع لأحکام القرآن، انتشارات داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1405.

37-        مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403.

38-        میلانی، ابراهیم، منشور مقدس ولایت، نگارش محمد مقیمی، انتشارات معراجی، تهران، بی‌تا.

39-        هیتمی، ابن حجر، الصواعق المحرقة، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1414.

 

 



[1]. جوهر، اسماعیل، صحاح، دارالعلم، قاهره، 1407، ج6، ص2528. نیز: القیومی، احمد، دارالهجرة، قم، 1425، ج2، ص672.

[2]. راغب اصفهانی، حسین، مفردات لالفاظ القرآن، دفتر نشرالکتاب، بی‌جا، 1404، ص885.

[3]. خوری شرتونی، سعید، اقرب الموارد، انتشارات دارالاسوة، تهران، 1374، ج5، ص832.

[4]. الفیومی، احمد، همان.

[5]. جوهری، اسماعیل، همان، ص2530. راغب، همان. الفیومی، همان. خوری، سعید، همان.

[6]. همان.

[7]. ابن منظور، لسان العرب، نشر ادب حوزه، قم، 1405، ج15، ص407. جوهری، همان، ص2531. خوری، سعید، همان.

[8]. ابن منظور، همان، فیومی، همان، جوهری، همان. خوری، همان.

[9]. راغب، همان.

[10]. راغب اصفهانی، حسین، همان، ص885-886.

[11]. همان، جوهری، اسماعیل، همان، ص2529. فیومی، احمد، همان. ابن منظور، همان.

[12]. راغب اصفهانی، همان، ص885. ابن منظور، همان، ص408.

[13]. فیومی، احمد، همان، ص673.

[14]. مائده:55.

[15]. روایت ابن عباس نیز، خود از چند طریق نقل شده است.

[16]. سیوطی، جلال الدین، الدّر المنثور، مکتبة آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404، ج2، ص293-294.

[17]. همان، ص293.

[18]. ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج13، ص277. زمخشری، محمود، کشاف، نشر بلاغة، قم، 1413، ج1، ص649.

[19]. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، 1412، ج4، ص186.

[20]. حاکم نیشابوری، عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، بی‌تا، ج3، ص109.

[21]. همان، ص110.

[22]. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، 1423، ص1416، ح3713.

[23]. ابن ماجه، سنن ابن ماجه، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، 1419، ج1، ص65، ح121.

[24] . احمد بن حنبل، مسند، انتشارات دارصادر، بیروت، بی‌تا، ج5، ص347.

[25] . ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، انتشارات دارالفکر، بی‌جا، 1417، ج42، ص237-235.

[26]. فأمطرعلینا حجارة من السماء أوأتنا بعذابٍ ألیم؛ انفال:32.

[27]. قرطبی، الجامع الأحکام القرآن، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1405، ج18، ص278-279.

[28]. جوهری، اسماعیل، همان، ج6، ص2529. فراهیدی، خلیل، همان، ج3، ص1984.

[29]. همان و  الفیومی، احمد، مصباح المنیر، همان.

[30]. فراهیدی، خلیل، همان؛ راغب اصفهانی، حسین، همان و ابن منظور، همان، ص408.

[31]. ابن منظور، همان، ص407؛ راغب اصفهانی، حسین، همان؛ جوهری، اسماعیل، همان و فیومی، احمد، همان.

[32]. ابن منظور، همان، ص408.

[33]. جوهری، اسماعیل، همان و فیومی، احمد، همان.

[34]. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ترجمه واحدی، نشر تعلیمات اسلامی، تهران، 1341، ج2، ص288-289.

[35]. ابن ابی الحدید، همان، ج6، ص218.

[36]. بخاری، محمد بن اسماعیل، الصحیح، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، بی‌تا، ج3، ص86.

[37]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، انتشارات دارالفکر، بیروت، 1418، ج3، ص197.

[38]. ابن ماجه، همان، ص64-65.

[39]. احمد بن حنبل، همان، ج1، ص184-185.

[40]. ابن عساکر، همان، ص16-42-114-115-118.

[41]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403، ج37، ص274.

[42]. ترمذی، سنن ترمذی، همان، ص1415؛ حاکم نیشابوری عبدالله، همان، ج3، ص111 و احمد بن حنبل، همان، ج5، ص356.

[43]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، همان، ج2، ص229.

[44]. احمد بن حنبل، همان، ص111و 159 و ابن عساکر، همان، ص46-50.

[45]. حسینی میلانی، سیدعلی، دراسات فی منهاج السنة، المؤلف، بی‌جا، 1419، ص251-252.

[46]. همان.

[47]. رشید رضا، محمد، تفسیر المنار، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، 1414، ج6، ص442.

[48]. مائده:51.

[49]. طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، بی‌تا، ج6، ص5.

[50]. حسینی مرعشی، نورالله، احقاق الحق، بی‌نا، بی‌جا، بی‌تا، ج2، ص411.

[51]. همان، ص412 و طباطبائی، سیدمحمد حسین، همان، ص5-4.

[52]. رشید رضا، محمد، همان.

[53]. زمخشری، محمود، همان، ج1، ص649.

[54]. طباطبائی، محمد حسین، همان، ص9-10.

[55]. آل عمران:181.

[56]. قرطبی، همان، ج4، ص294.

[57]. آل عمران:173.

[58]. بغدادی، علی بن محمد، تفسیر الخازن، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415، ج1، ص322.

[59]. نساء:176.

[60]. قرطبی، همان، ج6، ص28.

[61]. طباطبائی، محمد حسین، ص11.

[62]. رشید رضا، محمد، همان.

[63]. طباطبائی، محمد حسین، همان.

[64]. مریم:31.

[65]. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، انتشارات دارالجلیل، بیروت، 1408، ج2، ص68.

[66]. ر.ک. هیثمی، ابن حجر، همان، ص64.

[67]. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، مؤسسه الرسالة، بیروت، 1413، ج14، ص277.

[68]. حسینی مرعشی، نورالله، همان، ص423-424.

[69]. ابن عساکر، همان، ص231-230-232-234-237.

[70]. حدید:15.

[71]. هیثمی، ابن حجر، همان، ص65.

[72]. حسینی مرعشی، همان، خلاصه ص467-468.

[73]. ر.ک. رضوانی، علی اصغر، غدیرشناسی، مرکز نشر مجمع جهانی اهل بیت (علیه السلام)، قم، بی‌تا، خلاصه (صل الله علیه و آله و سلم) 127-130.

[74]. هیتمی، ابن حجر، همان، ص67.

[75]. ترمذی، سنن، همان، ص1415.

[76]. رضوانی، علی اصغر، همان، ص151.

[77]. هیتمی، ابن حجر، همان.

[78]. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، همان، ج6، ص167-168.

[79]. مائده:3.

[80]. جوینی خراسانی، ابراهیم، فرائد السمطین، انتشارات محمودی، بیروت، 1398، ج1، ص312-315.

[81] . ابن ابی الحدید، همان، ج6، ص218.

[82]. ابن ابی الحدید، همان، ج6، ص218.

[83]. هیتمی، ابن حجر، همان، ص74.

[84]. همان.

[85] هیتمی، ابن حجر، همان.

[86] . مجلسی، محمد باقر، همان، ص276.

[87]. حسینی میلانی، سیدعلی، همان، ص286.

[88]. هیثمی، ابن حجر، همان، ص76.

[89]. ابن ابی الحدید، عبد الحمید، همان، ج6، ص35.

[90]. همان، ج1، ص139-140.

[91]. حسینی میلانی، علی، همان، ص281.