جنگ های ارتداد و (ردّه)

فاطمه رضوانی


چکیده

مقدمه

گفتار اول

معنای ارتداد

پیشینه ی ارتداد در عصر پیامبر

جنگ های ردّه و بحران جانشینی

مدعیان دروغین پیامبری

اندیشه شیعی در بین حضرموتیان

مالک بن نویره در جست و جوی جانشین پیامبر

گفتار دوم

انگیزه های ارتداد

1) وفات پیامبر و خلأ رهبری مقتدر

2) تعصب قبیلگی:

3) انگیزه‌های اقتصادی و باج‌انگاری زکات

4) انگیزه‌های سیاسی

علی (عليه‌السلام) و جنگ های ردّه

نتیجه گیری

فهرست منابع

 

چکیده:

ارتداد برخی مسلمانان پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی‌الله‌آله‌وسلم) از مشهورات و مسلّمات تاریخ اسلام است که جنگ‌هایی موسوم به جنگ‌های رده بوده و در دوران حکومت خلیفه اول میان مسلمانان و مرتدان صورت گرفت. آنچه در این نوشتار می‌آید بررسی این جنگ‌ها، عوامل و انگیزه‌های دخیل در ارتدادهای یادشده است. بر اساس مهم‌ترین یافته‌های این تحقیق انگیزه‌هایی چند در پیدایش این ارتدادها دخیل بوده است، اما برخی از آنها که با اتهام منع از دادن زکات بوده است، جای تأمل دارد که اساسا می‌توان آنها را در زمرة مرتدان به شمار آورد یا خیر.

مقدمه:

پس از مسئله ی امامت نخستین اختلافی که میان مسلمانان رخ داد، جنگ با مانعان زکات بود و عده ای از قبایل عرب مرتد شدند و از اسلام برگشتند و جنگ های ارتداد را به راه انداختند. این قبایل در برابر دولت اسلامی اعلام استقلال و علیه دولت اسلامی قیام نمودند و استقلال خود را از دولت مدینه اعلام کردند. نظر ابوبکر این بود که باید با آن ها جنگید. اما مسلمانان با او مخالفت کردند و پس از مدتی رأی او را پذیرفتند. این موضوع در میان مسلمانان، از صدر اسلام تا کنون، مورد بحث و نزاع بوده است و گاهی با آمیخته شدن به تعصّبات مذهبی، موجب دور شدن از واقعیت در تاریخ اسلام شده است.

هنگام بحث از ماهیّت این جنگ ها، به آن ماهیت دینی و مذهبی داده می شود و گفته می شود که این جنگ ها با هدف از بین بردن مخالفان اسلام به وجود آمده است. اما در نگاهی به چگونگی شکل گیری این جریان به خوبی می توان ماهیت این امر را دریافت.

همان گونه که اگر در دنیای امروز عده ای یا گروهی در برابر دولت و کشوری مستقل، قیام و خواستار تجزیه آن کشور شدند، این امر ماهیتی سیاسی خواهد داشت. زیرا با اعلام عدم تبعیت از دولت اسلامی وحدت دولت اسلامی زیر سؤال می رود و دولت از لحاظ امنیت و دیگر مسایل، دست خوش اغتشاش و آشفتگی می شود. این ارتداد، ارتداد سیاسی علیه دولتی بود که پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم)، تشکیل داده بودند. لذا با نوشتن این مقاله سعی بر آن شده است تا با بررسی این جنگ ها حقیقت و ماهیت آن به خوبی آشکار شود.


گفتار اول:

معنای ارتداد:

لغت شناسان ارتداد را به بازگشت از اسلام به کفر و روی گرداندن از آن تعریف کرده اند.[1] آیه شریفه «و لا ترتّدوا علی ادبارکم فتنقلبوا خاسرین»[2] پشت به حکم خدا میکنید که زیان کار شوید. بر همین معنا دلالت دارد.

فقیهان نیز در تعریف مرتد نوشته اند: مرتد کسی است که بعد از اقرار به اسلام، دوباره کافر شود.

پیشینه ی ارتداد در عصر پیامبر:

درباره‌ی ارتداد در عصر پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) و حکم آن حضرت به کشتن مرتدان نظر قطعی نمی توان ارائه کرد، اما از برخی گزارش های تاریخی به دست می آید که در زمان پیامبر اکرم (صلی‌الله‌آله‌وسلم) افرادی از دین اسلام برگشتند و ایشان دستور قتل آن ها را صادر کرد. بیش تر این ها در فتح مکه از سوی پیامبر مهدورالدم معرفی شدند.[3] یکی از این افراد «عبدالله بن سعد» است که ابتدا مسلمان و کاتب وحی بود، ولی بعداً مرتد شد و با بازگشت به شرک جاهلی به سوی قریش رفت، سپس نزد عثمان که برادر رضاعی او بود پنهان شد.[4] عثمان نیز برای او از پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) درخواست امان کرد. وی دوباره مسلمان شد و عمر و عثمان او را به کار گماشتند،[5] درباره‌ی عبدالله بن سعد و ارتدادش آیه‌ای در قرآن است. بنابر نقل علی بن ابراهیم قمی، آیه‌ی 93 سوره انعام که می فرماید:

«و من أظلم ممن افتری علی الله کذبا أو قال أوحی الیّ و لم یوح الیه شیءٌ و من قال .... »

و کیست ستم کارتر از آنکه بر خدا دروغ بندد، یا وحی به او نرسیده گوید وحی به من می رسد».[6]

درباره عبدالله بن سعد و ارتدادش نازل شده است، بعد از آن که مرتد شد، پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) دستور قتل وی را صادر کرد.[7] فرد دیگری که پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) به خاطر ارتداد، فرمان قتلش را صادر کردند «عبدالله بن خطل» است. پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) وی را به همراه غلام مسلمانش و مردی از انصار، برای دریافت زکات فرستاد. وی مردی مسلمان انصاری را کشت و به او گفت: «پیروی تو و محمد لازم نیست».[8]

هم چنین در واپسین روزهای حیات پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) و مراجعت از حجة الوداع و آشکار شدن بیماری ایشان مخالفت پیامبران دروغین آشکار شد. مسلیمه کذاب و اسور عنسی و طلیحه مدعیان نبوت در عصر پیامبر بودند. سلیمه طی نامه ای به پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) خود را صاحب یتیمی از زمین و شریک در نبوت محمد معرفی کرد. بیماری پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) مانع مبارزه با مدعیان دروغین پیامبری شد. ایشان با فرستادن نماینده و نوشتن نامه از مردم یمن کمک خواست و آن ها را به جنگ با اسود عنسی دعوت کرد. آن ها یکی دو روز قبل از وفات پیامبر اسود را کشتند، ولی مسیلمه و طلیحه زنده ماندند و بعد از وفات پیامبر به شورش خود ادامه دادند.[9]

 

جنگ های ردّه و بحران جانشینی

از سال های پایانی زندگی رسول خدا (صلی‌الله‌آله‌وسلم) و عده ای با ادعای دروغین پیامبری، شورش کردند، اما پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) حاضر و مدینه منسجم بود و شورشیان فوراً سرکوب شدند. با رحلت محمد (صلی‌الله‌آله‌وسلم)، این شورش ها فزونی یافت و مردم مدینه را مضطرب کرد. علاوه بر این، منافقان که تا آن روز خود را پنهان کرده بودند، نفاق خود را آشکار ساختند و یهود و نصاری نیز مسلمانان را سرزنش می کردند.[10] عامل جرأت یافتن شورشیان علیه حکومت مدینه، علاوه بر فقدان حضور پیامبر، اختلافی بود که در مدینه و میان صف های مسلمان رخ داده بود، اگر سران مسلمانان اختلاف را کنار می گذاشتند و بر اساس فرمان رسول خدا (صلی‌الله‌آله‌وسلم) سپاه اسامه را بدون تأخیر اعزام می نمودند و خلافت را به کسی که سزاوار آن بود واگذار می کردند، شورشیان علیه حکومت مدینه، به خود جرأت سرپیچی از دولت مرکزی را نمی دادند. حضرت زهرا (س) دخت نبی گرامی اسلام (صلی‌الله‌آله‌وسلم) به این واقعیت اشاره دارد. آنجا که می فرماید:

«به خدا سوگند اگر همگی از کسی که پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) زمام مرکب خلافت را به او سپرده بود پیروی می کردند، آنان را به سوی سعادت رهنمون می ساخت و این مرکب را آن چنان آسان هدایت می نمود که کوچکترین آسیبی به کسی نمی رسید.»[11]

به طور قطع، اگر سران خودسرانه عمل نمی کردند، شورشیان جرأت اقدام نمی یافتند، زیرا یکبار در زمان پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) با اعزام ضرار بن أزور از طرف آن حضرت به عنوان فرمانده بنی اسد و دستور سرکوب شورشیان تمام نیروهای طلیحه و اسود عنسی در همان زمان به دستور رسول خدا (صلی‌الله‌آله‌وسلم) در هم کوبیده شد. اقدام شورشیان علیه دستگاه خلافت فرصت خوبی برای ابوبکر ایجاد کرد تا دیدگان را از بحران خلافت، به شکل دیگری معطوف کند، زیرا وی در حالی به خلافت رسیده بود که دو گروه شدیداً با او مخالف بودند: یکی طرفداران علی (علیه‌السلام) و دیگری طرفداران سعد بن عباده، ابوبکر می دانست که این مسئله برای او مشکل ایجاد خواهد کرد، لذا با مسئله ردّه، فوراً برخورد نمود. برخوردی که ابوبکر در برابر مرتدان نشان داد، با بحران داخلی، مدینه مرتبط بود. ابوبکر با مرتدان با قساوت برخورد کرد[12] و از سوی دیگر، با جرائم خالد بن ولید بر ضد مالک بن نویره برخوردی نداشت. ماجرای رده به طور مستقیم در حل بحران حکومت و طاغوت که در اواخر عمر پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) شکل می گرفت، نقش زیادی داشت، چرا که بیش تر گرایش های سیاسی را به یک خطر مشترک جلب کرد. هدفش تثبیت حکومت خود و بازگرداندن اطاعت آن ها از حکومت مرکزی مدینه بود. ابوبکر با وجود موقعیت متزلزل خویش، بلافاصله در این رابطه موضع سرسختی اختیار کرد او حتی پا را فراتر گذاشت و تأکید کرد کسانی که زکات را پرداخت نکنند باید آنان را مرتّد شمرد.[13]

 

مدعیان دروغین پیامبری:

کتاب های تاریخی، اسامی تعدادی از این پیامبران دروغین را چنین برمی شمارند:

1) اسود عنسی: او اولین فردی بود که در سال 11 هجری با اعلام ارتداد در منطقه‌ی کهف خبسان یمن به همراه قبیله ی عنس شورش نمود. در زمان حیات حضرت رسول (صلی‌الله‌آله‌وسلم) مسلمانان طی جنگی او را شکست دادند.[14]

البته ارتداد اسود بعید به نظر می رسد، زیرا در متابع تاریخی، مثل طبری و غیر آن، اسمی از مسلمان شدن او به میان نیامده است بلکه بلاذری می نویسد: پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) در سالی که حکومت کردند، جریر بن عبدالله را به سوی أسود اعزام کردند، ولی او اسلام را نپذیرفت. وی کاهنی بود که با آمدن اسلام موقعیت خود را از دست داده بود. او برای به دست آوردن ریاست از دست‌رفته با مخالفان خود با بی رحمی برخورد می کرد.[15] شاهد دیگری بر این که او مسلمان نشده بود تا مرتد شود، نامه او خطاب به کارگزاران پیامبر می باشد که در آن می گوید:

«ای بیگانگان، سرزمین هایی را که از ما گرفته اید، به ما پس دهید، سرزمین خودمان را به ما واگذارید، ما به این سرزمین و اموالی که در آن جمع شده، بیش از شما نیازمندیم»[16]

2) طلیحة بن خویلد: دومین پیامبر دروغین طلیحه است. وی از رهبران قبیله اسد ساکن در نجد بود. او در سال 5 هجرت به فرماندهی بنی اسد، به اتفاق مشرکان قریش و به همراه ابوسفیان در جنگ خندق شرکت کرد و در سال 9 هجری مسلمان شد. بعد از پذیرش اسلام وی ادعای نبوت کرد و حضرت رسول (صلی‌الله‌آله‌وسلم) ضرار بن ازور را به جنگ با او فرستاد.[17] طلیحه می خواست به مقام و منزلتی که قبل از اسلام به عنوان کاهن داشت و با آمدن اسلام، آن را از دست داده بود، دست یابد. او در حجة الوداع در سال 10 هجرت حضور داشت و وقتی عظمت پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) را مشاهده کرد، به فکر افتاد تا با ادعای نبوت منزلت او را بیابد.[18]

قطعاً او از احساسات مردم، تعصب قومی و منابع اقتصادی در ندادن زکات سود جست و عده زیادی را از طرف خود گرد آورد. او آرزومند رهایی از حاکمیت قریش و تجدید اقتدار قبیله ای بود و هم چنین تعریف سرزمین های دیگر، مانند شام و عراق به سرزمین خود بود.[19]

3) مسیلمه کذاب: وی از طایفه بنی حنیفه بود که در سرزمین یمامه ـ در جنوب غربی بحرین ساکن بود.

پیامبر اکرم (صلی‌الله‌آله‌وسلم) در ابتدای سال 7 هجری به سران سرزمین های متعدد نامه نوشت از جمله فرمانروای یمامه و آنان را به اسلام دعوت کرد. اهل یمامه نیز، عده ای را به نمایندگی به مدینه اعزام کردند که در میان آن ها مسیلمه حضور داشت. در هنگام بازگشت مسیلمه مرتد شد و ادعای نبوت کرد و گفت: من در نبوت با محمد شریک هستم.[20] او خود را شریک در نبوت محمد (صلی‌الله‌آله‌وسلم) می دانست و از سوی دیگر بنی حنیفه را به خاطر داشتن جمعیت زیاد، سرزمین وسیع و اموال فراوان، سزاوارتر از قریش می داند. او تصور می کرد با ادعای نبوت می توان به همان جایگاهی رسید که قریش رسیده است.[21]

4) سجاع دختر حارث بن سوید: قبیله ی او (بی تغلب) مسیحی بودند. او در شناخت دین مسیحی آگاهی و اطلاعات زیادی داشت. نزد مسیلمه رفت و با او هم پیمان شد. بعضی نیز می گویند با مسیلمه ازدواج نمود و برای کسب قدرت و حاکمیت پا به میدان گذاشت. خبر رحلت حضرت محمد (صلی‌الله‌آله‌وسلم) در قبیله بزرگ بنی تمیم، موجب ایجاد رقابت های بزرگ و ارتداد برخی از آنان شد.[22]

این 4 نفر مشهورترین و قدرتمندترین کسانی بودند که ادعای پیامبری نمودند، گاه هنگام بحث از ماهیت این جنگ ها، به آن ها ماهیت دینی و مذهبی داده می شود و گفته می شود که این جنگ ها با هدف از بین بردن افکار و اندیشه های مخالف با اسلام در گرفته اند. این است که ابعاد سیاسی آن ها با ابعاد دینی می یابد در حالی که، در کتاب های تاریخی ذکر نشده است که این پیامبران دروغین به توحید خداوند اعتقاد نداشته اند و یا به تحریف آن دست زده اند.[23]

 

اندیشه شیعی در بین حضرموتیان:

منطقه حضر موت در امتداد طبیعی یمن قرار دارد و یکی از قبایل بزرگ این منطقه، قبیله کنده بود. جمعی از قبیله کنده از منطقه حضر موت به ریاست أشعث بن قیس در سال یا 10 هجری، به حضور پیامبر اسلام (صلی‌الله‌آله‌وسلم) رسده و اظهار اسلام نمودند.[24] آن حضرت زیاد بن لبید بیاضی را والی و دریافت کننده زکات بر آن ها گمارد.[25] بعد از وفات آن حضرت، ابوبکر، زیاد بن لبید را در آن منطقه منصوب کرد.[26] او در حال دعوت مردم به بیعت با ابوبکر، اشعث به او این گونه خطاب می‌کند:

«در صورتی ما دعوت تو را می پذیریم که تمام مردم با ابوبکر بیعت کرده باشند»[27]

از همان آغاز این مسئله نمایان بود که حضرموتیان نمی خواهند زیر بار حکومت ابوبکر بروند و مخالفت برخی مهاجران و انصار با خلافت ابوبکر در این نافرمانی حضر موتیان موثر بود. زیاد بن لبید بعد از چند روز اعلام کرد اموال خود را جمع کنید. مردم آوردن زکات اموال خود را شروع کردند، در حالی که برخی با رضایت می پرداختند و برخی با نارضایتی، روزی زیاد شتری را از جوانی گرفت و نشانه زکات بر آن نهاد در حالی که آن جوان علاقه زیادی به شترش داشت. او به یکی از بزرگان کنده به نام حارثة بن سراقة متوسل شد و از وی خواست تا شترش را برگرداند و به جای آن، شتر دیگری بگیرد.[28]

ولی زیاد درخواستش را رد کرده او را متهم به کفر و دوری از اسلام کرد. حارثه خودش شتر را به صاحبش تحویل داد و از این جا به بعد انگیزه شورش برخی از کندیان علیه ابوبکر آشکار شد حارثه به صراحت می گفت:

«ما در زمان حیات پیامبر فرمانبردار او بودیم. امروز نیز اگر مردی از اهل بیت او جانشین وی گردد از این فرمان خواهیم برد.»[29]

با این حال شواهد زیادی در دست است که به یقین اثبات می کند بسیاری از کسانی که در جنگ‌های رده کشته شدند، نه مرتد بودند و نه حتی منکر اصل زکات بلکه به علت به رسمیت نشناختن خلیفه، تنها از پرداختن زکات به شخص ابوبکر ابا داشتند.[30]

ابن کثیر می گوید: قبایل مختلف عرب گروه گروه وارد مدینه می شدند و به نماز اقرار می کردند ولی از پرداختن زکات امتناع می ورزیدند و عده ای از آن ها تنها از پرداختن زکات به شخص ابوبکر امتناع داشتند و بعضی از همان قبایل می گفتند:

«اطعنا رسول الله نوگان بیننا          فوا عجباً مابال ملک ابی بکر[31]»

یعقوبی می گوید: «گروهی از عرب مدعی پیامبری شدند، و گروهی مرتد شدند و تاج ها بر سر نهادند، مردمی هم از دادن زکات به ابوبکر امتناع ورزیدند».[32]

نوبختی و سعدبن عبدالله اشعری نیز تصریح می کند به اینکه: گروهی تنها از دادن زکات به ابوبکر ابا داشتند و می گفتند: آنرا به ابوبکر نمی پردازیم و بین فقرا و نیازمندان خود تقسیم می کنیم، تا جانشین راستین پیامبر به ما معلوم شود.[33] طبری نیز از ابومخنف نقل می کند که دو قبیله اسد و فراری می گفتند: به خدا قسم هرگز با ابوفصیل (ابوبکر) بیعت نخواهیم کرد.

شاید سبب این همه تأکید برخی افراد از قبیله کنده بر جانشینی فردی از اهل بیت (صلی‌الله‌آله‌وسلم) آشنایی آنها با علی (علیه‌السلام) در زمان رسول خدا (صلی‌الله‌آله‌وسلم) باشد، زیرا پیامبر علی را در ماه رمضان یا هجری به یمن اعزام کرد.[34]

 

مالک بن نویره در جست و جوی جانشین پیامبر:

یکی از جنجالی ترین مسئله ها در ارتداد او و شورش ناراضیان از حکومت مرکزی مدینه که هم سبب اختلاف نظر علما و مورخان شیعه و سنّی شده، و هم باعث اختلاف خود صحابه، به ویژه ابوبکر و عمر گردید ـ خودداری ـ مالک بن نویره، از پرداخت زکات به خلیفه اول است. وی از بزرگان تیره بنی یربوع، از قبیله بنی تمیم بود که در زمان رسول خدا (صلی‌الله‌آله‌وسلم) اسلام را پذیرفت و آن حضرت او را مأمور دریافت زکات قبیله خود کرد.[35]

بعد از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) مالک از دادن زکات به ابوبکر خودداری کرد و به همین جهت به او لقب جفول داده شده است؛ یعنی کسی که از دادن زکات جلوگیری می کند، با رسیدن خبر درگذشت پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) به سرزمین بطاح، مالک خطاب به بنی تمیم گفت:

«پیامبر از دنیا رفته و همان طور که می دانید او مرا مأمور دریافت زکات کرده بود. حتماً شخصی باید جانشین پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) شود. اکنون نباید کسی در اموال شما طمع کند، زیرا خودتان به آن سزاوارترید.»[36]

بلاذری می نویسد: «مالک با شنیدن خبر رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌آله‌وسلم)، اموالی را که به عنوان زکات در اختیارش بود رها کرد و به بنی حنظله گفت: خود می دانید و مال هایتان.»[37]

خبر امتناع مالک از دادن زکات، به مدینه رسید و خالد همان جا قسم یاد کرد که در صورت دستیابی به وی، او را خواهد کشت و سرش را در دیگ خواهد نهاد.[38]

خودداری مالک از پرداخت زکات نه از روی تردید در اسلام و نه به خاطر ایجاد اختلاف میان مسلمانان و نه به منظور پدید آوردن فتنه و آشوب بود. و نه می خواست با خلیفه جنگ کند، بلکه این خالد بن ولید بود که در آغاز خلافت ابوبکر، یکباره به وی حمله برد. آن هم هنگامی که آتش اختلاف، میان مسلمانان نخستین، درباره‌ی خلافت ابوبکر، شعله ور بود.

به این معنا که اهل بیت پیغمبر و دوستان آنان، نظر به علی (علیه‌السلام) داشتند و ابوبکر، عمر، ابوعبیده و سالم (غلام عمر) و پیروان آن ها نظر دیگری، مالک زکات را میان قوم خود تقسیم کرد و آنرا به فقرا و مستمندان قوم خود داد. زیرا او خود این زکات را از افراد متمکّن قوم خود گرفته بود و از جانب پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) بر آن ولایت داشت و هنگام وصول آن، هنوز در قید حیات بود. به همین جهت، سالک دید که می تواند در آن تصرّف کند.[39]او با تمام تلاش خود منتظر بود که هر کس جانشین شرعی پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) شود، از وی اطاعت کند. به همین جهت وی از خالد خواست که او را نزد ابوبکر ببرد تا با او در این خصوص گفتگو کند، ولی خالد خواهش او را نپذیرفت و فرمان به قتلش داد.[40]

بعد از رسیدن خبر کشته شدن مالک به مدینه، ابوبکر ضمن دفاع از عمل خالد با همان بهانه اجتهاد و خطا، دستور پرداخت خون بهای مالک را داد.[41] باید پرسید اگر مالک مرتّد بود و ابوبکر اعتقاد داشت که وی به جرم ارتداد و کشته شده، پرداخت دیه مرتّد چه معنایی دارد؟!


گفتار دوم:

انگیزه های ارتداد

1) وفات پیامبر و خلأ رهبری مقتدر:

مسلمانان، بین رسول خدا و آن چه به عنوان دین آورده بود، ارتباط وثیقی می دیدند. او بود که پیوند ایمانی را جایگزین پیوند خونی کرد و جهاد در راه خدا را به جای جنگ انتقام‌جویانه قبیلگی قرار دارد. او اندیشه فردی را به سطح فکر اجتماعی ارتقا بخشید، بنابراین مسلمانان شیفته آن حضرت بودند و با رحلتش، اضطراب توصیف ناپذیری در میان آن ها ایجاد شد، به طوری که برخی مرگ او را انکار کردند.[42]

می توان گفت اطاعت قبایل اطراف مدینه از حکومت مرکزی، مرهون وجود حضرت محمد (صلی‌الله‌آله‌وسلم) بود، به همین خاطر به فاصله اندکی بعد از درگذشت آن حضرت، خود را از قیدهای اجتماعی و اخلاقی اسلام رها ساختند. البته نباید از این نکته غافل بود که اطاعت این ها از پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) خیلی عمیق نبود و ایمان در عمق جانشان ننشسته بود، بلکه به عنوان رئیس مقتدر عرب از ایشان پیروی می کردند نه رسولی که از جانب خداوند به پیامبری برگزیده شده است.[43]

همین بینش باعث شد که پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) را نه با وصف رسول الله (صلی‌الله‌آله‌وسلم) بلکه با نام صدا کنند[44] و شاید به همین جهت خود آن حضرت، بین عرب هایی که بسیار دور از شهر زندگی می کردند، با عرب بادیه نشینی که به شهرنشین ها نزدیک بود فرق می گذاشت و از گرفتن هدایای دسته اول نهی می‌فرمود. چرا که آن ها از اخلاق انسانی خوبی بهره مند نبودند و هرچه می دادند به طمع دریافت کالای بیش تر و بهتر بود.[45]

 

2) تعصب قبیلگی:

یکی از ویژگی های بارز دوران جاهلیت، زندگی قبیله ای است. این ویژگی به طور طبیعی، تعصبات نژادی و خونی و افتخار به حَسَب و نَسَب را به دنبال داشت، با ظهور اسلام این عصبیّت کمی کاهش یافت و پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) تلاش کرد این تعصب را فرو نشاند، ولی عمرش فرصت نداد که به تمام اهدافش برسد. از طرفی قبایلی که بعد از فتح مکه ایمان آورده بودند، از اسلام شناخت درستی نداشتند. پیامبر اسلام (صلی‌الله‌آله‌وسلم) در همین حد فرصت یافت که قاریان قرآن و عاملان زکات را به آن جا بفرستد تا مبادی دین جدید را به آن ها بیاموزند.[46]

نخستین جلوه رقابت قبیله‌ای پس از پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) در خود شهر مدینه و در ماجرای سقیفه بنی ساعده ظاهر شد. همین اختلاف قبیله ای در مدینه، مرکز حکومت اسلامی و مورد پسندنبودن خلافت ابوبکر و بیعت با او برای انصار و بنی هاشم، به وقوع حوادث پیش بینی نشده کمک کرد. ریشه دار بودن آن تعصب ها به تسلیم نشدن قبایل در برابر سلطه یک قبیله ای قدرت مند مانند قریش منجر می شد. زیرا از دید آن ها به استقرار خلافت در مدینه آقایی قریش بر تمام قبایل عرب گسترش می یافت.[47]

این دیدگاه در شورش بنی حنیفه به رهبری سلیمه کذاب کاملاً آشکار است. او خطاب به آن ها می‌گوید: «به من بگویید چرا قریش از شما (بنی حنیفه) به پیامبری و امامت سزاوارترند به خدا قسم نه جمعیت آن ها از شما بیش تر است و نه شایسته‌تر از شمایند، بلکه سرزمین های شما وسیع تر از آن ها و حال های شما از ثروت آنان افزون تر است.[48]

 

3) انگیزه‌های اقتصادی و باج‌انگاری زکات

عرب آن زمان، به ویژه بادیه نشینان، سابقه شهرنشینی و تبعیت از حکومت مرکزی را نداشتند لازمه‌ی این امر، قبول محدودیت هایی و از آن جمله پرداخت مالیات بود. آن ها طرفدار آزادی افراطی در حد زندگی دلخواه و بی هیچ محدودیتی بودند، از این رو پرداخت زکات را نوعی باج می دانستند. برخی صحابه نیز از ابوبکر خواستند به طور موقت از برخی قبایل زکات نگیرد زیرا آن ها تازه مسلمانند و ایمان در قلبشان نفوذ نکرده است.[49]

قرآن هم به همین بینش جاهلی (باج پنداشتن زکات) اشاره دارد آن جا که می فرماید: «و من الاعراب من یتخذ ما ینفق مغرماً»[50]

از طرف دیگر، برخی قبایل به خاطر بدفهمی از آموزه های اسلام، چنین تصور می کردند، که زکات فقط در زمان حیات پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) واجب بوده است. از این رو، با احتجاج به آیه: «خذ من اموالهم صدقة» «می گفتند ما فقط زکات را به کسی می دهیم که نماز او مسکن برای ما باشد»[51]

بنابراین یکی از انگیزه های شورش علیه مدینه انگیزه اقتصادی بود که با عواملی چون بدفهمی از دین و باج دانستن زکات آمیخته شده بود و چون مدینه مرکزیت یافته بود و زکات و غنایم بودن جا می رفت، موجب حسادت قبایل دیگر شد. در پایان از این نکته نباید غفلت کرد که بین اخراج زکات (کنار گذاشتن آن برای پرداخت به مستحقان) و بین تحویل آن به کارگزاران زکات برای فرستادن به مدینه فرق است. بسیاری از شورشیان با اخراج زکات برای پرداخت به مستحقان آن، به عنوان یکی از واجبات و ارکان دین اسلام، مخالفتی نداشتند، بلکه آن ها مخالف پرداخت آن به عاملان ابوبکر، برای فرستادن به مدینه بودند و می خواستند آن را بین فقرای خود تقسیم کنند.[52]

4) انگیزه‌های سیاسی

طبق برخی گزارشات تاریخی، برخی از شورش ها و خودداری کردن از پرداخت زکات، بی ارتباط با تحولات سیاسی مدینه، بعد از رحلت پیامبر نبود. بنابراین باید اینان را معترضان به دستگاه خلافت و انتخاب ابوبکر دانست که به دنبال جانشین واقعی رسول خدا (صلی‌الله‌آله‌وسلم) بودند، گروهی از این شورشیان به اصل زکات مومن و معتقد بودند، اما به کسانی که باید زکات را بپردازند، اعتقادی نداشتند.[53] ابن کثیر هم تصریح دارد که گروهی، فقط از پرداخت زکات به شخص ابوبکر خودداری کردند. عبارت او چنین است:

«و منهم من امتنع من دفعها الی الصدیق یعنی: برخی از پرداخت زکات به ابوبکر امتناع کردند»[54]

نوبختی نیز در فرق الشیعه می گوید:

«گروهی از ابوبکر جدا شده و گفتند ما زکات نمی پردازیم تا معلوم شود حکومت از آن کیست و پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) چه کسی را خلیفه خود قرار داده است. بنابراین زکات را فعلاً در میان نیازمندان خود تقسیم می کنیم[55]

این اعتقاد که بعید است عرب، بزرگان بنی هاشم را رها کنند و از قبیله ابوبکر ـ یعنی بنی تمیم ـ پیروی نمایند، در سخنان اشعث بن قیس رهبر قبیله کنده نیز آمده است. او در اشعاری چنین می‌گوید: «اگر بنا باشد قریش بعد از پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) با قبیله بنی تمیم بیعت کنند و آل محمد (صلی‌الله‌آله‌وسلم) را که سزاوارتر برای خلافت هستند ـ کنار بگذارند، چه بهتر که این فرمانروایی در قبیله کنده باشد که بیشتر حکومت دارند»[56].

علاوه بر گروه یاد شده ـ که می توان آن ها را دوستداران اهل بیت (علیه‌السلام) و معترض به سقیفه نامید ـ گروه‌های دیگری نیز بودند که انگیزه‌ی سیاسی دیگری داشتند. برخی رهبران قبایل قبل از پذیرش اسلام، درمیان قبیله خود منزلت بالایی داشتند. اما بعد از اسلام آن چنان منزلت را نداشتند و دنبال فرصتی برای جبران مقام از دست‌رفتة خود بودند. برای نمونه می توان از عمرو بن معدیکرب زبیدی نام برد که وقتی حرکت اسود عنسی آغاز شد، فرصت را غنیمت شمرده، بنای نافرمانی را گذاشت و برخی دیگر از رهبران و شورشیان مرتد، دوست داشتند به همان قدرتی دست یابند که ابوبکر دست یافته بود. طلیحه خطاب به پیروانش می گوید: «حکومت ما عراق و شام را شامل خواهد شد.»[57]

بر اساس مدارک تاریخی برخی شورشیان با همان انگیزه سیاسی و رسیدن به مقام و ثروت دست از اسلام برداشته و مرتد شدند. اما برخی دیگر به اسلام اعتقاد داشتند و شورش آن ها، دینی ـ سیاسی بود. یعنی با خلافت ابوبکر مخالف بودند. اما دستگاه خلافت برای این که این اعتراض را پرده پوشی کند، بر همه نام مرتد نهاد و به مباح بودن جان، مال و ناموس آن ها حکم کرد.

علی (علیه‌السلام) و جنگ های ردّه

به نظر می‌رسد جنگ‌های ردّه عاملی شد که حضرت علی (علیه‌السلام) با ابوبکر بیعت کند، زیرا این جنگ‌ها سبب شد تا علی (علیه‌السلام) نسبت به اصل اسلام احساس خطر کند و این امر جزء عواملی بود که باعث شد علی (علیه‌السلام) از حق خود بگذرد و با ابوبکر بیعت کند. او هیچ گاه از ارائه رهنمود و مشورت به خلیفه اول کوتاهی نکرد اما برخی مواضع ایشان درباره نوع برخورد خلیفه با شورشیان حاکی از ناراحتی بودن حضرت است.

با رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌آله‌وسلم) امت اسلامی با مشکلات فراوانی روبه رو شد و علی (علیه‌السلام) با بصیرتی که داشت، آن شرایط حساس را درک می کرد. او برای حفظ میراث پیامبر (صلی‌الله‌آله‌وسلم) و جاودانگی آن، با اینکه حقش غضب شده بود تنها راه چاره را در سکوت دید و علی (علیه‌السلام) تا مدت ها از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید و مخالفت خود را اعلام کرد، اما وقتی مسئله ارتداد رخ داد و حکومت اسلامی با خطر مواجه شد، علی از حق شخصی خود گذشت و برای هدف والاتری با خلیفه بیعت کرد. انگیزه حضرت در بیعت با ابوبکر، در یکی از نامه های نهج البلاغه آمده است. ایشان می فرماید:

«من دست باز کشیدم تا آن جا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می خواهند دین محمد را نابود سازند. پس پرسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم[58]

در این شرایط دشوار، نقش علی (علیه‌السلام) برای حکومت نوپای اسلام تعیین کننده بود. حاضر نبودن او که اولین مسلمان، داماد پیامبر و نزدیک‌ترین یاور او بود، در صحنه‌ی سیاسی به ویژه در ماجرای ارتداد می توانست ابهام آمیز باشد و دستگاه خلافت را زیر سؤال ببرد. حکومت مرکزی نیز این را می‌دانست، به همین خاطر عثمان نزد آن حضرت می آید و اظهار می کند که اگر بیعت نکنی، هیچ کس به جنگ با دشمن نمی رود. با اصرار فراوان عثمان، علی (علیه‌السلام) با ابوبکر بیعت می کند و مسلمانان خرسند شدند و برای جنگ ما مرتدان آماده شدند.[59]

در هیچ یک از منابع گزارش نشده که ابوبکر به طور مستقیم از علی (علیه‌السلام) در نبردهای ردّه یاری خواسته باشد. تنها در برخی گزارشات آمده است که ابوبکر در ابتدای ماجرای ارتداد علی و چند تن از یارانش را بر دروازه های مدینه گماشت تا به حفاظت از شهر بپردازد و علی هم چنین کرد.[60] یعقوبی نیز نقل می کند: «ابوبکر می خواست علی را در ماجرای ارتداد وارد صحنه کند اما پس از مشورت با عمروعاص منصرف شد.»[61]

حضرت علی (علیه‌السلام) به طور مستقیم در ماجرای ارتداد شرکت نکرد و نقش علی (علیه‌السلام) در این ماجرا تنها نصیحت به خلیفه بوده است[62] و حضرت با شیوه‌ی ابوبکر در جنگ با شورشیان مخالف بود چرا که او، همه را به ارتداد متهم می کرد و برای همه یک نوع حکم صادر می کرد، در حالی که همه‌ی شورشیان واقعاً مرتد نبودند ولی خلیفه‌ی اول برای تحکیم پایه های حکومت خود و مقابله با بحران جانشینی پیامبر با شدت و قاطعیت درسرکوبی تمام مخالفان اصرار کرد و برچسب ارتداد و بهانه‌ی خوبی برای انتقام جویی از مخالفان حکومت او بود.[63]

نتیجه گیری:

از مجموع کتب تاریخی در مورد جنگ های ردّه می توان نتیجه گرفت که دستگاه خلافت به ویژه ابوبکر، از مسئله ی ارتداد بهره برداری سیاسی کرد و برای تحکیم پایه های قدرت خود همه مخالفان [مرتد و مسلمان] را با برچسب ارتداد سرکوب نمود. تردیدی نیست که عده‌ی زیادی از شورشیان علیه مدینه، از دین اسلام برگشتند و مرتد شدند. مدعیان دروغین پیامبری که در آرزوی دست یافتن به قدرت و ریاست از دست رفته ی خود بودند، با استفاده از خلاء رهبری پیامبری در قبایل خود و نیز بدفهمی از دین و نبوّت، مردم را فریب داده و با حاکمیت مدینه به مقابله برخاستند.

اما پاره ای از شورشیان، مرتد نبوده و قصد مقابله با حکومت مدینه را نداشتند، بلکه به دنبال جانشین واقعی رسول خدا (صلی‌الله‌آله‌وسلم) بودند از جمله آن می توان به مالک بن نویره و برخی افراد و طوایف کنده اشاره کرد. متأسفانه خلیفه اول با همه، با خشونت و متهم کردن به ارتداد برخورد کرد، او می توانست با دوراندیشی با بعضی از شورشیان برخورد نماید. ماجرای ارتداد سبب شد تا علی (علیه‌السلام) نسبت به اصل اسلام احساس خطر کند. همین امر جزو عواملی بود تا حضرت از حق خود بگذرد و بعیت کند.

او هیچ گاه از ارائه رهنمود و مشورت به خلیفه ی اول کوتاهی نکرد، اما برخی مواضع ایشان درباره نوع برخورد خلیفه با شورشیان حاکی از ناراضی بودن حضرت است.


فهرست منابع:

1) قرآن کریم

2) ابن اثیر، عزالدین بن ابی الحسن، اسد الغابة، دارالفکر، بیروت، 1409 هـ ق.

3) ابن قتیبه الدنیوری، عبدالله بن سلم، الامامة و السیاسة، منشورات الشریف الرضی، قم 1413، هـ ق.

4) احمد، سعید بن مسلم، حروب الردّه، دارالمنار، [بی جا]، 1415 هـ ق.

5) ابن طیفور، احمد بن ابی طاهر، بلاغات النساء، منشورات الشریف الرضی، قم.

6) ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایة، دارالفکر، بیروت، 1398 هـ ق.

7) ابراهیم، لبید، عصر النبوة و الخلافة الراشدة، وزارة التعلیم العالی و البحث العلی، بغداد [بی تا].

8) ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، دارالاضواء، بیروت، چاپ اول، 1411 هـ ق.

9) بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، نشر دارالمعارف، مصر، [بی تا].

10) شرف الدین عاملی، سید عبدالحسین، اجتهاد در مقابل نصّ، انتشارات الاسلامی، قم، 1377 ش.

11) جعفریان، رسول، تاریخ خلفا، فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1374 ش.

12) فیض الاسلام، حاج سید علی نقی، نهج البلاغه، انتشارات فقیه، تهران، 1375 ش.

13) فارق، خورشید احمد، تاریخ الردّه، دارالکتاب، چاپ دوم، قاهره، [بی تا].

14) راغب اصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، نشر ایران، 1362 ش.

15) غلامی دهقی، علی، جنگ های ارتداد، مؤسسه امام خمینی (ره)، قم، 1383 ش.

16) نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، مکتبة المرتضویة، ترجمه دکتر محمد جواد مشکور، نجف 1355 هـ ق.

17) پورسید آقائی، مسعود، ؟؟؟ در بستر، حضور، قم، 1375 ش.

18) واقدی، محمدبن عمر، الردّه، دارالغرب الاسلامی، بیروت، 1410 هـ ق.

19) طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1387 هـ ق.

 



[1]. راغب اصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ایران، کتابفروشی مرتضوی، 1362، ش، ص 193.

[2]. قرآن کریم، مائده، آیه 21.

[3]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، منشورات شریف الرضی، قم، 1414 هـ ق، ج 2، ص 59.

[4]. همان، ص 60.

[5]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الامم و الملوک، دار احیاء التراث العربی، 1387هـ ق، بیروت، ج 3، ص 58 ـ 59.

[6]. قرآن کریم، انعام، آیه 93.

[7]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، موسسه دارالکتب، چاپ چهارم، قم، 1367ش، ص 210 ـ 211.

[8]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، شریف رضی، تاریخ یعقوبی، قم، 1414 هـ ق، ج 2، ص 59.

[9]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، دار احیاء التراث، 1387 هـ ق، بیروت، ص 187.

[10]. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الرّده، دارالغرب الاسلامی، بیروت، 1410 هـ ق، ص 28 ـ 29.

[11]. ابن طیفور، احمد بن ابی طاهر، بلاغات النساء، منشورات الشریف الرضی، قم، ص 32 ـ 33.

[12]. جعفریان، رسول، تاریخ خلفا، فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1374، ص 28 ـ 19.

[13]. همان، ص 29.

[14]. طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، دار احیاءالتراث، 1387 هـ ق، بیروت، ص 189.

[15]. بلاذری، احمد بن یحیی،انساب الاشراف، نشر دارالمعارف، مصر [بی تا]، ص 103.

[16]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، داراحیاء التراث، بیروت، 1387 هـ ق، ص 314.

[17]. ابن اثیر، عزّالدین بن ابی الحسن، أسد الغابة، دارالکفر، بیروت، 1409 هـ ق، ج 3، ص 95.

[18]. احمد، سعید بن سلم، حروب الرّدّة، دارالمنار، [بی جا] 1415 هـ ق، ص 122 ـ 123.

[19]. واقدی، محمد بن عمر، الرّده، دارالغرب الاسلامی، بیروت، 1410 هـ ق، ص 95 ـ 96.

[20]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، نشر دارالمعارف، مصر [بی تا] ص 97.

[21]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، منشورات الرضی، قم، 1414 هـ ق، ص 130.

[22]. جعفریان، رسول، تاریخ خلفا، فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1374، ص 30.

[23]. همان، ص 31.

[24]. ابن اثیر، عزالدین بن ابی الحسن، أسد الغابة، دارالکفر، بیروت، 1409 هـ ق، ج 9، ص 298.

[25]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، دارالمعارف، مصر، [بی تا] ج 1، ص 245.

[26]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، دار احیاء التراث، بیروت، 1387 هـ ق، ص 331.

[27]. واقدی، محمد بن عمر، الردّه، دارالغرب الاسلامی، بیروت، 1410 هـ ق، ص 167.

[28]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، دار احیاء التراث، بیروت، 1387 هـ ق، ص 332.

[29]. واقدی، محمد بن عمر، الردّه، دارالغرب الاسلامی، بیروت، 1410 هـ ق، ص 176 ـ 178.

[30]. پور سید آقائی، مسعود، چشمه در بستر، حضور، قم، 1375، ص 73.

[31]. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایة، دارالکفر، بیروت، 1398 هـ ق، ج 6، ص 311.

[32]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، منشورات الرضی، قم، 1414 هـ ق، ج 2، ص 128.

[33]. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، مرتضویة، نجف، 1355 هـ ق، ص 7.

[34]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، داراحیاء التراث، بیروت، 1387 هـ ق، ج 3، ص 131 ـ 132.

[35]  عاملی، سید عبدالحسین شرف الدین، اجتهاد و در مقابل نص، انتشارات اسلامی، قم، 1377 ش، ص 177.

[36]. واقدی، محمد بن عمر، الرده، دارالغرب الاسلامی، بیروت، 1410 هـ ق، ص 104.

[37]. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، دارالمعارف، مصر، [بی تا] ص 103.

[38]. عاملی، عبدالحسین شرف الدین، اجتهاد در مقابل نص، انتشارات اسلامی، قم، 1377 ش، ص 179.

[39]. عاملی، سید عبدالحسین شرف الدین، اجتهاد در مقابل نص، انتشارات اسلامی، قم، 1377 ش، ص 187.

[40]. همان، ص 182.

[41]. همان، ص 188.

[42]. فارق، خورشید احمد، تاریخ الرّده، دارالکتاب، چاپ دوم، قاهره، [بی تا]، ص 3.

[43]. همان، ص 4.

[44]. حجرات، آیه 2 ـ 4.

[45]. غلامی دهقی، علی، جنگ های ارتداد، انتشارات مؤسسه امام خمینی (ره)، قم، 1382، ص 104.

[46]. پورسید آقائی، مسعود، چشمه در بستر، حضور، قم، 1375 ش، ص 74.

[47]. ابراهیم، لبید، عصر النبوة و الخلافة الراشدة، وزارة التعلیم العالی و البحث العلمی، بغداد، ص 268 ـ 269.

[48]. بن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، دارالاضواء، چاپ اول، 1411 هـ ق، بیروت، ج 1، ص 21.

[49]. واقدی، محمدبن عمر، کتاب الردّه، دارالغرب الاسلامی، چاپ اول، بیروت، 1410 هـ ق، ص 51.

[50]. قرآن کریم، توبه، آیه 99.

[51]. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایة، دارالفکر، بیروت، 1398 هـ ق، ص 311.

[52]. واقدی، محمد بن عمر، کتاب الردّه، دارالغرب الاسلامی، چاپ اول، بیروت، 1410 هـ ق، ص 104 ـ 105.

[53]. جعفریان، رسول، سیره خلفا، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1374، ص 124 ـ 125.

[54]. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایة، دارالفکر، بیروت، 1398 هـ ق، ص 311.

[55]. نوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، مکتبة المرتضویة، نجف، 1355 هـ ق، ص 4.

[56]. واقدی، محمد بن عمر، الردّه، دارالغرب، الاسلامی، چاپ اول، بیروت، 1410 هـ ق، ص 175 ـ 176.

[57]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، دارالاحیاء التراث، بیروت، 1387 هـ ق، ص 360.

[58]. فیض الاسلام، حاج سید علی نقی، نهج البلاغه، انتشارات فقیه، تهران، 1375، نامه 62.

[59]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، دارالمعارف، مصر، [بی تا]، ج 1، ص 587.

[60]. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایة، دارالفکر، بیروت، 1398 هـ ق، ج 2، ص 311.

[61]. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، منشورات الشریف الرضی، قم، چاپ اول، 1414 هـ ق، ج 2، ص 129.

[62]. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایة، دارالفکر، بیروت، 1398 هـ ق، ج 2، ص 315.

[63]. پور سید آقائی، مسعود، چشمه در بستر، انتشارات حضور، قم، 1375، ص 73.