واکاوی التباس «حق» و «باطل» پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)و اقدامات حضرت علی(علیه السلام)در قبال آن

فاطمه الحماد


چکیده

مقدمه

مفهوم شناسى «حق» و «باطل»

آيا حد وسط در ميان حق وباطل وجود دارد؟

التباس حق به باطل

خاستگاه التباس حق به باطل در جامعه‌ی اسلامی

الف) عارف به حق

ب) منكران حق

مهمترین عوامل التباس حق پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)

1- استفاده از نام افراد براى معرفی حق

2- شيوع دادن جهل و نادانى

3- تغییر ارزشها از طریق دامن زدن به مراتب اجتماعی

4- انحراف خواصّ در تشخیص و پیروی از حق

5- حبّ دنیا

اقدامات امام علی(علیه السلام) برای احیای حق

1- معرّفی «حق» به عنوان معیار شناخت افراد

2- احیای «حق» بوسیله‌ی اجرای عدالت

3- احیای سنّت نبوی

4- بیان صریح و بیپرده‌ی حق

5- پرهیز از دنيا

نتيجه بحث

فهرست منابع

 

چکیده

یکی از نمونه های عینی التباس «حق» و «باطل» در تاریخ اسلام، وضعیّت جامعه اسلامی پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)است. مجموعه عواملی همچون معیار واقع شدن اشخاص برای شناخت حق، شيوع دادن جهل ونادانى از طریق منع کتابت حدیث، تغییر ارزش­ها از طریق دامن زدن به مراتب اجتماعی، انحراف خواصّ در تشخیص و پیروی از حق و حبّ دنیا باعث شده بود تا جبهه‌ی حق در آنعصر بی یار و یاور مانده و جمع کثیری از مردم از باطل پیروی و آنرا تأیید کنند. در چنین فضایی، حضرت امیر(علیه السلام)پس از به دست گرفتن خلافت سعی نمود تا در همان مدّت کوتاه حق را از محاق خارج کرده و اقداماتی را جهت روشنگری و آگاهی دادن به مردم نسبت به شناخت حق، انجام دهد. در این مقاله ضمن بررسی مسئله‌ی التباس حق و باطل و واکاوی یکی از نمونه­های عینی آن به مهمترین اقدامات حضرت امیر(علیه السلام) برای آشکارسازی حق اشاره شده است.

 

مقدمه

بشریت در طول تاریخ خود شاهد نزاع­ها و منازعات پیگیر بین حق و باطل و حامیان آن بوده و هست. از جمله اموری که بر نزاع بین حق و باطل افزاید، مسئله‌ی التباس حق به باطل است. در طول تاریخ، نیروهای استکباری وحکومت­های ستمگر از جهل مردم سوء استفاه کرده و آنها را در شناخت و تبعیّت از حق دچار تردید کرده­اند و نتیجه آن شده است که بسیاری از مردم در مورد حق دچار تردیده شده و از نصرت او دست کشیده­اند.

از نمونه­های عینی مسأله التباس حق و باطل می­توان به وضعیّت جامعه‌ی اسلامی پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)اشاره کرد. مجموعه عواملی دست به دست هم داد تا در آنزمان مردم از شناخت حق و حقیقت بازمانده و از حمایت و یاری آن سرباز زنند. نتیجه‌ی این امر شوم آن بود که باطل حکمفرما شد و جامعه اسلامی از رسیدن به قلّه­های پیشرفت و تعالی که اسلام و قرآن برای آنها ترسیم کرده بود، ناکام ماند. اگر مردم بعد از رسول خدا حق را درست می­شناختند و در نصرت و یاری آن سستی به خود راه نمی­دادند، هدایت جامعه‌ی اسلامی به دست حق و حقیقت و صاحبان آن قرار می­گرفت و مردم مسلمان نیز از برکات آن بهره­مند می­شدند.

حضرت زهرا سلام الله علیها در تصویر جامعه­ای که در صورت همراهی مردم با خلافت بلافصل حضرت علی(علیه‌السلام) در انتظار جامعه اسلامی بود، فرمودند:

«به خدا سوگند اگر حضرت علی (علیه‌السلام) به خلافت می­رسید، هرگاه مردم از حجج وراههای واضح وآشکار خداوند روی می­گرداندند، همانا ایشان را با یک سیر ملایم ونرم، حرکت می­داد، به گونه­ای که مردم صدمه­ای نمی­دیدند،.. وبه صورت آشکار وپنهان مردم را نصیحت می کرد، ودر عین حال از ثروت جامعه برای خود بهره ای نمی برد، وذخیره نمی کرد، و او بهره ای برای خود از دنیا نمی برد، مگر اینکه اگر تشنه­اش می شد، آب می آشامید، ولقمه نانی می خورد، وبرای مردم روشن می شد که چه کسی بی رغبت نسبت به دنیا وچه کسی راغب به آن است، وبرای مردم راستگو از دروغگو تشخیص داده می شد، [و این است سخن خداوند بزرگ در قرآن کریم] واگر اهل آبادی­ها ایمان می آورند واهل تقوی بودند، برکاتی را از آسمان وزمین بر آنها می گشودیم.»([1])

در نوشتار حاضر با واکاوی این انحراف بزرگ تاریخی، به بررسی عواملی خواهیم پرداخت که در آنزمان حق را بر مردم مشتبه کرد و باعث تبعیّت آنها از باطل گردید. همچنین در پایان به برخی اقدامات حضرت امیر(علیه السلام)که در مدّت کوتاه خلافتشان به منظور بازگردان جامعه به مسیر حق و عدالت انجام دادند، اشاره خواهیم کرد.

مفهوم شناسى «حق» و «باطل»

واژه‌ی «حق» در بيشتر كتاب­هاى لغت به معنای نقیض باطل آمده است([2]) و در تعریف حق به ذکر نقیض او اکتفا شده است. اما در معجم فروق لغوی، ابوهلال عسکری می گوید «حق چیزی ثابت است، که غیر قابل انکار است، وحق از فعل «حَقَّ الشيء يَحِقُّ» گرفته شده است که به معنای چیزی ثابت و واجب به کار می­رود.([3])

امّا از حیث اصطلاح، مفهوم «حق» در هر علمى معنای متفاوت دارد، اما در اصطلاح عام، «حق» حكم مطابق با واقع را گويند كه بر اقوال و عقايد و مذاهب واديان اطلاق مى ‏شود.([4])

این تعریف شامل اقوال، عقاید و نیز مذاهب وادیان است، ولی در این تعریف بیان نشده که آیا حق شامل افعال واخلاق انسان است یا نه؟ شاید بتوان ادعا کرد که حق هم شامل افعال واخلاق باشد؛ چون در قرآن افعال واخلاق را به حق وصف شده «كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ»([5]) که «حق» به فعل «اخراج» استناد داده شده است و خدا اين فعل را به حق توصیف كرده است و نیز مانند آین آیه‌ی شریفه: «وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ»([6]) ، که «غیر حق» به یک خلق نفسانی یعنی «استکبار» نسبت داده شده است لذا می­توان نتیجه گرفت «حق» شامل افعال واخلاق نیز می­شود.([7])

در مورد مفهوم «باطل» نیز باید گفت در كتاب معجم مقاييس اللغة آمده است كه حروف باء وطاء ولام «بَطَل» لغتی است كه بر رفتن چیزی وماندن اندکی از آن دلالت می­کند. اما بیشتر کتابهای لغت دیگر، باطل را نقیض حق تعریف می­کنند([8]) مادام که حق امری ثابت است، پس باطل امری ثابت نیست. در كتاب تفسير الميزان آمده که بطلان شیء بدین معنا است که انسان برای آن شیئ یک نوع وجود و واقعیتی فرض کند، ولی وقتی با خارج آنرا تطبیق می­کند، آن طور که فرض شده بود، مطابق با خارج نیست و مفهوم «حق» نیز بر خلاف آنست.([9])

به طور خلاصه می­توان گفت مفهوم «حق» و «باطل» از نوعی بداهت و روشنی برخوردار است و به همین جهت است که در بسیاری از کتب لغت، در تعریف آنها به ذکر نقیض اکتفا شده است، ولی به طور خلاصه باید گفت حق علاوه بر اینکه ثابت است واقعیت هم دارد، اما باطل به خلاف حق است یعنی ثابت نیست، و واقعیت ندارد، حتی اگر در ظاهر واقعیت هم داشته باشد، اگر با خارج مطابقت شود، معلوم می شود که پوچ است.

آيا حد وسط در ميان حق وباطل وجود دارد؟

با معنایی که از حق و باطل گذشت روشن می­شود كه «حق» نقيض «باطل» و «باطل» نقيض «حق» است، و بر اساس یک قاعده‌ی منطقی «النقیضان لا یرتفعان ولایجتمعان» یعنی موردی را نمی­توان یافت که نه حق باشد و نه باطل و یا آنکه هر دو باشد، لذا هر چیزی که حق باشد حتماً باطل نیست و بر عکس، والا قانون نقیضان نقض می شود، از این رو حد وسط در میان حق وباطل نیست و ادّعای آن غیر قابل قبول است.

از این اصل می­توان نتیجه گرفت که نصرت همزمان حق و باطل امکان پذیر نیست و قرار گرفتن همزمان در جبهه‌ی حق و باطل قابل قبول نیست. امام علی (علیه‌السلام) با اشاره به این مطلب در روایتی به آصف بن قیس فرمودند: « الساكت أخو الراضي، ومن لم يكن معنا كان علينا»([10]) (كسى كه در برابر حق ساکت باشد، برادر آن كسى است كه به غير حق رضایت داده، وهر كه با ما نيست پس بر ما است.

التباس حق به باطل

همانگونه که گذشت یکی از مهمترین مسائل در مورد «حقّ» و «باطل»، التباس آنها به یکدیگر و مشبته شدن آنها بر مردم است. در وهله‌ی اوّل ممکن است سؤال شود آیا اساساً التباس حق به باطل ممکن است؟ چون دانستیم که حق چیزی ثابت وغیر قابل انکار است، پس آیا ممکن است با باطل که امر غیر واقعی است، ملتبس شود؟

در جواب باید گفت حق ممکن است به باطل آمیخته شود، زیرا اگر مردم حق خالص ومحض را ببینند، به او متوجه می شوند، ونیز اگر باطل محض را ببینند به او متوجه می شوند، اما اگر بین این دو خلط شود، مردم متوجه نمی شوند؛ مگر آنها که بصیرت وفهم عمیق دارند،همانگونه که حضرت علی (علیه‌السلام) فرمودند:

«ألا إن الحق لو خلص لم يكن اختلاف، ولو أن الباطل خلص لم يخف على ذي حجى. لكنه يؤخذ من هذا ضغث ومن هذا ضغث فيمزجان فيجللان معا، فهنالك يستولي الشيطان على أوليائه، و نجا الذين سبقت لهم من الله الحسنی»([11]) (آگاه باشید گر حق خالص شود، اختلاف هرگز پیدا نمی شود، واگر باطل خالص شود از زیرکان هرگز مخفی نمی شود، اما از این طرف مقداری واز آن طرف یک مقدار گرفته می­شود وسپس باهم مخلوط می­گردد و آنگاه با هم خود را نشان می­دهند و در این زمان شیطان بر اولیاء­اش استیلا پیدا می کند، به تحقیق كسانى كه قبلا از جانب ما به آنان وعده نيكو داده شده است از آن [آتش‏] دور داشته خواهند شد

بنابراین می­توان گفت التباس حق به باطل مشکلی است که باعث می شود مردم حق را نصرت ندهند و اگر چنین چیزی شد، حتماً باطل بستر مناسبی برای گسترش پیدا می­کند، وهرگاه باطل آشکار شود وحق مخفی گردد، خشم وغضب خداوند در پیش خواهد بود، واین نشانه‌ی عقب ماندن امت از خواست خداوند و بازماندن امت از مسیر تکامل است و میل به سوی انحطاط است.

خاستگاه التباس حق به باطل در جامعه‌ی اسلامی

در زمان حیات رسول خدا، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)خود حق را به روشنی بیان می­کرد و در آنزمان التباس حق به باطل برای کمتر کسی اتّفاق می­افتاد. امّا بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)حوادثی در جامعه‌ی اسلامی رخ داد که می­توان آنها را منشأ التباس حق و در آمیختن آن به باطل دانست. از بررسی حوادث بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مردم آنعصر را می­توان در سه دسته جای داد:

 الف) عارف به حق:

 اين گروه کسانی بودند که دلهایشان از ایمان پر شده بود و اسلام وتعاليم او را بخوبى ياد گرفتند، وبه معرفت حق فقط اكتفا نداشتند، بلكه جهاد براى حق هم داشتند، حتى اگر ثمن جهاد، جانسپاری بود، جانشان را فدا می­کردند، اين گروه از نظر تعداد بسيار كم بودند و در رأس آنها سلمان، أبوذر، مقداد و عمار قرار داشتند، اين گروه پرچم حق را به دست گرفتند، وهمواره حق را تبيين می­کردند و مردم را به سوى حق دعوت مى كردند، ونقش بسيار بزرگی در حفظ اسلام داشتند([12]).اين گروه را می­توان خواص جامعه نامید؛ كسانى كه براساس فكر و آگاهى و تحليل، تصميمى را اتخاذ و به آن عمل مى‏کردند.([13])

ب) منكران حق:

كسانى كه حق را قبول نمى كردند وآنرا رد می­کردند؛ البته می­توان گفت به شهادت کتب تاریخی اعتراض آنها به حق از زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)پیدا شده بود؛([14]) اما بعد از رحلت پیامبر(صلی الله و علیه و آله) اعتراضشان آشكار شد و پرچم مخالفت با حق را به دست گرفتند و رو در روى امام على(علیه‌السلام) واهل بيت قرار گرفتند، تا وقتى كه خلافت را به دست گرفته ومردم را بر بيعت مجبور كردند.[15]

ج) متحیّران در حقّ: گروه سوّم را می­توان عوام مردم دانست. ايشان كسانى بودند كه بدون تحليل و تشخيص صحيح، تحت تأثير جو، اقدام و حركت مى‏كنند،([16]) اين گروه یا حق را بخوبى نمى شناختند و یا حق را مى­شناختند، ولى بدون تحليل وتشخيص درست حركت مى كردند، يا تازه در اسلام وارد شده بودند، وهنوز تعاليم اسلام راستين در دلشان رسوخ نکرده بود، بالخصوص مردمى كه بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)وارد اسلام شدند، يعنى اصلاً اسلام حقيقى را هيچ وقت نديده بودند، مگر اسلامى كه به دست خلفا معرّفى شده بود. طبیعی بود که اين گروه به آسانى برايشان حق به باطل آمیخته شود و اين همان چیزی است كه مورد هراس پیامبر (صلی الله و علیه و آله) بود.[17] اگرچه تعداد اين گروه در ابتدا کم بود ولی به تدریج به علت فتوحات جدید، روز به روز تعدادشان افزايش يافت.([18])

مهمترین عوامل التباس حق پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)

1- استفاده از نام افراد براى معرفی حق

اگر در سخن خلیفه‌ی اوّل در سقیفه دقت کنیم، می­بینیم که وی برای اوّلین بار، اشخاص یا انتسابات قبیله­ای و عنصر قرابت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)را به عنوان مقیاس ومعیار حق معرّفی کرد. ابابکر در مدح مهاجرین گفت :

«آنها اولين كسانى هستند كه خدا را عبادت كردند، وايمان به خدا وبه پیغمبر آورند، وآنها اولياء وى، خوايشاوندانش می­باشند و آنها به اين امر (يعنى خلافت) سزاوار ترند وهر كس با آنها منازعه كند، ظالم است.»([19])

در اين سخن تعصب قبيلگی به روشنی نمایان است و مردم نیز که ريشه­هایی از جاهليت در وجود آنها باقی مانده بود، این سخن را قبول كردند. جالب آنکه بعد از اين سخن، ابابکر به مدح انصار پرداخت، تا از خشمشان بکاهد وبه آنچه که می خواهد برسد.

شاهد دیگری بر این مطلب را می­توان در عملکرد عایشه جستجو کرد. وی در فتنه کشتن خلیفه سوّم، کفش پیامبر (صلی الله و علیه و آله) را بالا برد و با نشان دادن انتساب خود به رسول خدا، مردم را علیه عثمان شوراند.([20])پر واضح است که این عمل خود سوء استفاده­ای از شخصیّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)جهت منافع شخصی و التباس حق بر باطل برای مردم است.

به همین جهت است که در جریان جنگ جمل، علّت گمراهی یک عدّه آن بود که در یک طرف عایشه که مادر مؤمنان بود، را می­دیدند و لذا در جنگ با وی دچار تردید شدند.([21])

نتیجه‌ی این اقدام آن شد که مردم به امام علی (علیه‌السلام) از آن جهت که خداوند وی را منصوب نمود نگاه نمی کردند، بلکه مثل هر صحابی دیگر که نسب خویشاوندی نیز با رسول خدا دارد، می­نگریسند و در نتیجه نزاع برسر خلافت را اختلاف بین افراد و بر سر ریاست محسوب می­کردند و در این میان فرقی نمی­کرد علی(علیه‌السلام) خلیفه شود یا غیر وی؛ چون به ظاهر هنوز احکام اسلام از نماز وحج وزکات وغیره برگزار می­شد و امور مسلمین رفع و رجوع می­شد.

2- شيوع دادن جهل و نادانى

یکی دیگر از عواملی که پس از رسول خدا(صلی الله و علیه و آله)خواسته یا ناخواسته حق را بر مردم مشتبه کرد و آنها را از تبعیّت حق بازداشت، تلاش در جهت پایین نگه داشتن سطح اطّلاع و آگاهی جامعه و جاهل نگه داشتن عموم مردم بود که با شيوهاى مختلف در زمان خلفا به انجام رسید.

از جمله‌ی آن راه­ها منع كتابت ونقل احاديث پیامبر (صلی الله و علیه و آله) بود، آشکار است كه احاديث پیامبر از مهمترين راه­هاى علم است، وخود پیامبر براى نوشتن روايات واحاديث تأكيد فراوان داشت،([22]) وحتى خود خليفه اول نیز از كتّاب حديث بود، وپانصد حديث از پيغمبر نوشت، اما وقتی كه پیامبر(صلی الله و علیه و آله) رحلت فرمودند، همه اين احاديث را محو كرد،([23]) ذهبى روايت کرده است ابوبكر بعد از رحلت پیامبر مردم را جمع كرد وگفت: شما حديث از پیامبر نقل می کردید ودرباره‌ی اين احاديث اختلاف مى كنيد، ومردمى كه بعد از شما مى آيند بيشتر اختلاف مى كنند، پس دیگر از پیامبر حديثی نقل نكنيد، واگر كسى از شما پرسید بگویید كه در بين ما كتاب خدا است، حلالش حلال را كنيد و حرامش حرام كنيد([24])

در دوره عمر بن خطاب اين هدف با جدیّت بیشتری دنبال شد، به طورى كه هميشه به ولات كشورها وصيت می­کرد كه هيچ کس مجاز به نقل حدیث نیست، واگر كسى بر نقل حديث اصرار داشت تهديد مى شد وكتك مى خورد، واگر كفايت نمى كرد به طرد وتبعيد تهديد مى شد([25])، و به تمامی صحابه امر كرد تا همه احاديثى را كه بيش خودشان است نزد وی بياورند، وسپس همه اين احاديث را سوزاند.([26])

عثمان حرکت خلفاء پیشین را ادامه داد و امر کرد هيچ کس نمی تواند حديثی را نقل كند مگر احاديثى كه در زمان ابوبكر وعمر شنيده شده بود.([27])

نتیجه‌ی قهری این عمل آن بود که مردم به جای رجوع به احادیث پیامبر(صلی الله و علیه و آله) برای شناختن حق و احوال گذشتگان به داستان سرایان اهل کتاب رجوع کنند. این افراد در مسجد رسول خدا(صلی الله و علیه و آله) می­نشستند و به قصه سرایی و نقل برخی افسانه­های تورات می­پرداختند([28]) حتّی برخی خلفا مانند عمر در حلقه‌ی تميم دارى که قصّه سرا بود، مى نشست و به او گوش می­داد([29]) و از همین روست که می­بینیم اين داستان­سرایان تا چه اندازه در پایداری حكومت ظالمان از طریق نشر اخبار ساختگی نقش داشتند([30]) و بی جهت نیست که بعضى تصريح كرده­اند نفوذ اسرائيليات در تفسير وتاريخ اسلامی به دست همین داستان سرایاان بوده است([31])

در مقابل این جریان شوم، امام على (علیه‌السلام) به همراه فرزندان و شیعیانش به نوشتن احاديث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)همّت گماشتند وسعى كردند كه اين تراث باقی بماند، و پیوسته اصحاب واهل بيت خود را به تدوین ونشر حديث پیامبر(صلی الله و علیه و آله) وصیّت می­کردند.[32]) امام على (علیه‌السلام) در اين دوره، به امر به معروف ونهى از منكر پرداخت و به تعليم وجمع آورى قرآن وحل مشكلات دينى مردم همّت گماشت.([33])

3- تغییر ارزش­ها از طریق دامن زدن به مراتب اجتماعی

یکی از اموری که باعث شد در دوران پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)حق بر مردم مشتبه شود و و معیار و ملاک حق از تقوا و درجات ایمان به تعلّقات قبیله­ای و رنگ و نژاد تنزّل یابد، دامن زدن به تعصّبات کور جاهلی توسّط سردمداران وقت بود.

اسلام پیوسته بر برادری و برابری تمام مسلمانان تأکید می­ورزید و بجاى حسب ونسب، ايمان وتقوا را اساس برتری بين مردم معرّفی کرد، «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»([34]) و شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز با نفی تفاخر نسبت­ به تعلّقات خانوادگی و قبیله­ای، پیوسته مسلمانان را به تقویت رابطه‌ی اخوّت و برادری با دیگر مسلمانان ترغیب می­کرد. با این حال بعد از رحلت پیامبر(صلی الله و علیه و آله) اين قانون تغيير يافت، و تعلّقات عشیره­ای با پیراهن اسلامی وارد بازار شد. خلیفه‌ی دوّم وقتى خواست پول بیت مال را تقسیم کند، میزان بهره­مندی از آن را قرابت به رسول خد(صلی الله علیه و آله و سلم)وسابقه در اسلام وجهاد قرار داد، نه بر این اساس که همه مردم مساوى و برابرند.([35]) وی ابتدا از عباس عموى پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)شروع كرد، وسپس هر که به پیامبر نزدیکتر بود. وی به اهل بدر پنج هزار درهم بخشید، وبراى آنها كه بعد از بدر به اسلام وارد شدند مقدار كمتری را قرار داد. با این حال همین قانون و ملاک نیز در مواردی نقض می­شد، به طول مثال در حالیکه میزان مقرّری زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)از بیت المال ده هزار درهم تعیین شد، به عايشه وحفصه دوازده هزار درهم پرداخت می­شد.([36])

اما عثمان این ظاهر اسلامی را نیز کنار گذاشت و ملاک را نه سبقت در اسلام، بلکه بر اساس قرابت به خودش قرار داد، وی نزديكانش را به عنوان فرمانداران استانها نصب كرد و بيشتر غنائم جنگ­ها و فتوحات را بين آنان تقسيم كرد.([37])

مرور روند تبدّل ارزش­ها از وضعیّتی که در زمان رسول خدا(صلی الله و علیه و آله) داشت به حالتی که در زمان خلفا به خود گرفت، خود می­تواند نمونه­ای بر این مطلب باشد که چگونه حق در طول تاریخ و به تدریج با امور باطل پوشیده و آراسته می­شود و چگونه حقّ در دیدگاه مردم تغییر ماهیّت داده و یک باطل در لباس حق خود را بر مردم حاکم می­سازد.

4- انحراف خواصّ در تشخیص و پیروی از حق

نقش خواصّ در جهت دهی به افکار عمومی و هدایت توده­ مردم درخلال جریان­های سیاسی و اجتماعی، نقشی غیر قابل انکاری است. بسیاری از مردم که از سطح درک و فهم و قدرت تحلیل کافی برخوردار نیستند در هنگام بروز حوادث سرنوشت­ساز، پیرو بزرگان و خواصّ جامعه می­شوند و در تصمیم­گیری از آنها تبعیّت می­کنند.

اگرچه اوّلین مراحل التباس حق به باطل بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نمایان گشت، امّا بعد از خلافت ظاهری امام علی(علیه‌السلام) ، این مشکل عمیقتر شد، وحتی کسانی مانند طلحه، زبیر و ابوموسی اشعری که در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)بر حق استوار بودند ودر جنگها شرکت می کردند، از حق تخطّی کردند، زیرا اعتقاد به افضلیّت امام علی (علیه‌السلام) بر دیگران در روحیه‌ی مردم کمرنگ شده بود، این امر بدان جهت بود که در ظاهر، حضرت را برای سالیانی چند در زیر حکومت دیگران می دیدند، واین احساس روحی در این دوران بیست ساله، باعث شده بود که مردم ایشان را حداکثر جزو صحابه مجاهد بداند وبس؛ نه امام (علیه‌السلام) مفترض الطاعه و امامی که بر همه برتری دارد.([38])

ابو موسی اشعری که در جریان جنگ جمل رویّه بی طرفی را در پیش گرفته بود، به جای تنویر افکار و آشکار نمودن حق برای مردم، به بر تحیّر مردم می­افزود و به ایشان می­گفت علی ابن ابیطالب(علیه السلام)به جنگ با مادرتان عایشه که همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)است، و به سوی طلحه و زبیر كه حوارى پیامبر هستند، دعوت می­کند و لذا بر شما مردم لازم است که در این فتنه در خانه­های خود بشینید.([39]) وی با همین استدلال فرقه ای را که قعود می کرد، بهترین فرقه­های مردم معرفی می کرد.([40])

جدا از ابو موسی، در بین دیگر صحابه نیز افرادی را می­توان یافت که چنین تفکری داشتند افرادی همچون سعد بن ابی وقاص که در رعایت جانب احتیاط تا اين حد رسيده بود كه مى­گفت: من­نمی­جنگم مگر اینکه شمشیر را بیاورید، و این شمشیر عقل دارد، می­بیند و صحبت می کند، تا اینکه بگوید این درست است و این اشتباه([41]) افراد دیگر از خواص مانند عبد الله بن عمر، محمد بن مسلمه، ابو هریره، وغیره نیز کم و بیش چنین موضعی داشتند و به بهانه‌ی اختلاط حقّ و باطل گوشه نشینی و عدم دخالت در جنگ را اختیار کرده بودند.([42])

 این اقدام خواص خود فضا را برای عوامی که دنباله­روی آنها بودند تیره و تار می­ساخت و جامعه را در یک سردگمی رفتاری فرو می­برد. مقام معظم رهبری با تأکید بر نقش خواص بر دادن بصیرت به جامعه و اتّخاذ تصمیم درست در لحاظ سرنوشت ساز می فرمایند:

«تشخيص، تصميم‏گيرى و اقدام خواص در وقت لازم و گذشت به­هنگام آنان از زيبايي­هاى فريبنده دنيا، تاريخ را نجات مى‏دهد و ارزشها را حفظ مى‏كند. بنابراين خواص بايد در لحظه مناسب، حركت لازم را انجام دهند چه در غير اين صورت اقدام بعدى آنان ثمرى نخواهد داشت»([43])

5- حبّ دنیا

مطالعه‌ی تاریخ حق گریزی مردم بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)این سؤال را در ذهن ایجاد می­کند که علّت اصلی کنار زدن حق و تبعیّت از باطل در آنزمان چه بود. بسیاری از مردم سال­ها در کنار حق و صاحبان آن زندگی کرده بودند و حتّی تا مدّتی حق را نصرت کردند، اما در میان راه برگشتند. به راستی علّت این امر چیست؟

درجواب باید گفت بر اساس آیات و روایات ریشه‌ی عمده‌ی حق گریزی و حقّ ستیزی در «حبّ دنیا» و تعلّق به آن نهفته است. حضرت على (علیه السلام)با اشاره به نقش تعلّقات دنیایی و رزق و برق دلفریب دنبا در زیرپا گذاشتن حق و عدم دفاع از حقیقت می­فرمایند:

«اما هنگامی که بپاخاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم، جمعی پیمان خود را شکستند، گروهی از اطاعتم سرباز زدند واز دین بیرون رفتند، ودسته‌ی دیگر برای ریاست ومقام از اطاعت حق سر پیچیدند، گویا نشنیده بودند که خداوند می فرماید: «سرزمین آخرت را برای کسانی برگزیده­ایم که خواهان فساد در روی زمین وسرکشی نباشند و عاقبت نیک از آن پرهیز کاران است»[44] چرا خوب شنیده بودند، وخوب آن را حفظ داشتند ولی رزق وبرق دنیا چشمشان را خیره کرده وجواهراتش آنها را فریفته بود.»([45])

آری اگر دنیا هدف و کعبه‌ی آمال انسان شد، در مثل چنین وقایعی اتّفاق هیچ امری دور از انتظار نیست و اگر دنيا معبود انسان گشت، هر امر الهى قربانى مسلخ دنيا خواهد شد و هر ارزشى بنقيضش تبديل مى­شود. پس دوستى دنيا راز تخطى از حق، وسبب اصلى سستى و تنبلى از نصرت حق است.([46])

خودبینی و خود پرستی، تكبر وخود خواهى، حب رياست، حسد و دیگر رذایل اخلاقی همگی از پدیده‌ی شوم دنیاپرستی و حبّ دنیا زاییده می شود و همین صفات هستند که به تدریج روحیه حق گرایی و خشوع در مقابل حق را در انسان تضعیف می­کنند و بی جهت نیست که در روایات، حبّ دنیا بزرگترین گناه و خطیئه معرّفی شده است.[47]

اقدامات امام علی(علیه السلام) برای احیای حق

از آنچه گذشت روشن می­شود که امّت اسلامى بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله و علیه و آله) حرکتی به عقب داشت و دوباره به دوره‌ی جاهليت برگشت، ولی این بار جاهلیّتی که با لباس اسلامی ظهور کرده بود و اين چیزی است که اصلاح امر را دشوارتر می­کرد، چراکه در چنین شرائطی حضرت امیر(علیه‌السلام) جنگ میان اسلام و كفر ظاهرى را بر عهده نگرفت، بلکه به خاطر فتنه­ها وآمیختگی حق و باطل، در ميان اسلام وكفر پنهانى یعنی كفر با لباس اسلام گرفتار بود و به یقین می­توان گفت هيچ کس غیر ایشان نمی­توانست این مشکلات را حل کند همچنانکه خود حضرت (علیه‌السلام) با اشاره به این مطلب فرمودند: «من چشم فتنه را درآوردم و اگر من نبودم، با اهل نهروان و جمل هیچگاه قتال وجنگ نمی­شد»([48])

امام (علیه‌السلام) در جاى ديگر تصريح می­کنند كه باب جنگ با اهل قبله باز شده است، وهیچ کسی نمی تواند با آنها بجنگد مگر کسی که از اهل بصیرت وصبر وعلم به حق باشد.[49]

حضرت امیر(علیه‌السلام) براى برگرداندن جامعه‌ی اسلامی به مسیر مستقیم گاهی به وسیله قول وگفتار علاج می کند، وگاهی به وسیله رفتار وعمل و در این راستا اقداماتی را به انجام می­رساند که در ادامه به برخی از آنها اشاره خواهد شد.

1- معرّفی «حق» به عنوان معیار شناخت افراد

امام على (علیه‌السلام) يک اصلی اساسی را پایه گذاری کرد، و آن اين بود که اعلام کرد، اشخاص، معیار و ملاک حق نیستند، بلكه ابتدا بايد حق را شناخت تا اينكه اهل حق خود را آشکار سازد. ایشان بر اساس همین اصل، اصحاب خود را تربيت كرد، واين خالصانه­ترین کاری است كه یک رهبر اجتماعی می­تواند انجام دهد و خود نشانه­ای از اخلاص و صداقت بک رهبر در اقوال و اهداف خود است. على(علیه السلام)علی­رغم اينكه پیامبر(صلی الله و علیه و آله) در مورد او فرمود «على باحق وحق با على است»، با اینحال «حق» را مقياس ومحور قرار داد.([50])

 در جنگ جمل مردی به نام حارث نزد امام آمده و گفت: گمان دارم طلحه وزبیر وعایشه بر باطل اجتماع کردند! امام (علیه‌السلام) فرمود: «یا حارث! امری برایت مشتبه شده، چون حق وباطل را با میزان قدر و شخصیّت افراد نمی­توان شناخت، بلکه حق را بشناس تا اینکه اهل حق را بشناسید، وباطل را بشناس تا اینکه کسانی که در باطل وارد شدند را بشناسی.»([51])

امام (علیه‌السلام) به معرفت حق اكتفا نکرد، بلكه معرفت باطل را نیز مطلوب دانست، چون اگر کسی باطل را نشناسد، در شبهه مى افتد، واگر چنین معرفتی داشته باشد دیگر در شناخت حق با باطل دچار اشتباه نمی شود، وفتنه به او ضرری نمی رساند .

ایشان خطاب به حذيفه ابن يمّان فرمودند: «اگر دینت را شناختی، فتنه تو را ضررى نمى رساند، بلكه فتنه زمانی است كه حق وباطل بر تو مشتبه شود و تو نمی­دانی از کدام یک از آنها تبعیّت کنی»[52] بر همین اساس است که ایشان تعلیم مردم را وظیفه‌ی حاکم می دانستند[53] و بر تفکر وبصیرت تأکید کرده و مردم را به تفکر قبل از اقدام وحرکت ترغیب می­کردند. ([54])

 

2- احیای «حق» بوسیله‌ی اجرای عدالت

اجرای عدالت از جمله اموری است که در رأس اقدامات امیرمؤمنان(علیه السلام) برای برگرداندن جامعه پس از رسول خدا(صلی الله و علیه و آله) به مسیر حق و حقیقت قرار دارد. به نظر امام (علیه‌السلام) خلافت هيچ ارزشى ندارد، مگر برای اقامه عدل، بلکه هدف خلافت به نظر آن حضرت اقامه‌ی حق و عدالت است. زمانیکه حضرت(علیه‌السلام) در راه بصره بود، درجایی مشغول پینه زدن کفش خود بود، امام از ابن عباس پرسید: این کفش قیمتش چه قدر است؟ گفتند: هیچ قیمتی ندارد، امام گفت: به همین حال قیمت بدهید، گفتند: کسری از درهم، سپس امام فرمود: «به خدا سوگند که این کفش را بیشتر از امر خلافت دوست دارم، [و خلافت را نپذیرفتم] مگر آنکه حق را اقامه کنم، یا باطل را دفع کنم» ([55])

حضرت امام (علیه‌السلام) هميشه به حق وعدالت توصيه می­کردند، وبه کارگزاران خود در مناطق مختلف وفرمانده‌ی سپاه­ها همواره چنین تذكّر مى داد. ایشان به اسود به قطبه چنین توصیه فرمود: «فليكن أمر الناس عندك في الحق سواء»([56]) امر همه مردم در برابر حق پیش تو يکسان و برابر باشند.

همچنین آنحضرت در تقسيم بيت مال به عدالت رفتار می کرد، وهمه مردم را در این مسئله مساوى و برابر مى دانست و همانند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بين عرب وعجم، يا بين كسى كه سبقت در اسلام داشته باشد يا نه، يا بين اهل بيت خودش و دیگر مردم هيچ فرقی نمی­گذاشت، واین شیوه‌ی عمل خلاف سیاست خلفای قبل بود، و همین امر بود که مشکلاتی زیادی را برای ایشان باعث شد، وبعضى بر او قيام كردند و بيعت با او را شكستند، همانند طلحه وزبیر، وعبد الله بن عمر، وسعید بن العاص، ومروان بن حکم.([57])

یک روز طلحه و زبیر پیش حضرت (علیه‌السلام) آمدند و به ایشان جهت تقسیم مساوی بیت المال اعتراض کردند و در مقام استدلال به این مسئله احتجاج کردند که عمر به ایشان مثل بقیه مردم پرداخت نمی­کرد، امام از ایشان پرسید: آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)مال را بین مسلمان بطور مساوی تقسیم نمی­کرد؟ گفتند: بله. امام فرمود: پس سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بر تبعیّت شایسته تر است یا سنت عمر؟ گفتند: سنت پیامبر، ولی ما سبقت در اسلام و امتیاز قرابت داریم. امام فرمود: سبقت شما بر اسلام بیشتر است یا من؟ گفتند: شما، امام فرمود: شما قرابت بیشتری دارید یا من؟ گفتند: شما. فرمودند: رنج شما بیشتر است یا رنج من؟ گفتند: شما. آنگاه حضرت فرمود: من و این اجیر از بیت مال بطور مساوی می گیریم.([58])

حضرت (علیه‌السلام) در خطبه­ایکه که بعد از بیعت با ایشان ایراد کرد بر این نکته تأکید فرمودند که بیت المال، مال خدا است وبه طور مساوی بین شما تقسیم می شود، وکسانی که تقوا دارند بهترین پاداش خود را از خداوند خواهد گرفت، چون خدا دنیا را پاداش متقیان قرار نداده است، وآنچه که پیش خدا است بهتر برای ابرار است([59]) و در جای دیگر گفتند: «ای مهاجرین وانصار! آیا به اسلام شما بر خدا و پیامبرش منّت می­گذارید؟ بلکه خدا بر شما منّت دارد که شما را با ایمان هدایت کرد.»([60])

ایشان با نفی امتیازات طبقاتی آنرا لغو كرده، وعملاً اعلام کردند« لا فرق بين عربي ولا أعجمي إلا بالتقوى». همچنین در مورد تقسیم بیت المال فرمودند: «اگر این پول مال من بود به طور مساوی تقسیم می­کردم، چگونه در حالی که این پول مال خدا است».([61])

 

3- احیای سنّت نبوی

امام علی (علیه‌السلام) احیای سنت نبوی که یکی از ملاکات عمده‌ی «حق» به شمار می­رود را یکی از وظایف امام می شمارد، وتغییر در سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)را خارج از صلاحیت حکومت و ولایت می داند، امام (علیه‌السلام) در تمام مدت حکومت خویش بر این امر اصرار می ورزد و در خطبه ها وکلمات ونامه های حضرت (علیه‌السلام) این مطلب به روشنی قابل مشاهده است.([62]) در نگاه امام (علیه‌السلام) بهترین بندگان خدا پیشوای عادلی است که سنّت معلومی را به پا دارد، وبدترین آنها نزد پروردگار کسی است که سنتی را از میان بردارد.([63])

ایشان در یکی از بیانات خود(علیه‌السلام) هدف خلافت را احیای سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)واحیای معالم دین دانسته و می­فرمایند: «خدایا! تو می دانی که من در پی زمامداری وحکومت وبرتری جویی وریاست نبودم، بلکه تنها در پی اقامه‌ی حدود واجرا کردن شریعت، نهادن امور بر جای خود، رساندن حقوق صاحبان حق، حرکت بر روش پیامبرت وهدایت گمراهان به نور هدایت بودم.([64])

همچنین ایشان بطور عملی بر سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)که در زمان خلفا نادیده گرفته شده بود تأکید می کرد و بر اجرای بی کم و کاست آن تأکید می­ورزید. بر همین اساس است که در حادثه‌ی شورای شش نفره وقتی که عبد الرحمن بن عوف به امام پیشنهاد داد که اگر وی پبذیرد به کتاب خدا وسنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)وسیره شیخین عمل کند با او بیعت خواهد کرد، وبه خلافت خواهد رسید، امام (علیه‌السلام) با عدم پذیرش شرط آخر، از قبول پیشنهاد عبدالرحمن امتناع کرده وفرمود کتاب خدا وسنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)نیاز به روش وسیره دیگران ندارد، وبه این طریق 12 سال دیگر از خلافت دور ماند.([65])

4- بیان صریح و بی­پرده‌ی حق

سیره‌ی عملی امام علی(علیه‌السلام) به این شکل بود که پیوسته «حق» را بدون پیرایه و به صراحت برای مردم بیان می­داشت و هرگز حق را به باطل نمی آمیخت، وهیچ وقت قبول نمی کرد تا برای جلب نظر مردم حق را بپوشاند. این در حالی که سیاست مداران تا زمانی که در پی کسب قدرتند، می کوشند با شعارها و وعدها قلب­های مردم را به سوی خود جلب کنند، و زمانیکه به قدرت رسیدند با فراموش کردن وعدها وشعارهای گذشته خود، در پی کسب منافع خویش برمی­آیند. امیر مؤمنان (علیه‌السلام) صداقت وراستی با مردان را از اصول حکومت خود می دانست و تا آخر عمرش در پی اجرای آن بود و با تحمّل تمام مشکلات هرگز به نیرنگ وحیله یا لبس حق به باطل روی نیاورد.([66])

وقتی که مردم برای بیعت پیش او رفتند وخواستند با وی بیعت کنند امام (علیه‌السلام) فرمود: «آكاه باشيد كه اگر من خواسته‌ی شما را اجابت کنم (وخلافت را بپذیرم) آن گونه که خود می دانم شما را راهبری خواهم کرد وبه گفته و سرزنش این و آن گوش نخواهم داد.»([67])

امام پیوسته بر حق اصرار می کرد، ومردم را با صداقت آشنا می­ساخت، تا خودشان انتخاب کنند، بعد از بيعت مردم با ایشان، بلا فاصله در روز دوم فرمود: «من به حق عمل می کنم واموالی که عثمان گرفت وبه این وآن داد را دوباره به بیت مال برمی گردانم، حتی اگر با این مال با زنان ازدواج شده باشد، یا در کشورها پراکنده شده باشد.»([68])

درباره‌ی عزل کارگزارانی که عثمان آنها را بر استانها نصب کرده بود، مغيره به امام پبشنهاد داد كه عاملان عثمان را موقتّاً به جايشان برگرداند، تا اینکه بیعت کنند و وضعيّت آرام شود، بعد هر كه را مى­خواهد، عزل کند، وهر كه را مى­خواهد به جايش بگذارد، ولى امام اين پیشنهاد را نپذیرفت، و فرمود: «به خدا سوگند در دینم مداهنت نمی کنم، و در کارم سستی راه نمی­دهم»([69]) و در روايت ديگر به این آیه استدلال کرد: «وَمَا كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُدًا[70]» ([71])

5- پرهیز از دنيا

از آنجاکه ريشه انکار حق و زیرپانهادن آن، دوستى و حبّ دنيا است، حضرت (علیه‌السلام) پیوسته مردم را به زهد و کاستن تعلّقات دنیوی تشویق می­کرد و خود نیز به عنوان اوّلین پیشوای پارسایان، زهد و ساده­زیستی را سرلوحه‌ی زندگی و حیات فردی خود قرار داده بود. هر كه خطبه­ها و نامه­های حضرت در نهج بلاغه را مطالعه كند، مى بيند چه اندازه امام (علیه‌السلام) دنيا را مورد ذم و نکوهش خود قرار داده است. در این قسمت تنها به کلامی از آنحضرت اکتفا می­کنیم و خوانندگان را به مطالعه‌ی کتب روایی در این زمینه ارجاع می­دهیم. ([72])

حضرت امیر(علیه السلام)در نامه­ای به عبد الله بن عباس ضمن یادآوری خصایص دنیا و پایدار نبودن خوشی و اَلم آن می­نویسند:

«انسان گاهی به خاطر رسیدن به چیزی که هرگز از دستش نمی رفت، مسرور می شود وگاهی به خاطر از دست دادن چیزی که هرگز به آن نمی رسید ناراحت می­گردد. از این رو خوشحالی تو باید از چیزی باشد که در طریق آخرت به دست آورده­ای، وتأسف تو باید از اموری باشد که مربوط به آخرت است و از دست داده­ای، به آنچه از دنیا میرسی آنقدر خوشحال مباش! وآنچه را که از دنیا از دست می­دهی، بر آن تأسف مخور وجزع مکن! همتّت باید در رسیدن به چیزی باشد که پس از مرگ به آن خواهی رسید»[73])

نتيجه بحث

از آنچه گذشت روشن می­شود که یکی علل محجوب ماندن حق و گرایش مردم به باطل، التباس حق بر ایشان و درآمدن باطل به لباس حق در نزد ایشان است. از گویاترین نمونه­های التباس حق، وضعیّت جامعه‌ی اسلامی پس از رحلت رسول خداست. در وضعیّت آنروز جامعه‌ی اسلامی امیر مؤمنان(علیه السلام)جهت خارج کردن مردم از تبعیّت از باطل ملاکاتی برای شناخت حق ارانه نمود که می­توان از آنها به عنوان معیارهایی کلی برای شناخت حق در طول دوران بهره برد. از جمله‌ی آنها این مطلب است که برای شناخت حقیقت باید خود آنرا شناخت و افراد انسانی صرفاً به واسطه‌ی شخصیّت و جایگاهشان نمی­توانند معیار شناخت حق باشند،.بلکه «حق»، خود معیاری برای شناخت اشخاص است. همچنین از آنجا که گرایش به دنیا که یکی از مهمترین عوامل التباس حق است، لذا برای شناخت درست حق و تمییز آن از باطل باید تعلقّات دنیایی را کنار گذاشت و از دنیا دوری گزید. تنها در اینصورت است که مطامع و آمال نمی­توانند جلوی چشم حقیقت بین انسان را بگیرند و او را از پیروی از حق باز دارند.

فهرست منابع

1.                 القرآن الکریم

2.                 نهج البلاغه ، ترجمه‌ی محمد رضا آشتیانی ومحمد جعفر امامی، مدرسه امام علی ابن ابی طالب، چاب دهم: 1375ش

3.                 ابن زكريا، احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة، بى جا، مكتب الاعلام الاسلامي، 1404ه

4.                 جمعی از مؤلفان زير نظر احمد رضا خضري، تاريخ تشيع 1، قم: پژوهشگاه حوزه ودانشگاه، چاب سوم: 1386

5.                 ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، بى جا، دار احياء الكتب العربية، 1378

6.                 مصباح الشريعة، بيروت: منشورات اعلمي، چاب اول 1400ه.ق

7.                 اميني، عبد الحسين، الغدير، بيروت: دار الكتاب العربي، چاب پنجم: 1403ه.ق

8.                 بحر العلوم، سيد مهدي، الفوائد الرجالية، تهران: مكتبة الصادق، 1363ه.ق

9.                 جوهري، اسماعيل بن حماد، الصحاح، بيروت: دار العلم للملايين، 1983م

10.             حلي، حسن بن يوسف، كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين، تهران:1411ه.ق

11.             خاتمي، احمد، رسالة الخواص، قم: دار الولاية للثقافة والاعلام، 1425ه.ق

12.             ذهبي، شمس الدین، تاريخ الاسلام، بیروت: دارالکتب العربی، 1409ه.ق.

13.             ذهبي، شمس الدين، تذكرة الحفاظ، بیروت، دار إحياء التراث العربي، بی­تا

14.             الذهبي، شمس الدين، سيرة أعلام النبلاء، بيروت: مؤسسة الرسالة، چ9: 1413ه.ق

15.             محمد ری شهری، دانش نامه‌ی امیر المؤمنین بر پایه‌ی قرآن و حدیث وتاریخ، ترجمه عبد الهادی مسعودی، دار الحدیث، قم: 1386

16.             ری شهری، محمد، العلم والحكمة في الكتاب والسنة، قم، مؤسسة دار الحديث، 1367

17.             رى شهرى، محمد، ميزان الحكمة، بى جا، دار الحديث، 1388

18.             صدر، محمد باقر، ائمه اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف، بيروت: مؤسسه ام القرى، 1423ه.ق

19.             الطائى، نجاح، سيرة الإمام علي (علیه‌السلام) ، بيروت: دار الهدى، 1424ه

20.             طباطبائى، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ترجمه‌ی محمد باقر موسوى همدانى، قم: دفتر انتشارات اسلامى

21.             طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، بيروت: دارالکتب العلمیه، 1988 ه.ق

22.             طوسى، محمد، الامالی ، قم: دار الثقافة، 1414ه.ق

23.             عاملی، جعفر، الصحیح من سیره امام علی (علیه‌السلام) ، بیروت: المرکز الاسلامي للدراسات، چاب دوم 1430ه

24.             عاملى، زين الدين بن على، منية المريد في أدب المفيد والمستفيد، بیروت: مكتب الاعلام الاسلامي، 1409ه.ق

25.             عاملي، جعفر، الصحيح من سيرة النبي، بيروت: دار الهادي للطباعة والنشر والتوزيع، چاب چهارم: 1415ه.ق

26.             عبد اللهى، محمد حسن، اصلاحات علوى، قم: مركز پژوهش های اسلامی صدا وسیما، 1381

27.             العسكرى، ابو هلال، معجم الفروق اللغوية، قم: مؤسسه نشر اسلامي وابسته به جماعه مدرسين، 1412ه.ق

28.             فراهيدي، خليل بن أحمد، كتاب العين، بیروت: مؤسسه دار الهجره، چاب دوم 1410ه.ق

29.             قمي، عباس، مفاتيح الجنان، بيروت: دار الكتاب العربي، چاب اول 1426ه.ق

30.             الكليني، محمد بن يعقوب، الروضه من الكافي، تهران: دار الكتب الاسلاميّه، چاب دوم 1389ه.ق

31.             كوفي، عبد الله ابن ابي شيبه، المصنف، بيروت: دار الفكر، 1409ه.ق

32.             گروهی از نویسندگان، فصل نامه حکومت اسلامی(11)، حکومت علوی، ساختار وشیوه حکومت، دبیر خانه مجلس خبرگان رهبری، 1381

33.             المتقى الهندي، علاء الدين، كنز العمال، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1409ه.ق

34.             مجلسي، محمد باقر، بحار الأنوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، دار احياء التراث العربي، چاب دوم 1403ه.ق

35.             عکبری، محمدبن نعمان، (شیخ مفید)، الجمل، تحقیق میرشریفی، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۳۷۴ش

36.             المفيد، محمد، الإرشاد، بیروت: دار المفيد، چاب دوم 1414ه.ق

37.             منتظرى، حسینعلی، خطبه حضرت فاطمه وما جراى فدك، بى جا، نشر تفكر، چاب سوم: 1378

38.             جوادى آملی, عبد الله, حق وتکلیف در اسلام, مرکز نشر اسرا, قم: چاب اول 1384

39.             هلالی، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر انصاري زنجاني، قم: بی نا، 1420ق

40.             یعقوبی، أحمد بن أبي يعقوب، تاريخ يعقوبي، بيروت: موسسه الاعلمي للمطبوعات، 1413ه.ق

41.             متقى هندي، علاء الدين، كنز العمال، بيروت: مؤسسة الرسالة، بى چا, 1409ه.ق

42.             پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبر به آدرس: http://www.leader.ir/

 

 

 



[1]- منتظرى، حسینعلی خطبه حضرت فاطمه، ص 402- 410.

[2] - ابن زكريا، احمد بن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج2, ص15 و الجوهري، اسماعيل بن حماد، الصحاح، ج4، ص1460.

[3] - العسكرى، ابو هلال، معجم الفروق اللغوية، ص 194

[4] - جوادى آملی, عبد الله, حق وتکلیف در اسلام, ص23

[5] - أنفال/ 5

[6] - القصص/39

[7] - الحج/40

[8] - الفراهيدي، الخليل بن أحمد، كتاب العين، ج7، ص431 و صحاح جوهري، ج4، ص1635

[9] - طباطبائى، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ترجمۀ محمد باقر موسوى همدانى، ج11، ص458

[10] - مجلسي، محمد باقر، بحار الأنوار، ج74، ص421

[11] - كليني، محمد بن يعقوب، الروضه من الكافي، ص58- 59.

[12] - گروهی از مؤلفان، زير نظر احمد رضا خضري، تاريخ تشيع 1، ص88.

[13] - مقام معظّم رهبری در یکی از بیاناتشان، سايت پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبر, مراسم صبحگاه لشكر 27 محمد رسول الله (ص) (۱۳۷۵/۰۳/۲۳) به آدرس http://www.leader.ir/langs/fa/?p=contentShow&id=1294.

[14] - ر.ک. سليم بن قيس الهلالي، تحقيق محمد باقر الانصاري الزنجاني, صص233 _240 و امینی، عبدالحسین، الغدير، ج7، ص216 و الذهبی، تاريخ الاسلام، ج2 ، ص317.

[15] - ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج6، صص11- 12

[16] - همان.

[17] - ایشان فرمودند: «إنما أخاف على أمتي الأئمة المضلين» (هيچ ترسى ندارم مگر از امام­های گمراه). متقى هندي، علاء الدين، كنز العمال، ج10، ص190

[18] - ر.ک. بحر العلوم، سيد مهدي، الفوائد الرجالية، ج2، ص332

[19] - بحار الأنوار، ج28، ص335

[20] - شيخ مفيد، الجمل، ص75 .

[21] - طوسى، محمد، الامالی، ص134

[22] - العاملى، زين الدين بن على، منية المريد في أدب المفيد والمستفيد، ص340

[23] - العاملي، سيد جعفر مرتضى، الصحيح من سيرة النبي، ج1، ص51.

[24] - ذهبي، ابو عبد الله شمس الدين، تذكرة الحفاظ، ج1، ص2

[25] - الصحيح من سيرة النبي، ج1، ص57 .

[26] - ذهبي، شمس الدين، سيرة أعلام النبلاء، ج5، ص59

[27] - حلي، حسن بن يوسف، كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين، ص11

[28] - الصحيح من سيرة النبي (ص)، ج1، ص123

[29] - همان، ص124.

[30] - همان، ص129.

[31] - همان، ص134.

[32] - از امام على (علیه‌السلام) : نقل شده است که «قيدوا العلم» (علم را به بند درآورید) همان ، ص53.

[33] - تاريخ تشيع 1، ص97.

[34] - حجرات/13

[35] - صدر، محمد باقر، ائمة اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف, ص192

[36] - طبري، محمد بن جرير، تاريخ الطبري، ج3، ص109.

[37] - تاریخ تشیع 1، صص98- 99

[38] - أهل البیت، تنوع أدور و وحدة هدف، ص286

[39] - شیخ مفيد، الجمل، ص134

[40] - همان ص135.

[41] - همان، ص252.

[42] - الغدیر، ج9, ص254.

[43] - بیانات مقام معظم رهبری در مراسم صبحگاه لشكر 27 محمد رسول الله (ص) (۱۳۷۵/۰۳/۲۳) به آدرس: همان

[44] - قصص/83

[45] - آشتیانی، محمدرضا، ترجمه و شرح نهج البلاغه, خطبه 3, ج1, ص76- 78

[46] - خاتمي، احمد، رسالة الخواص، ص65

[47] - «حب الدنیا رأس کل خطيئة» امام صادق، مصباح الشريعة، باب الزهد، ص138

[48] - «أنا فقأت عين الفتنة ولولا أنا ما قتل أهل النهروان وأهل الجمل»، بحار الأنوار، ج32, ص304.

[49] - «وقد فتح باب الحرب بينكم وبين أهل القبلة، ولا يحمل هذا العلم إلا أهل البصر والصبر والعلم بمواضع الحق» (هم اكنون آتش نبرد بین شما واهل قبله روشن گشته است، واین پرچم را جز افراد بینا، با استقامت وآگاه به موارد حق، به دوش نمی کشند) آشتیانی, محمد رضا و محمد جعفر امامی, ترجمه و شرح نهج البلاغه, ج2، خطبه 173، ص231

[50] - ائمة اهل البیت تنوع ادوار و وحدة هدف، ص189

[51] - یعقوبی, أحمد بن أبي يعقوب، تاريخ يعقوبي ، ج2، ص210

[52] - «لا تضرك الفتنة ما عرفت دينك، إنما الفتنة إذا اشتبه عليك الحق والباطل، فلم تدر أيهما تتبع فتلك الفتنة» الكوفي، عبد الله ابن ابي شيبه، المصنف،ج8، ص260 و شيخ طوسى, امالی، ص134

[53]- «أيها الناس إن لي عليكم حقا ولكم علي حق. فأما حقكم علي فالنصيحة لكم. وتوفير فيئكم عليكم وتعليمكم كيلا تجهلوا وتأديبكم كيما تعلموا» نهج البلاغه، خطبه 34

[54] - «من تفكر، أبعد العواقب» (كسى كه تفكر مى كند، عواقب وپیامدها را از خودش دورى كرد) ریشهری، العلم والحكمة في الكتاب والسنة، ص129

[55] - المفيد، محمد، الإرشاد، ج1, ص247

[56] - نهج البلاغه، نامۀ 59

[57] - عاملی، جعفر، الصحیح من سیره امام علی (علیه‌السلام) , ج20, ص85

[58] - بحار الأنوار، ج41، ص116.

[59] - الصحیح من سیرة الامام علي، ج20، ص84.

[60] - همان ، ص91

[61] - الغدير، ج8، ص347.

[62] - عبد اللهى، محمد حسن، اصلاحات علوى،ص15

[63] - «فاعلم أن أفضل عباد الله عند الله امام عادل هدي وهدى، فأقام سنة معلومة، وأمات بدعة مجهولة» نهج البلاغه, خطبه 164

[64] - ری شهری و دیگران, محمد, دانش نامۀ امیر المؤمنین, ج3, صص474- 477

[65] - گروهی از نویسندکان, فصل نامه حکومت اسلامی(11), حکومت علوی, ساختار وشیوه حکومت, ص21

[66] - اصلاحات علوی, ص21.

[67] - نهج البلاغه, خطبه 92

[68] - «ألا إن كل قطيعة أقطعها عثمان ، وكل مال أعطاه من مال الله ، فهو مردود في بيت المال ، فإن الحق القديم لا يبطله شئ ، ولو وجدته وقد تزوج به النساء ، وفرق في البلدان ، لرددته إلى حاله، فإن في العدل سعة ، ومن ضاق عنه الحق فالجور عليه أضيق» ابن ابی الحدید، محمد، شرح نهج البلاغة، ج1, ص270

[69] - «والله لا أدهن في ديني ولا أعطي الدنيّ في أمري» طبرى، محمد، تاريخ طبرى، ج3، ص461

[70] - الكهف/51

[71] - الغدير، ج2، ص74.

[72] - ر.ک. رى شهرى، محمد، ميزان الحكمة، ج2، ص890 – 925

[73] - نهج البلاغه، نامه22