نقش عقل در ارزیابی حدیث

کفلیه بتول

چکیده:

طرح مسئله

مراد از عقل چیست؟

نسبت عقل با دین

قرآن و تفکّر عقلی

سنّت و تفکّر عقلی

آموزههای دینی و معیار عرضه حدیث بر عقل

الف- عقل منبعی:

ب- عقل ابزاری:

محدودیت قضاوت عقل

1. آموزههای عقل ستیز:

2. آموزههای عقل گریز:

3. آموزههای عقل پذیر:

نمونه های بررسی برخی از احادیث با معیار عقل

سخن آخر

 

چکیده:

    از زمان حیات رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و اله و سلم حرکت وضع و جعل حدیث آغاز شد. و از  اینرو دانشمندان حدیث شناس از دیرباز درصدد ارائه معیارهایی برای تشخیص حدیث صحیح از غیر صحیح برآمدند که یکی از آن معیارها، عدم مخالفت حدیث با عقل است. البته مراد از عقل در نقد حدیث، عقل فلسفی نیست، بلکه مراد، عقل عرفی است که مقدمات خود را از شرع، حس، عقل و... می­گیرد. قرآن کریم، در آیات فراوانی تفکر عقلی را ستوده و کسانی را که از نعمت عقل، استفاده نمی­کنند، نکوهش کرده است. همچنین تفکر عقلی در روایات امامان معصوم علیهم السلام نیز، جایگاهی بس رفیع دارد، تا آنجا که آن را در کنار وحی، یکی از حجت­های خدا بر بندگان قرار داده­اند. اگر چه روایتی دال بر اینکه در نقد حدیث باید به عقل رجوع کرد، وجود ندارد، اما دانشمندان اسلامی به طور طبیعی یکی از معیارهای مهم در نقد حدیث را عدم تعارض حدیث با عقل دانسته­اند. با وجود این، باید اذعان داشت که از آنجا که عقل در مواردی قادر به درک علت و مناط حکم روایات نیست، از این رو محدودیت­هایی برای شناخت حدیث معتبر از غیر معتبر از جهت عرضه بر عقل وجود دارد.

طرح مسئله

قرآن و سنت دو منبع اساسی برای شناخت دین و فهم معارف اسلامی و استنباط احکام شرعی هستند، حذف سنت و احادیث از کنار قرآن یا اکتفا به حدیث، هر کدام منجر به فهم ناقص دین خواهد شد. قرآن کریم به عنوان اوّلین پشتوانه و خاستگاه معارف دینی و معجرة جاویدان الهی از تحریف مصون ماند و به اهتمام رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)و دقت نظر اصحاب، از همان آغاز کتابت یافت، اما حدیث در معرض تهاجمات خرد کننده­ای قرار گرفت و حدود یک قرن از نگارش رسمی آن ممانعت شد، و پس از آن، مورد هجوم جاعلان و وشّاعان حدیث قرار گرفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصومین پیش بینی این امر را کرده و طی سخنان ارزشمند خود خطر جعلی و دروغ پردازی را متذکّر شده­اند.

امام علی (علیه السلام) در پاسخ به سلیم بن قیس در مورد این فرمودند:

«إن فی ایدی النّاس حقاً و باطلاً و صدقاً و کذباً و ناسخاً و منسوخاً و محکماً و متشابهاً و حفظاً و وهماً و قدکذب علی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)علی عهده حتی قام خطیباً، فقال «ایّها الناس قد کثرت علیِّ الکنّابة فمن کذب علیِّمتقمداً فلیتبّوأ مفعده من النار» ثم کذب علیه من بعده...[1]» همانا در دست (نزد) مردم حق و باطلی است. راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، محفوظ و موهوم می­باشد. به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیاتش دروغ بسته شد تا آن که ایستاد و فرمود: «مردم! دروغ­زنندگان بر من زیاد شده­اند، پس هر کس بر من از روی عمد دروغ ببندد باید جایگاهش پر از آتش باد، پس از آن حضرت، دروغ بستن بر او هنوز ادامه یافت.

امام باقر (علیه السلام) در این مورد فرمودند:

«لعن الله بنان (البیان) و انّ بناناً لعنه الله کان یکذب علی أبی، اشهد کان أبی علی بن الحسین (علیه السلام) عبداً صالحاً...[2] لعنت بر بنان (بیان) باد، او بر پدرم علی بین الحسین (علیه السلام) دروغ بست، گواهی می­دهم پدرم بندة صالح خدا بود.

دانشمندان حدیث، از دیرباز، با درک پدیده جعل حدیث، درصدد به دست دادن معیارهایی برآمدند تا صحیح حدیث را از مستقیم آن بازشناسد، یکی از ملاک­ها و معیارهای بسیار مهم و اساسی شناختن حدیث غیر صحیح، موضوع و مخدوش از دیگر احادیث، همچنان که قریب به اتفاق دانشمندان و حدیث­شناسان اسلامی از دیرباز بر آن تأکید دارند، «مخالفت حدیث با عقل»، بدون احتمال تأویل است.[3] بدین گونه که مضمون یک حدیث با توجّه به مدلول قطعی، بر عقل عرضه شود تا مورد ارزیابی آن قرار گیرد و چنانکه عقل با مضمون حدیث عرضه شده مخالف باشد، به موضوع صحیح بودن یا حدّاقل مخدوش بودن حدیث حکم شود.

در حقیقت، همچنانکه خواهد آمد، مبنا و مرجع نقد حدیث، عقل است، امّا مراد از عقل چیست؟ و اعتبار عقل نزد مسلمانان چه اندازه است؟ این مخالفت چگونه مخالفتی است؟ آیا قضاوت عقل محدودیت دارد؟ و... از مطلبی که در این نوشتار به طور مختصر مورد بررسی قرار می­گیرد، سپس احادیثی چند، که با این معیار مورد نقر قرار گرفته­اند، ذکر می­شود تا این معیار و ملاحظات خاص آن و نیز نحوة به کارگیری آن بهتر شناخته شود.

مراد از عقل چیست؟

برای «عقل» تعاریف مختلفی بیان شده است از جمله اینکه گفته شده که عقل، قوة تشخیص درست از نادرست و معیار ارزیابی انسان از اقوال و افعال خود و دیگران است و همچون چراغی روشن در مسیر حیات بشری قرار دارد تا راه از چاه تمییز داده شود.[4]

در آیات و روایات عقل به اصطلاح متداول در کتب فلسفی نیست بلکه مراد، عقل سلیم و عرفی است که حکم به حسن و قبح می­نماید.

جرجانی در تعریف عقل می­گوید:

«عقل برگرفته از عقال البعیر است و چیزی است که ذوی العقول را از عدول از راه راست بازمی­دارد و صحیح، آن است که عقل جوهری است مجرد، که غائبات را به وسیلة وسائط و محسوسات را به وسیله مشاهده درک می­کند و می­گویند عقل چیزی است که حقایق اشیاء را دریابد و جای آن را برخی سر و برخی قلب می­دانند.»[5]

علامه طباطبایی در تعریف عقل می­گوید:

«عقل عبارت است از نیروی مجرّدی که در انسان وجود دارد و می­تواند مبدأ صدور احکام کلی باشد و آدمی به وسیلة آن میان صلوح و فساد و میان حق و باطل و میان راست و دروغ فرق می­گذارد.»[6]

برخی مراد از آن را عقل حصیف گرفته­اند که همة خردمندان برآن اتفاق نظر دارند،[7] برخی تعبیر «العقل المستنیر بالکتاب و السنّة الثابتة لا العقل المجرّد» دارند.[8] افرادی نیز به افکار این معیار به دلیل روشن نبودن مراد از عقلی پرداخته­اند.[9]

در پایان باید یادآور شد، آنچه از معنای «عقل» مورد نظر نگارنده است، همان قوه تشخیص درست از ناردست است که عقل با توجه به مقدمات شرعی، حس، تاریخی، تجلی و نقلی و... چنین تمییزی میان آموزه درست او نادرست می­گذارد.

نسبت عقل با دین

اگر چه در نگاهی درون دینی، عقل همچون نقل یکی از منابع اجتهاد برای فقهاء است؛ ولی در رویکرد و نگاهی جامع و برون دینی باید گفت که به طور قطع، تمام افعال و افکار بشر دارای مستند عقلی بوده، آن افعال و افکار با مستند عقلی پذیرفته یا رد می­شوند. در امور دینی نیز درستی و نادرستی تمام اصول و احکام نظری و عملی به قضاوت اجمالی یا تفصیلی عقل برمی­گردد. برای مثال ، شرع نمی­تواند در احکام و دستورات خود، جمع چندین صانع و یا وجود دو واجب الوجود را تجویز کند، چرا که بنابر استدلالهای عقلی، پیش فرض این است که:

الف: شارع رئیس عقلاست، لذا حکمش با حکم عقل که ودیعه او نزد بشر است. برای کشف حقیقت و صحّت و سقم امور، متحد است.

ب: شارع در مقام هدایت و ارشاد آدمی به راه درست و حقیقی است.

لذا بیانات او تهی از کذب و منطبق بر حقایق مسلم جهان است. هر چند درستی و نادرستی برخی از احکام و امور دین مانند تعداد رکعات نماز، زمان روزه و... ، بر عهدة شرع گذاشته شده و به کتاب و سنت ارجاع داده می­شود. اما تابعیت عقل در این امور نیز مبتنی بر استدلال عقلی بر صحّت نبوّت و درستی بیانات انبیاء، پذیرفتن حکیمانه بودن این احکام به جهت صدورشان از شارع حکیم و تفاوتشان با امور عادی، است. ضمن اینکه تشخیص اینکه چه امری را بایدفقط به شرع ارجاع دا. نیز از وظائف عقل است. لذا باید گفت که عقل از امور فرا دینی است.

باید متذکر شد که ممکن است دریافتها و اصول عقلی در دو بعد نظری و عملی، ناقص یا اشتباه یا متناسب با زمان و مکان خاصی و مبتنی بر قالبی­ها خاصی باشد، یا این که عقل از امور و شرایطی چون احساسات منافع شخصی یا طبقاتی، ضمیر ناخود آگاه و... متأثر باشد؛ اما با وجود این نقص یا محدودیت، باز ملاک بودن آن غیر قابل خدشه است. چرا که در نهایت متولی نقد، بازبینی و شناخت درستی و نادرستی یا خوب و بد دریافت­ها و احکام و قواعد، خود عقل است به هر کیفیتی که باشد، و هیچ وسیلة دیگری غیر از عقل برای داوری نسبت به فکر و فعل آدمی وجود ندارد. چراکه به هر حال، مردم هر زمان و مکانی، داشته­های عقلانی و عقاید خود را کامل و تام پنداشته است، بر صحت آن استدلال می­کنند و عملاً امور خود را بر طبق آنها پیش می­بردند، به عبارت دیگر، عقل هر کس برای او حجیت دارد.

قرآن و تفکّر عقلی

آیات بسیاری در قرآن وجود دارند که آدمی را به تفکر، تدبّر، تعقّل در کائنات دعوت می­نماید. قرآن کریم عقل را وسیله شناخته خدا، شناخت معاد، تشخیص سخن حق، نشانة فهم و درک، تأثیر­پذری و پند گرفتن شمرده و صاحبان اندیشه و فرد را اهل بهشت خوانده و می­فرماید:

«إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا  الْأَلْبَابِ الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلاَ يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ  اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا...[10]»

«تنها صاحبان خرد و اندیشه متذکر می­شوند؛ همانان که به عهد الهی وفا می­کنند و پیمان را نمی­شکنند و آنها که پیوندهایی را که خدا دستور به برقراری آن داده برقرار می­دارند و از پروردگارشان می­ترسند و از بدی حساب بیم دارند و آنها که به خاطر پروردگارشان شکیبایی می­کنند و نماز را برپا می­دارند و از آنچه به آنها  روزی داده­ایم در پنهان و آشکار انفاق می­کنند و با حسنات، سیئات را از میان می­برند. همانا پایان نیک سرای دیگر از آن آنهاست، همان باغهای جاویدان که وارد آن می­شوند.»

در جای دیگر  می­فرماید:

«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِى فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِن مَاءٍ  فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ...[11]» راستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و در پى يكديگر آمدن شب و روز و كشتيهايى كه در دريا روانند با آنچه به مردم سود مى‏رساند و [همچنين] آبى كه خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمين را پس از مردنش زنده گردانيده و در آن هر گونه جنبنده‏اى پراكنده كرده و [نيز در] گردانيدن بادها و ابرى كه ميان آسمان و زمين آرميده است براى گروهى كه مى‏انديشند واقعا نشانه‏هايى [گويا] وجود دارد.

قرآن کریم، علاوه بر این که خردمندان و متفکّران در نظام آفرینش را می­ستاید،  کسانی را که خرد و عقل خویش را در جهن شناخت حقایق و اسرار هستی، که سرانجام انسان را به خداشناسی رهنمود می­گردد، به کار نمی­برد، نکوهش کرده است، چنانچه می­فرماید:

«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَيَعْقِلُونَ»[12]

«همانا بدترین جنبندگان نزد خداوند، موجودات کر و لالی هستند که (در آیات خدا) تعقل نمی­کنند.»

«وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ»[13]

«و خداوند پلیدی را بر کسانی که تعقل نمی­کنند، مقدر داشته است.»

گذشته از این، قرآن کریم، خود در اثبات عقاید دینی از برهان و استدلال عقلی بهره گرفته است، در مورد توحید چنین استدلال کرده است:

«لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»[14]

«اگر در زمین و آسمانخدایاتی جز خداوند وجود داشت، حتماً تباه می­شدند.»

بر اثبات معاد برهان ذیل را اقامه کرده است:

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ»[15]

«پس آیا گمان کرده­اند که ما شما را بیهوده آفریدیم و شما به سوی او بازنمی­گردید.»

و بر لزوم پیروی از رهبران معصوم الهی چنین استدلال کرده است.

«أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ  أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَى‏ فَمَا لَكُمْ  كَيْفَ تَحْكُمُونَ»[16]

«آیا کسی که مردم را به سوی حق هدایت می­کند سزاوار به پیروی است یا آنکه چنین نمی­کند مگر آنکه خودش به هدایت خدا، هدایت شده باشد؟ شما را چه شده که اینگونه حکم می­کنید؟»

قرآن کریم از مشرکان و کافران می­خواهد که اگر به راستی به راه و روشن خود ایمان دارند، برهان خود را اقامه کنند، چنانچه می­فرماید:

«قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ»[17]

آنگاه با صداقت تمام یادآور می­شود که آنان جز از ظن و گمان خویش پیروی نمی­کنند، و اهل یقین و برهان نیستند، چنانچه می­گوید:

«إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ»[18]

«آنها تنها از گمان پیروی می­کنند و جز اندیشه باطل و دروغ چیزی ندارند.»

از دیدگاه قرآن منطق مشرکان و کافران جز این نبوده است که به روشن نیاکان خود استناد می­جستند، و حال آن که روشن آنان غیرعاقلانه و خارج از طریق هدایت بوده است.

«وَإِذَا قِيلَ  لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ»[19]

«و هنگامی که به آنها گفته می­شود از آنچه که خداوند فرستاده است، پیروی کنید، می­گویند ما تنها از آنچه که پدران ما بر آن بودند، پیروی می­کنیم. آیا اگر پدران آنها تعقل نکرده و هدایت نشده بودند، باز هم باید از آنها پیروی کنید؟»

همه­ی این آیات به طور قطع، بر اعتبار و جایگاه والای عقل دلالت می­کنند، قوه­ای که استناد و استدلال بدان، راه هر نوع انحراف و کج­روی را می­بندد و موجب دستیابی آدمی بر حقایق می­گردد.

و نیز مجموع آیات قرآنی خبر از این امر می­دهند که آموزه­ها و تعالیم  وحیاتی، مبتنی بر مبانی و اصول عقلی و خطاب الهی، خطابی حکیمانه و عاقلانه است.

سنّت و تفکّر عقلی

پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم) از جانب خداوند مأموریت داشت که مردم را به بهره­گیری از روش حکمت، موعظه­ی پسندیده و جدال احسن به توحید و آیین الهی و دعوت کند، «ادْعُ إِلَى‏ سَبِيلِ  رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ  أَحْسَنُ»[20]، موعظه حسنه در نازلترین سطح، جدل در سطح متوسط و حکمت در سطح عالی تفکّر و تعقّل قرار دارد.

پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم) در زمینه­ی عقاید اسلامی، از همه­ی این روش­ها بهره گرفته است.

روایات فراوانی در تمجید از عقل وبکارگیری آن از اهل بیت (علیهم السلام) رسیده است و حتی برخی از این احادیث در تعظیم این نیروی سرنوشت­ساز بشری تا آنجا پیش رفته­اند که آن را در عرض انبیاء و ائمه (عليهم السلام) قرار داده­اند. به برخی از این احادیث توجه کنید:

از پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم) نقل شده است:

«إنما یدرک الخیر کله بالعقل ولادین لمن لا عقل له...»[21]

«همانا تمام خیر با عقل درک می­شود و کسی که عقل ندارد، دین ندارد.»

«قوام المرء عقله ولا دین لم لا عقل له»[22]

«قوام انسان به عقل اوست و کسی که عقل ندارد، دین ندارد.»

«استرشدوا العقل ترشدوا ولا تعصوه فتندموا»[23]

«از عقل طلب هدایت کنید،تا هدایت شود و نافرمانی عقل را نکنید که مبادا پشیمان شوید.»

«برای هر چیزی ابزاری است و ابزار مؤمن عقل اوست، برای هر چیزی مرکبی است و مرکب آدمی عقل او است؛ و برای هر چیز هدفی است و هدف عبادت عقل است، برای هر گروهی چوپانی است و چوپان موبدان عقل است، برای هر خرابی آبادی آخرت عقل است، برای هر سفر خیمه­ای است که بدان پناه برده می­شود و خیمه­ی مسلمانان عقل است.»[24]

از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: «حجه الله علی عباده النبی و الحجّه فیما بین العباد والله العقل»[25]«حجت خدا بر بندگان، پیامبر است و حجت میان بندگان و خداوند، عقل است.» در جای دیگر می­فرماید: «العقل دلیل المؤمن»[26]«عقل راهنمای مؤمن است.» ...«و انما یدرک الحق (یا الفوز) بمعرفه العقل و جنوده و مجانبة الجهل و جنوده»[27]«همانا حق به وسیله شناخت عقل و سپاهیان او و دوری از جهل و سپاهیان او درک می­شود.»

از امام رضا (عليه السلام) پرسیده شد که امروز حجّت خدا بر مردم چیست؟ فرمود: عقل، با عقل است که صادق بر خداوند را می­شناسی و به او ایمان می­آوری و دروغگو برخداوند را می­شناسی و او را انکار می­کنی...[28]

امام علی (عليه السلام) در مورد جایگاه عقل در شناخت خداوند فرموده است:

«لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یعجبها عن واجب معرفته»[29] عقل­ها را بر درک کنه صفت خویش آگاه نساخته است، و از معرفت واجب خویش محروم ننموده است.

همچنین براساس برخی روایات عقل و وحی دو حجّت خداوند بر بندگان به شمار آمده است، امام کاظم (عليه السلام) فرموده است: «أن لللّه علی الناس حجتین: حجة ظاهره و حجه باطنه امّا الظاهرة فالرسل و الانبیا و الائمه و اما الباطنة فالعقول»[30] ...ای هشام، خداوندبر مردم دو حجّت دارد، حجّتی ظاهر و حجّتی باطن، پس حجت ظاهر همان فرستادگان و پیامبران و ائمه هستند و حجّت باطنی همان عقل است.

در مکتب اهل بیت (عليهم السلام) عقل و وحی مکمّل یکدیگر هستند، از یک سو، پیامبران با رهنمودهای وحیانی خود عقل بشر را شکوفا می­سازند، و از سوی دیگر، عقول بشر حجّتهای الهی را تحکیم و تأیید می­کنند.

امام علی (عليه السلام) یکی از اهداف بعثت پیامبران را شکوفا ساختن عقول بشر دانسته و فرموده است: «ولیثیروا لهم دفائن العقول.»[31]

امام کاظم (عليه السلام) عقول را مکمّل حجّت­های الهی دانسته و فرموده است:

«إن الله تبارک و تعالی، اکمل للنّاس الحجج بالعقول»[32]

خداوند متعال به طریق عقل بر انسان امر و نهی می­کند و ثواب و عقاب می­دهد، چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم) فرموده: «هنگامی که خداوند عقل را آفرید آن را به سخن درآورد، سپس به او گفت که جلو بیا، پس جلو آمد، سپس به او گفت: برگرد، پس برگشت، سپس به او گفت که به عزّت و جلالم سوگند که هیچ خلقی بهتر از تو نیافریدم، از طریق تو امر و نهی می­کنم و به واسطه­ی تو پاداش می­دهم و مجازات می­کنم.[33]

نتیجه اینکه از منظر روایات اهل بیت (عليهم السلام)، عقل دارای جایگاهی والا بوده، به گونه­ای که در کنار وحی و نقل، دو بال معرفتی انسان به شمار می­آیند. همچنین از سیره عملی امامان معصوم (عليهم السلام) در بکارگیری عقل در احتجاب خود و نیز روایات رسیده از آنها، اولاً عقل در اثبات اصول کلی دین توانمند است و ثانیاً اگر چه نمی­توان حضور عقل در تمام فروع دین را پذیرفت، اما به حکم حجت بودن آن از سوی خداوند، می­توان آن را یکی از منابع چهارگانه برای تشخیص و استنباط احکام الاهی به شمار آورد.

آموزه­های دینی و معیار عرضه حدیث بر عقل

مقدتاً باید یادآور شد که در رویکردی کاربردی و کارکردی، عقل به دو گونه تقسیم می­شود:

الف- عقل منبعی:

 مراد از عقل منبعی آن است که گاهی عقل به صورت یکی از منابع حجیت و به طور استقلالی در شناخت و استنباط احکام دین وارد عمل می­شود که در واقع همان عقلی است که به عنوان یکی از منابع چهارگانه فقه شیعه به شمار می­آید.

ب- عقل ابزاری:

مراد از عقل ابزاری، عقلی است که برای استدلال در موارد مختلف از آن استفاده می­شود. حال ممکن است مقدمات آن استدلال از شرع، عقل و یا تاریخ و... گرفته شده باشد. عقل با کنار هم گذاشتن این مقدمات انسان را در حکم خود کمک می­کند.

ناگفته پیداست که عقلی که در تمییز حدیث صحیح از ناصحیح به کار می­رود، عقل ابزاری است.

باید متذکر شد که علی­رغم اتفاق نظر تمام دانشمندان مسلمان بر محوریت عقل در تمیز بین حق و باطل امور دینی و غیر دینی و استنباط احکام شرعی، و علی­رغم تصریح احادیث بسیاری نزد فریقین بر مراجعه به قرآن و سنّت برای تشخیص حدیث درست از غیر آن و معیار بودن این دو، در احادیث فریقین، هیچ حدیثی مشاهده نشده که به مراجعه به عقل در تشخیص حدیث صحیح از غیر آن و معیار بودن آن در این خصوص، تصریح کرده باشد، اما این عدم تصریح، در عمل، تأثیری در روش­های نقد مسلمانان نداشته، آنان به طور طبیعی از عقل در نقد احادیث بهره جسته­اند، شاید عدم تصریح فوق الذکر به جهت کفایت ارجاع به دو منبع مذکور و حضور سنگین این دو منبع در حیات فکری و عملی مسلمانان آن دوران بوده است.

با وجود این، شاید بتوان دو معیار ذیلی که در آیات و روایات بدانها اشاره شده است را از مصادیق عرضه­ی حدیث بر عقل در آموزه­های دینی دانست.

الف: پذیرش و اطمینان قلب نسبت به حدیث

چه بسا پذیرش قلب و آرامش جان و عدم عکس العمل وجدان آدمی و آن احساس قرابت و انس نسبت به مضمون یک حدیث که در برخی از احادیث بدانها به عنوان ملاک تشخیص حدیث درست یا نادرست اشاره شده. تعبیری دیگر از جایگاه عقل یا شعور آدمی باشد. برای مثال از پیامبر (صلی الله عليه و آله و سلم) نقل شده است:

«اگر حدیثی از من شنیدید که دلهایتان آن را انکار کند و موهایتان و پوست بدن­هایتان از آن متنفر است و آن را از خود به دور می­بینید، پس من از شما بدان دورترم.»[34]

امام صادق (عليه السلام) از پیامبر (صلی الله عليه و آله و سلم) نقل کرده است که فرمودند:

«...پس آنچه از حدیث آل محمد (صلی الله عليه و آله و سلم) به شمار می­رسد و دلهایتان بر آن نرم شد و آن را پذیرفت و آن را شناختید، آن را بپذیرید و آنچه که دلهایتان از آن بیزار شد و انکار گردید آن را به خداوند و فرستاده­اش و به عالمی از آل محمد (صلی الله عليه و آله و سلم) واگذارید.»[35]

و نقل شده که زراره از امام صادق (عليه السلام) می­پرسید: اگر دو خبر متعارض از شما بشنویم، کدام را بپذیریم؟ امام (عليه السلام) می­فرماید: آنچه را که میان اصحابت مشهور است بپذیر و شاذ و نادر را رها کن، اگر هر دو مشهور بودند، آنچه را نزد تو درست­تر است یا از نظر خودت موثق­تر است، بپذیر.[36]

ب: مطابقت با معروف

معروف، امری است که عقل جمعی مردم قایل بر صحت، کار آمدی و مفیدبودن آن است، و معروف بودن امری را ملاک صحت صدور آن از معصوم دانسته­اند.

برخی متذکر شده­اند که معروف در اینجا همان چیزی است که عقل، قلب، قرآن و سنت آن را می­پذیرد و چه بسا تعبیر «ولا یعصینک فی معروف»[37] مؤیّد بیان نبوی که می­فرماید: هیچ طاعتی در معصیت خدا نیست، طاعت فقط در معروف است.[38] علاوه بر این در قرآن آمده است: «طَاعَةٌ وَقَوْلٌ مَعْرُوفٌ فَإِذَا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ»[39]

 امام علی (عليه السلام) نیز در روایت طولانی سه بار تأکید می­کنند:

«فلا طاعة فی المعصیة، الطاعة فی المعروف...»[40]

محدودیت قضاوت عقل

مقدمتاً باید یادآور شد که ارتباط آموزه­های دینی با عقل به سه گونه می­تواند متصور شود:

1. آموزه­های عقل ستیز:

یعنی آن آموزه­هایی که تعارض جدی با حکم عقل دارند. مانند آنکه روایتی از معصوم صادر شده باشد که در آن، اجتماع نقیضین تجویز شده باشد. یقینا در صورت یافتن چنین روایتی باید در مورد طرد واقع شود.

2. آموزه­های عقل گریز:

یعنی آن آموزه­هایی که اگر چه عقل قادر به درک علت مناط آن نیست، اما تعارضی نیز میان عقل با آن آموزه­ها نیست. مانند بسیاری از احکام جزیی عبادی که عقل قادر به درک علت و مناط آن نیست.

3. آموزه­های عقل پذیر:

یعنی آن آموزه­هایی که عقل نه تنها با آنها تعارضی ندارد، بلکه محتوای آن آموزها را تائید می­کند. مانند حکم به ضرورت بعثت انبیاء که عقل نیز آن را درک و امضا می­کند.

با این مقدمه روشن می­شود که اگر چه ممکن است، عقل در مواردی قادر به درک علت و مناط حکمی نباشد، اما بنابر دیدگاه اغلب مسلمانان، یکی از معیارهای اصلی پذیرش حدیث، عدم تعارض و مخالفت آن با عقل است، تا آنجا که حتی برخی از دانشمندان نقاد حدیث، بر این نظر شده­اند که باید در تمام مراحل نقد حدیث بر عقل تکیه کرد، و اظهار کرده­اند که ملاکاتی همچون اقرار راوی، کفر راوی، مخالفت با قرآن و... که در نقد حدیث به کار می­روند،  به طور مستقیم یا غیر مستقیم به عقل برمی­گردد.[41]

حتی برخی دیگر معیارهای نقد متن از حیث معنا را به طور کل دو معیار دانسته­اند: عدم مخالفت با عقل و عدم مخالفت با تاریخ.[42] پر واضح است که عدم مخالفت با تاریخ نیز در اصل، مبنایی عقلی دارد.

نیز گفته شده وقتی می­توان به طور قطع گفت که مراد متکلمی از سخنانش حاصل شده که علاوه بر ثقه بودن راوی، چند امر ذیل نیز منتفی باشد: اضمار، تخصیص، تقریم و تأخیر، تجویز و تقدیر و معارضت با عقل که بار معیارهای نخست، مبنایی عقلی دارند.

به هر حال، ملاک موافقت یا عقل و دل، ملاکی غیر قابل تردید است و حتی اگر گفته شود که نمی­توان مستقلاً در امر قضاوت نسبت به حدیث از آن بهره جست، اما بدون آن نیز نمی­توان بر صحت بسیاری از احادیث قطع پیدا کرد. بنابراین می­توان گفت که هرچند عقل در مواردی قادر به درک علت و مناط حکم موجود در حدیث نیست و به همین دلیل نمی­تواند درستی یا نادرستی حدیث را تشخیص دهد، اما این مطالب به معنای بی­نیازی کامل از معیار عقل در نقد حدیث نیست.

نمونه­های بررسی برخی از احادیث با معیار عقل

1.    قیل لعبد الرحمن بن زید، حدّثک ابوک عن جدک انّ رسول الله قال: سفینه نوح طاف بالبیت وصلّت خلف المقام رکعتین قال نعم.[43]

این روایت با حکم عقل سازگار نیست، وقوع چنین امری را عقل نمی­پذیرد، کشتی شعور ندارد تا نماز بخواند آن هم دو رکعت پشت مقام.

2.    عن جمیله قال: سمعت ابن ابی اوفا یقول  استأذن ابوبکر، علی النبی و جاریه تضرب بالدفّ فدخل ثم استأذن عمر فدخل ثم استأذن عثمان فامسکت قال: فقال رسول الله ان عثمان رجلی حیّی.[44]

به جیله گوید، از ابن ابی اوفا شنیدم می­گوید: پیامبر در خانه نشسته در حالی که کنیزی برای آن حضرت دف و دائره می­زد، ابوبکر اجازه ورود خواست و داخلی خانه شد سپس عمر اجازه ورود خواست و داخل خانه شد. سپس عثمان اجازه ورود خواست، در اینجا کنیز از دف زدن دست کشید، راوی گوید، پیامبر فرمود: عثمان مرد با حیایی است.

این روایت که در صحاح نیز وارد شده با معیارهای عقلی سازگار نیست، چگونه رسول خدا (صلی الله عليه و آله و سلم) که معصوم است و از استماع لغو و دف منع می­کند، خود مرتکب چنین عملی می­شود، چگونه می­شود حیاء عثمان که فرد عادی است از پیامبر بیشتر باشد به صورتی که کنیز از او حیاء کند امّا از رسول خدا (صلی الله عليه و آله و سلم) حیاء ننماید، این روایت وضع شده تا قداست پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم) را بشکند و از نظر حاکم عقل مردود می­باشد.

3.    از ابوهریره نقل شده که از پیامبر (صلی الله عليه و آله و سلم) پرسیده شد: خداوند از چه چیزی است؟ و ایشان (صلی الله عليه و آله و سلم) فرمود: از آب مرو[45] (یا مرود که ظاهراً مهور باید باشد) نه از زمین یا از آسمان، خداوند گله اسبانی را آفرید، پس آنها را دوانید، پس آنها را عرق کردند، پس خود را از عرق آنها آفرید.

نظیر این حدیث را عبدالعزیز بن محمد احمد بن منده از محمد بن شجاع نیز نقل کرده است.[46] نسبت به مخالفت این حدیث با مقتضیان عقل تصریح شده است،[47] چه بر اساس آن، خداوند پیش از آن که خلق شود، وجود داشته است؟ غیر از این که چنین مطالبی با اصول عقلی و دست آوردهای فلسفی –که خداوند را واجب الوجود می­داند- غیر قابل قبول است.

حدیث مذکور هم چنین باصریح قرآن –که خداوند را به وجود آمده از چیزی نمی­داند: « لم یلد و لم یولد... سوره (اخلاص آیه 3)، هوالاوّل و الاخر... (سوره حدید آیه3)- در تعارض است.

گفته شده این حدیث از ساخته­های «محمدبن شجاع» دانسته شده که در دینش منحرف بود و هم چنین در طریق آن ابن مهزّم وجود دارد که گفته شده او در مقابل پنجاه درهم، پنجاه حدیث وضع می­کرد.[48]

4.    از معاذ بن جبلی روایت شده، هنگامی که پیامبر (صلی الله عليه و آله و سلم) او را به سوی یمن گسیل داشت، به او فرمود: تو به نزد مردمی از اهل کتاب می­روی، پس اگر از تو درباره­ی کهکشان پرسیدند، در جواب بگو که آن عرق افعی است ساکن زیر عرش است.[49] این حدیث و مشابه آن از نظر سند تضعیف شده و از نظر متن باطل دانسته شده است.[50] برخی تصریح کرده­اند که خود متن بر بطلان خود دلالتی دارد و نشان می­دهد که این سخنان از پیامبر (صلی الله عليه و آله و سلم) نیست.[51] هم چنین تصریح شده که این حدیث بر خلاف عقل است[52] که امری واضح است.

5.    أبوهریره از پیامبر (صلی الله عليه و آله و سلم) نقل می­کند که بهشت و جهنم با هم محاجه کرده است، آتش گفت که متکبرین و جبّاران وارد من می­شوند و بهشت گفته که ضعفا و خوارشدگان وارد من می­شوند، خداوند به بهشت گفت: «تو رحمت من هستی و من هرکس از بندگانم را که بخواهم، به تو مورد لطف و مرحمت قرار می­دهم» و به آتش گفت: «همانا تو عذاب من هستی و من هر کس از بندگانم را که بخواهم، به تو عذاب می­دهم و برای هر دو شما آن اندازه داری که پر شوید، امّا آتش وقتی پر شود که خداوند پایش را در آن قرار می­دهد و بدان می­گوید: قط قط (کافی است، کافی است)، در این حالتی دوزخ پر می­شود و در هم فرومی­رود[53]... برخی این حدیث از اسرائیلیان ابوهریره می­دانند.[54]

به هر حال، حدیث بالا، از نظر عقل مردود است، چه هیچ معنا ندارد که دو مخلوق الهی سر وظایف خود به محاجه بپردازند، ضمن اینکه علّت محاجه، علّت دخالت خداوند و نیز نتیجه این مداخله معلوم نیست، این دو وقتی است که گفته شود که این بهشت و دوزخ در حقیقت، زبان داشته و به سخن درمی­آیند. افزون بر آن، در این حدیث برای خداوند «پا» تصور شده که با ذات واجب الوجودی و نیز تجرّد او در تعارض است.

6.    نقل شده که مردی به پیامبر (صلی الله عليه و آله و سلم) گفت: زنی دارم که بیشتر از همه چیز او را دوست دارم، اما دست لمس کننده­ای را رد نمی­کند، آیا طلاقش دهم؟ فرمود: نه، بر او صبر کن[55] (و به قولی: از او بهرمند شو.)

سند این حدیث تضعیف شده است،[56] و برخی آن را غیر ثابت از پیامبر (صلی الله عليه و آله و سلم) و موضوع و بدون اصل دانسته­اند.[57]

با توجه به مضمون حدیث، باید پرسید که چگونه یک مرد، متوجه می­شود همسرش دست به زنای محصنه می­زند و بر آن صبر می­کند و پس از مدّتی آن را برای پیامبر (صلی الله عليه و آله و سلم) بازگو می­کند؟ در کدام فرهنگ و دینی چنین سفارش شده یا فرهنگ­سازی شده است؟ لذا باید گفت که اصلی داستان دروغ است، چه با عقل و نیز اصول اخلاقی و شرعی در تعارض است.

7.        از پیامبر (صلی الله عليه و آله و سلم) روایت شده است:

«جورالترک، ولا عدل العرب»؛ ستم ترکان بهتر از عدالت عرب است.[58]

این حدیث، مخالف حکمت و عقل سلیم دانسته شده است،[59] چه ستم به هر حالی، مذموم و عدل ممدوح است. و گفته­اند که آن از ساخته­های شعوبی­های ایرانی برای نشان دادن عظمت خود و بسیج مردم علیه بنی امیه و نیز بنی عباس است.[60]

شکی در ساختگی بودن این حدیث نیست، اما این که ساخته ایرانیان ضدّ عرب است، دلیل می­خواهد، این در حالی است که در حدیث، مدح اعراب نهفته است، چه عدالت وصفی ممدوح است که در حدیث، عرب بدان متصّف شده است و هم چنین تردیدی نیست که اعراب صدر اسلام، به خصوص حکام آنها، نسبت به غیر عربها رفتار نژاد پرستانه­ای داشتند و نیازی برای جعل حدیث جهت تحریک غیر عربها علیه آنان نبود.

سخن آخر

آنچه دراین نوشتار به دنبال آن بودیم، بررسی مختصر پیرامون عقل، جایگاه آن در قرآن و سنت و نقش آن در نقد و ارزیابی احادیث نبوی بود.

اغلب معارف اسلامی اعم از عقاید، احکام و اخلاق از طریق دو منبع کتاب و سنت دریافت می­شود. این دو منبع از طریق رسول خدا (صلی الله عليه و آله و سلم) و امامان معصوم (عليهم السلام) به ما رسیده و مورد عمل قرار گیرد، در اتقان و مصونیت قرآن از تحریف به صورت متواتر و قطعی بین فریقین اتفاق نظر وجود دارد، اما سنت، علی رغم اهتمام صحابه به حفظ آن از چنین صیانتی برخوردار نیست،  حرکت جعل حدیث با انگیزه­های گوناگون از زمان پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله و سلم) آغاز شد.

به همین خاطر دانشمندان اسلامی، از دیر زمان برای تشخیص حدیث صحیح علاوه بر اهتمام به سند، به تبیین معیارهایی در متن حدیث نیز پرداخته­اند ویکی از معیارهای مهم در این راستا ارزیابی حدیث بر اساس مسلمّات عقل و امور مورد پذیرش عقلاء شمرده شده است.

در این نوشتار ثابت شده که سند حدیث هر قدر قوی باشد اگر مضمون روایتی مشکل جدّی داشت و با معیارهای اصولی و عقلی مخالف بود، قابل پذیرش نبوده و احتمال وضع در آن می­رود. ساختگی بودن برخی از احادیث به نقد متن آن (مخالفت آن با معیارهای اصولی و عقلی) برای ما روشن شد.



پاورقی

.[1] بحارالانوار، ج2، ص229.

.[2] بحار الانوار، ج25، ص270.

.[3] الکفایه فی علم الدرایه، ص472.

.[4] فقه الحدیث و روش­های نقد محقق، ص182.

.[5] التقریحات، ص152.

.[6] المیزان، ج1، ص412.

.[7] الحدیث النبوی بین الروایه و الدرایه، ص61.

.[8] منهج نقد المتن، ص304.

.[9] السنّه و مکانتها فی التشریع الاسلامی، ص55.

.[10] رعد/19-22.

.[11] بقره/ 162.

.[12] انفال/ 22.

[13]. یونس/ 100.

[14] .انبیاء/ 22.

[15] .مؤمنون/ 115.

[16]. یونس/ 35.

[17] .بقره/ 111.

[18] .انعام/ 116.

[19]. بقره/ 170

[20]. نحل/ 125.

[21]. وسائل شیعه، ج11، ص209.

[22]. الجامع الصغیر، ج2، ص260.

.[23] همان، ج2، ص149.

.[24] مستدرک الوسایل، ج11، ص206.

.[25] الکافی، ج1، ص25.

.[26] همان، ج1، ص25.

.[27] المحاسن، ج1، ص198.

.[28] علل الشرایع، ج1، ص122.

.[29] نهج البلاغه، خطبه 49.

.[30] اصول کافی، ج1، ص13.

[31]. نهج البلاغه، خطبه اول.

[32] .اصول کافی، ج1، ص13.

[33] . همان، ج1، ص10.

[34]. الکفایه فی علم الدرایه، ص470، الجامع الصغیر، ج1، ص108، کنزالعمّال، ج1، ص179.

.[35] الکافی، ج1، ص401.

.[36] بحارالانوار، ج2، ص245.

.[37] ممتحنه/ 12.

.[38] صحیح مسلم، ج6، ص15.

.[39] محمد/ 21.

.[40] الغارات،ج2، ص590.

.[41] منهج النقد عند المحدثین، ص81- 83.

.[42] نقد المتن بین صناعة المحدثین و مطاعن المستشرقین، ص30 به بعد.

.[43] اصول الحدیث رفضلی، ص161.

.[44] مسند احمد، ص253.

.[45] المعجم العربی الحدیث، ج2، ص1881.

.[46] الموضوعات، ج1، ص105.

.[47] اهتمام المحدثین به نقد الحدیث سنداً و متناً...، ص124.

[48]. الکامل فی ضعفاء الرجال، ج6، ص291.

[49]. کنزالعمّال، ج6، ص150.

[50]. لسان المیزان، ج3، ص381.

[51]. منهج نقد المتن عند علماء الحدیث النبوی، ص308.

[52]. همان.

[53]. صحیح البخاری، ج6، ص48، صحیح مسم، ج8، ص151.

[54].  الاضواء علی السفة المحمدیه او دفاع عن الحدیث، ص223.

[55] سنن ابن داوود، ج1، ص455، سنن نسائی، ج6، ص67.

[56] سنن نسائی، ج6، ص68.

[57] الموضوعات، ج2، ص272.

[58] کشف الخفاء، ج1، ص337.

[59] الحدیث و المحدثون او عنایة الامّة الوسلامیه بالسنّة النبویه، ص484.

[60] همان، ص334.

فهرست منابع

1.        قران کریم

2.        ادلبی، صلاح الدین بن احمد، منهج نقد المتن عند علماء الحدیث النبوی، بیروت، دارالافاق الجدیده، ط اول، 1983م.

3.        ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، جامع بیان العلم و فضله، بیروت، دارالفکر، بی-تا.

4.        ابم ماجه، محمد بن یزید، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دارالفکر، بی­تا. (السنن)

5.        ابوداوود، سلیمان ابن اشعث، السنن، تحقیق: سعید بن محمد لحام، بیروت، دارالفکر، ط اول، 1410هـ. ق

6.        الاعظمی، محمد مصطفی، منهج النقد عند المحدثین نشأته و تاریخه، سعودی، مکتبة الکوثر، ط اول، 1402هـ. ق

7.        ابن حجاج، مسلم، الصحیح، بیروت، دارالفکر، بی­تا.

8.        ابوریة، محمود، الاضواء علی السنّه المحمدیه أو دفاع عن الحدیث، بی­جا، نشر البطعاء، ط5، بی­تا.

9.        بخاری، محمد بن اسماعیل، الصحیح، بیروت، دارالفکر، 1401هـ. ق.

10.     ابن حنبل، احمد بن محمد، المسند، بیروت، دارالصادر، بی­تا.

11.     برقی، احمد بن محمد، المحاسن، تحقیق: سید جلال الدین حسینی محدثی، تهران، دارالکتب الاسلمیه، بی­تا.

12.   بغدادی، احمد بن علی خطیب، الکفایه فی علم الدرایة، تحقیق: احمد عمر هاشم، بی­جا، دارالکتب العربی، ط اوّل، 1405 (عليهم السلام)ـ. ق.

13.     ثقفی، ابراهیم بن محمد، العارات، تحقیق: سید جلال الدین حسینی محدث، بی­جا، بی­تا.

14.     جر، خلیل، المعجم العربی الحدیث، ترجمه: سید حمید طبیبیان، ط اول، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1363ش.

15.   حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه الی معرفة المسائل الشرعیة، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم، ط دوم، 1414هـ. ق.

16.     الحرّانی، ابن شعبه، تحف العقول، قم، انتشارات اسلامی، بی­تا.

17.     حاج حسن، حسین، نقدالحدیث فی علم الروایة و علم الدرایة، بیروت، مؤسسه الوفاء، ط اول، 1985م.

18.     دشتی، محمد (مترجم)، نهج البلاغه، قم، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام علی (علیه السلام)، ط اول، 1376ش.

19.   زرکشی، محمد بن عبدالله، الاجابه لا براد ما استدرکته عائشه علی الصحابة، تحقیق: سعید افغانی، بیروت، المکتب الاسلامی، ط سوم، 1390هـ. ق.

20.     سبحانی، جعفر، الحدیث النبوی بین الروایة و الدرایة، قم، مؤسسه الامام صادق (عليه السلام)، 1419هـ. ق.

21.     سباعی، مصطفی، السنّه و مکانتها فی التشریع الاسلامی، بیروت، المکتب الاسلامی، ط4، 1405هـ. ق.

22.     سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، الجامع الصغیر، بیروت، دارالفکر، ط اول، 1401هـ. ق.

23.     جرجانی، عبدالله بن عدی، الکامل فی صعفاء الرجال، تحقیق: سهیل زکار، بیروت، دارالفکر، ط سوم، 1409 هـ. ق.

24.     طباطبائی، محمد بن حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، بی­تا.

25.     عسقلانی، احمد بن علی ابن حجر، لسان المیزان، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ط اول، 1390ق.

26.     کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق: علی اکبر غفاری، دارالکتب الاسلامیة، ط اول، 1388ق.

27.     عجلونی، اسماعیل بن محمد، کشف الخفاء، بی­جا، دارالکتب العلمیه، ط دوم، 1408ق.

28.     محمد عثمان، عبدالرحمن، الموضوعات، مدینة، المکتبة السلفیه، ط اول، 1386ق.

29.     مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، ط دوم، 1403ق.

30.     نوری، حسین بن محمد تقی، مستدرک الوسائل، تحقیق و نشر، مؤسسه آل البیت لاحیاء الترات، قم، ط اول، 1408ق.