خاتمیت اسلام و شبهات وارد بر آن

صابره احمدی موقر

 


چکیده

مقدمه

1. مفهوم‌شناسی خاتمیت

خاتمیت در متون لغوی

2-1. مفهوم‌شناسی خاتمیت در آیات قرآن کریم

2. بررسی ادلّه ی خاتمیت

1-2.  آیات قرآن کریم

2-2. روایات

3-2. شبهات و بررسی آنها

1-2-3. ردّ خاتمیت با استدلال به آیات قرآن کریم

2-2-3. معنای خاتم

3-2-3. خاتم النبیین یا خاتم الرسل؟

4-2-3. ناسازگاری با پیشرفت بشریت

نتیجه‌گیری

فهرست منابع

 

چکیده

خاتمیت پیامبر اسلام به معنای آن است که پس از وی هیچ پیامبری اعمّ از تشریعی و تبلیغی نخواهد آمد. این آموزه مورد اتفاق میان مسلمانان جهان است. با وجود این، مباحث جدّی راجع به آن وجود دارد. این نوشتار به منظور پاسخ‌گویی به شبهات، نگاشته شده و در این راستا ابتدائاً به ادلة‌ دالّ بر خاتمیت نیز اشاره کرده است. نگارنده در این تحقیق به چهار شبهة مهم شبهه‌افکنان اشاره کرده و آنها را پاسخ داده است.

مقدمه

آموزه‌های دین مبین اسلام از همان ابتدا مورد انتقاد برخی دنیاطلبان بوده و هست. انتقادات و شبهات واردشده در تمام حوزه‌های معرفتی و عقیدتی اعمّ از توحید، نبوت، امامت، معاد و ... وجود داشته است. در این میان،‌ مسئلة خاتمیت نیز از این قضیه مستثنا نبوده است. هر چند مسئلة خاتمیت بنابر نصّ صریح قرآن و روایاتی از پیامبر اکرم و معصومین- علیهم السلام - ، بدون هیچ گونه شک و شبهه ای مخصوصاً برای ما شیعیان ثابت شده است؛ اما همواره مورد بحث و نظر میان عالمان بوده است. در این راستا برخی دنیاطلبان به منظور فرقه‌سازی، دست به تأویل آیات و روایات زده و  ادله ای بر ردّ خاتمیت پیامبر اسلام بیان نمایند . از این جهت اهمیت بررسی و فحص این مسأله آشکار می شود که با بیان و بررسی ادله ی متقن قرآنی و روایی و رد محکم بر ادعاهای دروغین شبهه اندازان به وضوح مسأله ی خاتمیت افزوده شود .

تحقیق پیش رو در نظر دارد تا با تبیین کامل مسئلة خاتمیت از دیدگاه قرآن و روایات، به بررسی شبهات و ارائه ی پاسخی صحیح بر آنها بپردازد .

1. مفهوم‌شناسی خاتمیت

تبیین موضوع و پی بردن به معنای آن، جزو اولین کارهای یک تحقیق می باشد زیرا تا مفهوم کاملاً واضح نشده باشد ، نمی توان به آن و احیاناً شبهات وارده به آن پرداخت ، از این رو به واژه ی خاتم که در عین وضوح ، از سوی معاندان و بالأخص بهائیت درگیر اختلافاتی شده است ، در دو حیطه ی معاجم لغوی و آیات قرآن کریم  می پردازیم :

خاتمیت در متون لغوی

خاتمیت از ریشه ی «خ ت م» است. به گفتة‌ بسیاری از لغویون «خَتَمَ» در لغت به معنای طبع است و خاتَم به معنای آن چیزی است که روی گِل قرار داده می‌شود.[1] طریحی نیز می‌نویسد: ختم به معنای گِل و شمعی است که چیزی با آن مُهر می گردد ، چرا که مهر کردن پس از رسیدن به پایانِ نامه و یا هر امر دیگری انجام می گیرد. [2]

در این میان ابن فارس هم « الخاء و التاء و الميم» را دارای اصلی واحد و به معنای رسیدن به پایان چیزی دانسته است. «هو بُلوغ آخِرِ الشّى‌ء.»[3] چنانکه گفته می‌شود «خَتَمْتُ القرآنَ: بلغتُ آخره.[4] أي: انتهيت إلى آخره.[5]یعنی به آخر قرآن رسیدم.

ابن منظور معنای دیگر را برای این واژه بیان می‌کند. «الخَتْمُ: المنع. و الخَتْم أَيضاً: حفْظُ ما في الكتاب بتَعْلِيم الطِّينَة»[6] بر این اساس، آخرین مرحله‌ی حفظ اشیاء چنین است که درب آنها را محکم می بندند و یا درب نامه ها را با گِل مُهر می کنند تا محفوظ بماند و با این کار از اضافه کردن چیزی دیگر در آن شیء یا نامه جلوگیری می نمایند .

همچنین جوهری و راغب این نکته را هم اضافه کرده‌اند که «اختتم» در مقابل «افتتح» است ، چون افتتاح به معنای شروع و آغاز کردن و اختتام به معنای پایان و تمام کردن می باشد. [7]  

در این میان جوهری تصریح کرده است که خاتَم و خاتِم، هر دو یک معنا و آن هم معنای آخر را می‌دهند و فرقی میان این دو سبک قرائت وجود ندارد. [8]

راغب اصفهانی هم می‌نویسد: گفته می شود که ختم به دو وجه می باشد یا مصدری است از ختمت، در معنای تأثیر چیزی مانند نقش انگشتر و مهر ؛ و یا به معنای أثری است که از نقشی بر جای می ماند. [9]

تمامی معانی یادشده ، دلالت بر معنای واحدی از «ختم» بر پایان دادن و به آخر رساندن چیزی در برابر معنای فتح می کنند ؛ چنانچه وقتی گفته می شود «ختم الکتاب» به این خاطر است که نامه را با وسیله ای مهر و موم می کردند ، تا دخل و تصرفی در آن صورت نگیرد. البته این نکته شایان ذکر است که در زمان قدیم این کار با انگشتری خاص یا شمع یا گِل انجام می گرفته و این استعمال به قدری بوده که برخی خاتم را به معنای انگشتر دانسته اند ، ولیکن این شبهه ای بیش نیست که در فصل سوم به بررسی آن خواهیم پرداخت .

2-1. مفهوم‌شناسی خاتمیت در آیات قرآن کریم  

واژه ی ختم و مشتقات آن ، در آیات قرآن کریم 8 مرتبه بیان شده اند ، البته آیه ای که به صراحت به خاتمیت پیامبر اشاره کرده است ، تنها آیه 40 سوره احزاب می باشد که این آیه را به همراه چند آیه ی مؤید خاتمیت پیامبر اسلام درفصل آینده بررسی می نمائیم .

در این قسمت سعی شده تا با استفاده از تفاسیر ، معنای کاملتری از مشتقات «ختم» در 7 آیه‌ی قرآن ارائه گردد :

1. «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ».[10] 

« خدا بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده ؛ و بر چشمهایشان پرده ای افکنده شده ؛ و عذاب بزرگی در انتظار آنهاست».[11]

ختمِ چیزی یعنی مهر زدن و پایان و نهایت آن ، به عنوان مثال وقتی گفته می شود  «ختم کتاب» یعنی تمام کردن آن و یا «ختم باب به مسمار» یعنی میخکوب نمودن درب ، برای اینکه کسی داخل نشود ؛ و در آیه ، مراد از «ختم قلب» این است که به واسطه ی اعمال ناشایسته و ملکات رذیله و به سبب لجاجت در انجام گناه ، دیگر معارف حقه و مواعظ و نصایح در آن وارد نمی شود و خداوند مُهر محرومیت از هدایت را بر آن می زند.[12]

2. « قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصَارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلٰهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ  بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ».[13]

«بگو: به من خبر دهید اگر خداوند گوش و چشمهایتان را بگیرد ، و بر دلهای شما مهر نهد ( که چیزی را نفهمید) ، چه کسی جز خداست که آنها را به شما بدهد ؟ ببین چگونه آیات را به گونه های مختلف برای آنها شرح می دهیم ، سپس آنها روی می گردانند !»

«ختم علی قلوبکم » کنایه از سیاهی قلب و قساوت آن و در آیه به معنای مهر زده شدن و زایل شدن عقل است ، به گونه ای که قوه ی تمییز خود را از دست داده و چیزی را نمی فهمند ؛ زیرا دیگر دریچه ی دل بسته شده و چیزی از خارج نمی تواند در آن داخل گردد .[14]

3 . «أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَذَكَّرُونَ» [15]

«آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده ای افکنده است ؟! چه کسی می تواند غیر از خدا او را هدایت کند ؟! آیا متذکر نمی شوید ؟! »

«الختم علی سمعه و قلبه» ، یعنی بر گوش و دل آنها مهر زده می شود ، به طوری که دیگر نمی توانند حق را بشنوند و دیگر قدرت تعقل ندارند . و خداوند با ایشان چنین می کند تا در وادی ضلالت همواره سرگردان بمانند.[16]

4. «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ».[17]

«امروز بر دهانشان مهر می نهیم، و دستهایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان کارهایی را که انجام می دادند شهادت می دهند».

مرحوم طبرسی می‌نویسد: «این مهرزدن بر دهان کفار حقیقتی است در روز قیامت به طوری که قادر بر سخن گفتن نباشند.» [18]

5. «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَإِنْ يَشَأِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللَّهُ الْبَاطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ».[19]

«آیا می گویند: او بر خدا دروغ بسته است ؟! در حالی‌که اگر خدا بخواهد بر قلب تو مهر می‌نهد (و اگر خلاف بگویی قدرت اظهار این آیات را از تو می گیرد) و باطل را محو می‌کند و حق را به فرمانش پا بر جا می سازد؛ چرا که او از آنچه درون سینه هاست آگاه است».

این آیه به دو نحو تفسیر شده است:

 1.«لو حدثت نفسک بأن تفتری علی الله کذبا لطبع الله علی قلبک و ..»[20] اگر تو چنان بودی که به خداوند دروغ ببندی و حرفی را از جانب خودت بگویی ، خداوند بر قلب تو مهر می نهاد و قرآن را از یادت می برد  ... ، این مطلب کنایه از آن است که: « هذه الآیه ، کنایه عن الإرجاع الأمر إلی مشیه الله و تنزیه لساحه النبی ، أن یأتی بشئ من عنده ... »[21] پیامبر منزه است که چیزی را از نزد خودش بیان کند و هر امری به مشیت خداوند بازگشت دارد.[22]

2. این آیه تنها در مقام بیان آن است که خداوند به قلب تو قوتی می‌دهد تا تحمل این جسارت ها را پیداکرده و حلم و صبر نمایی.[23]

6و7. « يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ  * خِتَامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذٰلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ »[24]

«آنها از شراب زلال دست نخورده ای سیراب می شوند * مُهری که بر آن نهاده شده از مشک است ؛ و در این ( نعمتها ) مشتاقان باید بر یکدیگر پیشی گیرند».

رحیق به معنای شراب ناب و خالص می باشد و به همین جهت آن را به وصف «مختوم» (مهر شده) توصیف کرده است ، زیرا چیزی را مهر و موم می کنند که نفیس و خالص باشد ، تا چیزی در آن ریخته نشود و دچار ناخالصی نگردد .[25] برخی نیز گفته اند مختوم یعنی ممنوع از اینکه دستی به آن برسد تا سرّ آن را برای ابرار و نیکان باز کنند[26].  البته نشانه ی احترام خاص به میهمان نیز همین است که ظرفی مهر و موم شده به او بدهند تا خودش آن را بگشاید.[27] و در مورد ختامه مسک نیز نظر اغلب لغت دانان مورد قبول مفسران می باشد ؛ یعنی آخرین چیزی که از طعم آن درک می شود بوی مشک است .

آنچه از این آیات در معنا و مفهوم ختم به دست می آید ، معنای واحد انتهاء است. چنانچه ختم به چیزی یعنی مهر زدن بر آن که کنایه از ختم و اتمام آن کار می باشد .

2. بررسی ادلّه ی خاتمیت

قرآن کریم و روایات پیشوایان دین از مهم‌ترین ادلة‌ خاتمیت هستند.

1-2.  آیات قرآن کریم

آیات بسیار زیادی در قرآن کریم هستند که به مسأله ی خاتمیت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) با بیان اینکه پس از ایشان شریعت و کتاب آسمانی دیگری نخواهد آمد ، اشاره می کنند که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

آیه‌ی اول

1.«مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَ لٰكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيماً  »[28]

« محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم   ) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست ؛ ولی رسول خدا و ختم کننده و آخرین پیامبران است ؛ و خداوند به همه چیز آگاه است ».

دلالت این آیه بر خاتمیت را با بیان سه نکته سامان می‌دهیم:

1. صدر آیه از این مسئله سخن به میان می‌آورد که حضرت خدیجه (سلام الله علیها) ، غلام خود زید بن حارث را به رسول اکرم بخشید و ایشان نیز او را آزاد نمودند ، ولی زید به سبب شدت علاقه اش به پیامبر نزد ایشان ماند. بعدها پیامبر او را به ازدواج با زینب بنت جحش دختر عمه ی خودشان درآوردند ، ولی ازدواج آنها به طلاق انجامید که بعد از طلاقشان پیامبر خود با زینب ازدواج نمودند ؛ ازدواج ایشان به خاطر از بین بردن عادت جاهلی مردم آن زمان عرب که زن پسرخوانده را محرم پدر پسر می دانستند و پیامبر با این کار اعلام کردند ، این حکم صحت ندارد و زن پسرخوانده بر پدرپسر محرم نمی باشد. به همین خاطر آیه می گوید: پیامبر فقط پدر فرزندان خودش است نه پدر یک مرد اجنبی ، او را با این صفت - ابو زید- نخوانید ، بلکه او را با صفت رسول الله و خاتم النبیین شناخته و خطاب کنید.[29]

2. در ذیل آیه، رابطه ی معنوی ناشی از رسالت و خاتمیت اثبات می شود. چرا که بنابر معنای آیه ، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم)      پایان دهنده ی انبیاء و آخرین آن ها می باشد[30] و خداوند نبوت را به وسیله ی ایشان پایان داده و بر آن مهر نهاده و برای هیچ کس بعد از ایشان تا قیامت گشوده نخواهد شد؛ از این رو دین ایشان تا روز رستاخیز، راه و رسم بشریت خواهد بود.[31]

3. چنانکه می‌دانیم پیامبران به دو قسم کلی تشریعی و تبلیغی تقسیم می‌شوند. اگر گفته شود که ممکن است مقصود از «خاتم النبیین» ختم پیامبران تشریعی ـ و نه تبلیغی ـ باشد، جواب آن است که با توجه به اطلاق «خاتم النبیین» می‌توان گفت که این واژه شامل هر دو قسم از پیامبران است.

آیه‌ی دوم

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

« قُلْ أَيُّ شَيْ‌ءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُلْ لاَ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلٰهٌ وَاحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِي‌ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ »[32]

«بگو: «بالاترین گواهی، گواهی کیست؟»(و)بگو:«خداوند ،گواه میان من و شماست؛ و این قرآن برمن وحی شده، تا شما و تمام کسانی را که این (قرآن) به آنها می رسد، با آن بیم دهم. آیا براستی شما گواهی می دهید که معبودان دیگری با خداست؟!» بگو: «من هرگز چنین گواهی نمی دهم». بگو: «اوست تنها معبود یگانه؛ و من از آنچه برای او شریک قرار می دهید، بیزارم.»

اگر «من بلغ»، عطف بر ضمیر «لانذرکم » گرفته شود ، این آیه نیز به خوبی نشان می دهد که رسالت پیامبر گرامی اسلام تا دامنه ی قیامت ادامه خواهد داشت.[33] در واقع « من بلغ » عمومیت رسالت پیامبر را بیان می دارد ، یعنی رسالت پیامبر به همه ی انسان ها چه معاصر چه غیر معاصر و ... می رسد.[34] ولی اگر «من بلغ» عطف بر ضمیر فاعل «لانذرکم» شود ، آیه به این نحو معنا خواهد شد : «من و هر کس که قرآن به او می رسد باید مردم را از عذاب خدا بترسانیم.» ؛ البته این گونه عطف نمودن خلاف قواعد زبان عربی می باشد ، زیرا هرگاه قرار باشد عبارتی بر ضمیر مرفوعی عطف شود ، باید یک ضمیر منفصلی فاصل میان معطوف و معطوف علیه شود.[35]  

آیه‌ی سوم

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

« إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جَاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ *  لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»[36]

«کسانی که به این قرآن هنگامی که به سراغشان آمد کافر شدند (بر ما مخفی نخواهد ماند)و این کتابی است شکست ناپذیر  * که هیچ گونه باطلی، نه از پیش رو و نه از پشت سر ، به سراغ آن نمی آید ؛ چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش نازل شده است».

مقصود از ذکر در آیه ، قرآن است و ضمیر لایأتیه به ذکر بر می گردد . طبق مفاد این دو آیه ، قرآن آن چنان کتاب حق و استواری معرفی شده که هیچ باطلی به آن راه ندارد و تا روز قیامت از نفوذ باطل به آن محفوظ می باشد[37]، یعنی حجیت قرآن ابدی است  و ابدی بودن حجیت قرآن مساوی است با ابدی بودن رسالت پیامبر و شریعت اسلام و اینکه پس از او پیامبر و شریعت دیگری نخواهد آمد.[38] زیرا اگر کتاب و شریعت دیگری بیاید ، از دو حال خارج نیست :

الف ـ یا آن کتاب و شریعت دوم عین اولی است: در این صورت وجود دومی مفهومی ندارد .

ب ـ یا قسمتی از کتاب و شریعت دوم مخالف با اولی است: در این حالت یا هر دو حق هستند یا یکی باطل و دیگری حق ؛ از آن جهت که محال است دو حکم متناقض یا مخالف حق باشند ، در نتیجه ممکن نیست که هر دو حق باشند . و از طرفی آیات قرآن صراحتاً به حق بودن قرآن و شریعت اسلام اذعان نموده اند ، پس حتماً شریعت و کتاب دوم باطل می باشد .[39]

آیات بسیار دیگری نیز در قرآن کریم بر مسئله ی خاتمیت اشاره می کنند ، مانند : آل عمران / 75 و بقره / 146 و اعراف / 156 و صف / 6 و .... [40] ولی فقط به بررسی همان چند مورد اکتفا نمودیم .

2-2. روایات

روایات بسیاری از پیامبر اکرم و امامان معصوم علهیم السلام در مسئله ی خاتمیت بیان شده است که به چند مورد از این روایات اشاره می نمائیم :

1 . حدیث منزلت:[41]  

هنگامی که پیامبر با عده ای از اصحاب خود ، مدینه را به جهت غزوه ی تبوک ترک کردند، «فقال له علی علیه السلام أخرج معک ؟ فقال : لا . فبکی علی ، فقال له رسول الله ص : « أما ترضی أن تکون منی بمنزله هارون من موسی ، إلا أنه لا نبی بعدی».[42]

حضرت علی (علیه السلام) از پیامبر درخواست نمودند ، تا اجازه ی شرکت در جنگ تبوک را به ایشان بدهند ؛ ولی پیامبر بنابر مصلحت، اجازه ی شرکت را به ایشان ندادند. حضرت علی(علیه السلام) بسیار غمگین شده و اشک از چشمان مبارکشان جاری گشت ؛ پیامبر خطاب به ایشان فرمودند : آیا راضی نیستی که نسبت به من مانند هارون به موسی باشی ؟ الا اینکه پس از من پیامبری نخواهد آمد.

2 . حدیث تمثیل:

عن النبی ص : «إن مثلی و مثل الانبیاء من قبل کمثل رجل بنی بیتا فأحسنه و اجمله الا موضع لبنه من زاویه فجعل الناس یطوفون به و یعجبون له و یقولون : هلا وضعت هذه اللبنه قال فانا اللبنه و انا خاتم النبیین ».[43]

پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «مثل من و مثل پیامبران قبل از من این است که شخصی خانه ای زیبا و کامل بسازد ، اما آجر یک گوشه ی آن را نگذارد، مردمی که وارد آن خانه می شوند،‌ دور آن می‌چرخند و آن خانه، نظرشان را جلب می کند ؛ می پرسند و می گویند : چرا آجر این گوشه را نگذاشته‌ای؟ من آن آجر هستیم من ختم‌کنندة‌ پیامبران هستم.[44]

3. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرمایند :

«...وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ وَ مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ تمام نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ ...»[45]: «خداوند هرگز انسانها را بدون پیامبر ، یا کتابی آسمانی، یا برهانی قاطع ، یاراهی استوار ، رهانساخته است . پیامبرانی که با اندک بودن یاران ، و فراوانی انکارکنندگان ،هرگز در انجام وظیفه ی خود کوتاهی نکردند . بعضی از پیامبران ، بشارت ظهور پیامبر آینده را دادند و برخی دیگر را پیامبران گذشته معرفی کردند. بدین گونه ، قرن ها پدید آمد ، و روزگاران سپری شد ؛ پدران رفتند و فرزندان جای آنها را گرفتند . تا این که خدای سبحان برای وفای به وعده ی خود ، و کامل گردانیدن دوران نبوت ، حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلم) را مبعوث کرد؛ پیامبری که از همه ی پیامبران پیمان پذیرش نبوت او را گرفته بود ...»[46]

در این فراز دو نکته به چشم می خورد :

نکته اول : تصریح به اینکه همه ی انبیاء موظف بوده اند، مبلغ و مبشر رسالت خاتم الانبیاء باشند.

نکته دوم : خداوند متعال پیامبر خاتم را فرستاد تا به وسیله ی او وعده ای را که به مردم داده است به پایان رسانده و نبوت را با او تمام کند.[47]

خطبه های زیادی در نهج البلاغه ، به این امر عظیم اشاره دارند ؛ مانند خطبه های  69 ، 70 ، 168 ، 151 ، 198 و .....[48] که از آوردن آنان به رعایت اختصار چشم پوشی می نمائیم.  

3-2. شبهات و بررسی آنها

همان طور که در ابتدای تحقیق بیان شد ، مسئله ی خاتمیت بدون هیچ شک و شبهه ای از سوی مسلمانان پذیرفته شده است؛ اما گروهی از جمله فرقه بهائیت با طرح شبهاتی به انکار این مسئله پرداخته‌اند. یکی از شبهه اندازان معروف بهائی، میرزا ابوالفضل گلپایگانی است؛ چنانچه با استدلال به آیات قرآن کریم خاتمیت را رد می نماید و کتابی با نام الفرائد نگاشته است . هم اکنون به چند مورد از این شبهات می پردازیم :

1-2-3. ردّ خاتمیت با استدلال به آیات قرآن کریم

برخی آیاتی که مورد استدلال بهائیان و شبهه اندازان قرار گرفته است ، عبارتند از :

آیه‌ی اول

خداوند متعال می‌فرماید: «يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَى وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ».[49]

«ای فرزندان آدم ! اگر رسولانی از خود شما به سراغتان بیایند که آیات مرا برای شما بازگو کنند ،(از آنها پیروی کنید)کسانی که پرهیزگاری پیشه کنند و عمل صالح انجام دهند ، نه ترسی بر آنهاست و نه غمناک می شوند .»

شبهه:

 اولاً: این آیه خطاب به امت زمان پیامبر اسلام است .

ثانیاً : فعل مضارع «یأتینکم» دال بر استمرار در آینده است ، بنابراین طبق معنای آیه  ، پس از پیامبر اسلام نیز رسولان و پیامبران دیگری خواهند آمد .[50]

پاسخ :

اولاً : در این سوره از آیه ی 11 ، داستان حضرت آدم مطرح می شود  و تا آیه ی 37 ادامه دارد که در طی این آیات ، 4 بار تعبیر «یا بنی آدم» آمده است ؛ با کمی توجه در آن آیات و اینکه در آنها مسئله ی آمدن رسولان الهی مورد بیان واقع شده است ، در می یابیم این آیه هرگز خطاب به امت پیامبر اسلام نیست ، بلکه خطاب به نوع انسان ها می باشد.[51]

ثانیاً : فعل مضارع همیشه به معنای دوام و استمرار در آینده نیست در این آیه ؛ فعل مضارع در قالب جمله ی شرطیه استعمال شده که تنها بیان رابطه ی بین شرط و جزا است و به همین خاطر هرگز دلالت بر زمان حال یا آینده ندارد . به عبارت دیگر استعمال این ترکیب شرطی ، تنها برای بیان این مطلب است که پیروی و تبعیت از رسولان الهی ، موجب سعادت و خوشبختی و آرامش روانی انسان می شود ، و لذا هرگز ناظر به زمان فرستاده شدن انبیاء از جانب خداوند نیست .[52]

آیه‌ی دوم

خداوند متعال می‌فرماید: «رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاَقِ».[53]

«او درجات (بندگان صالح)را بالا می برد ، او صاحب عرش است ، روح (مقدس) را به فرمانش بر هر کس از بندگانش که بخواهد القاء می کند تا (مردم را) از روز ملاقات (=رستاخیز) بیم دهد .»

شبهه :

جمله ی «یلقی الروح » صیغه ی مضارع می باشد و این بدان معنی است که رسالت و نبوت با آمدن رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم)  ختم نشده و در زمان های بعد خداوند متعال ، فرشته ی وحی را به

شخص دیگری نازل خواهد ساخت .[54]

در پاسخ باید گفت:

1. راجع به اینکه مقصود از «روح» چیست، دیدگاه‌های متفاوتی بیان شده است . روشن‌ترین معنای آن، این است که مراد از تعبیر روح، وحی است؛ چون اولاً وحی مایه ی زنده شدن قلب ها و ترقی و تعالی حیات اجتماعی بشر می‌باشد[55] و ثانیاً انسان با وحی از موت کفر و جهالت نجات یافته و به حیات معنوی و معرفتی می رسد.[56]  برخی دیگر نیز بیان کرده اند مراد از روح ، مقام نبوت و یا رحمت است و برخی از مفسرین نیز گفته اند مراد از روح ، فرشته ی وحی می باشد و هم چنین متفکران مراد از روح را قرآن می دانند.[57]

2. مقصود از امر در آیه ، قول ، آسمان ، قضاء و یا دستور و فرمان می باشد.[58]

3. در این شبهه همانند شبهه ی قبل ، توجه به این نکته نشده است که فعل مضارع در این قبیل آیات معنای زمان آینده ندارد ، بلکه اصلاً دلالت بر زمان نداشته و فقط در مقام استناد فعل به فاعل و توصیف فاعل به آن کار ، می باشد.[59]

آیه‌ی سوم

خداوند متعال می‌فرماید: « وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ * قُلْ لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَ لاَ نَفْعاً إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ »[60]

«برای هر امتی ، رسولی است ؛ هنگامی که رسولشان به سوی آنها بیاید ، به عدالت در میان آنها داوری می شود ؛ و ستمی به آنها نخواهد شد .» * «بگو: من برای خودم زیان و سودی را مالک نیستم ،(چه رسد برای شما) مگر آنچه خدا بخواهد . برای هر قومی اجلی است ؛ هنگامی که اجل آنها فرارسد ، نه ساعتی تأخیر می کنند و نه پیشی می گیرند .»

شبهه :

از مجموع این آیات به دست می آید که امت اسلامی نیز سرانجام اجل و پایانی داشته و رسول دیگری پس از پیامبر اسلام خواهد آمد، بنابراین بر اساس آیات یادشده خاتمیت پیامبر اسلام مورد قبول نخواهد بود . روایتی از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم)  نیز مؤید این مطلب می باشد ؛ چنانچه ایشان در پاسخ این سؤال که اجل امت اسلامی چه زمانی است ؟ فرمودند : « إن صلحت امتی فلها یوم و إن فسدت فلها نصف یوم » : «اگر امت من ، عمل صالح پیشه نمایند ، اجل و مدت بقائشان یک روز ، و اگر فاسد گردند و راه ضلالت پیش گیرند ، نصف روز خواهد بود ».[61]

پاسخ :

اولاً : این آیات نه صریحاً و نه تلویحاً به بیان کمیت و مقدار بقاء دوره ی رسولی از رسولان الهی اشاره نمی کند[62]، پس چه مانعی دارد که یکی از پیامبران ، خاتم انبیاء بوده و شریعت او ابدی باشد.[63]

ثانیاً : واژه ی امت از دیدگاه لغت شناسان دارای دو معنا می باشد :

 1. جماعتی از انسان و یا حیوان که در امری از امور مانند دین، زمان، مکان و ... با هم مشترک باشند . 2 . طریقه و شریعت ؛ آیات 22 و 23 سوره ی زخرف ، تنها آیاتی از قرآن هستند که امت در آن ها به این معنا می باشد.[64]

به غیر از آیات سوره ی زخرف ، واژه ی امت همه جا به معنای مطلق گروه و جماعت می‌باشد و تنها در مورد گروهی که دارای دین واحدی باشند استعمال نشده است . از این رو « امت » را به معنای « گروه دینی » و « اجل » را به معنای « پایان یافتن دین » گرفتن ، متکی بر برهان و دلیل نیست.[65] زیرا در آیه ی مذکور پس از آنکه می گوید «لکل امة اجل» بلافاصله ضمیر جمع به کار می‌برد و می فرماید : «فاذا جاء اجلهم» و اگر مقصود از امت دین بود باید گفته می شد: اجلها .[66]

ثالثاً : این آیه تنها ناظر به یک امر تکوینی است و می خواهد بگوید که انسان را هرگز از مرگ گزیر و گریزی نمی باشد.[67]

رابعاً : به فرض که «امت» به معنای «گروه دینی » و «اجل» به معنای «پایان دیانت» باشد ؛ این آیه هرگز بیان نمی کند که اجل امت اسلامی هم اکنون و یا در گذشته فرارسیده است و اصلاً آیه در صدد بیان این محدود بودن زمان شرایع الهی نیست.[68]

خامساً: روایتی که از پیامبر نقل شده ، جعلی و ساختگی می باشد .[69]زیرا کعب الاحبار راوی این حدیث ، اولاً این روایت را به پیامبر نسبت نداده و از گفته های خود اوست. بعلاوه اگر هم به ایشان نسبت می داد ارزشی نداشت زیرا بنابر نظر علمای رجال او جاعل حدیث و دروغگو و مسلمان نمای یهودی الاصل بوده و مقصودی جز نشر روایات دروغ و خرافی نداشته است.[70] 

آیه‌ی چهارم

خداوند متعال می‌فرماید: «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ»[71]

« امور این جهان را از آسمان به سوی زمین تدبیر می کند؛ سپس در روزی که مقدار آن هزار سال از سالهایی است که شما می شمرید به سوی او بالا می رود (و دنیا پایان می یابد ).»

شبهه:

منظور از «تدبیرامر» که در آیه بدان اشاره شده ، انزال شریعت اسلام ، و منظور از «عروج» نیز ، اندراس و کهنگی و زوال شریعت اسلام است .[72]

پاسخ :

اولاَ : این ادعا که تدبیر امر به معنای انزال شریعت است ، خود محتاج دلیلی استوار می باشد که شما هرگز نتوانسته اید آن را ارائه کنید .[73]

ثانیاً : مراد از تدبیر امر، اداره ی امور عالم و نظام تکوین و آفرینش است و لذا به معنای انزال شریعت نمی باشد.[74] اگر «تدبیر» به معنی نزول وحی و رساندن شریعت به سوی پیامبر و منظور از «امر» شریعت و طریقت باشد سخن شما درست است،[75] اما «تدبیر» در لغت و در قرآن به معنای «اداره ی امور طبق مصالح و روی مآل اندیشی» است نه إرسال شریعت. همچنین امر نیز نه در لغت و نه در قرآن با معنای شریعت نیامده است، بر فرضِ قبول معنای شریعت برای «امر» ، با قرائنی این فرض باطل می شود زیرا چنانچه بیان کردیم ، در آیه «تدبیر» به معنای اداره ی جهان بر طبق مصالح عمومی است و از طرفی آیه ی ماقبل درباره ی آفرینش آسمانها و زمین می باشد .[76]

ثالثاً : مفهوم «عروج» هرگز در مورد نسخ شریعت به کار نمی رود ، زیرا به کارگیری عروج برای نسخ شریعت با اسلوب بلاغت سازگاری ندارد و چنین چیزی نیز در کلام خداوند غیر ممکن است .[77] پس قطعاً معنای عروج به پایان رسیدن امر رسالت وکهنگی شریعت با شیوع فساد و معصیت بین امت نمی باشد .[78]زیرا مضحکانه است که لغتی مانند عروج که هم در لغت و هم در قرآن به معنای بالارفتن است را به از بین بردن تعبیر کنیم.[79]

آیه‌ی پنجم

خداوند متعال می‌فرماید: «يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ» [80]

«آن روز خداوند جزای واقعی آنان را بی کم و کاست می دهد ؛ و می دانند که خداوند حق آشکار است .»

شبهه:

براساس این آیه ، خداوند پس از دیانت اسلام ، گویا دین دیگری که بر اساس حق و حقیقت استوار است ، برای مردم نازل خواهد کرد ؛ چرا که طبق آیه ی 3 سوره مائده  شریعت اسلام در سالی که آخرین سفر حج پیامبر (حجة الوداع) واقع شد ، تکمیل گردید ، بنابراین منظور از «دین» در آیه ی فوق دینی غیر از اسلام است که پس از آن خواهد آمد.[81] هم چنین جمله «یوفیهم» ، بشارتی است که خدای متعال به آمدن دین کامل‌تری، بعد از دین اسلام  می دهد.[82]

پاسخ :

اولاً : « دین » در آیه به معنای «جزا» می باشد و هرگز به معنای شریعت نیست .

ثانیاً : با توجه به آیه ی قبل (آیه ی 24 نور) ، «یومئذ» اشاره به معاد و روز رستاخیز دارد،[83]

ثالثاً : در آیه «الحق» صفت «الدین» آمده ، در نتیجه تنها معنای جزا را خواهد داد نه طریقت و شریعت[84] .

2-2-3. معنای خاتم

راجع به آیه 40 سوره احزاب این شبهه مطرح شده است که «خاتم» دارای دو معنی می باشد ؛ یکبار به کسر تاء یعنی ختم‌کننده و یکبار نیز به معنای انگشتر است ، چرا که پیامبر نسبت به انبیای پیشین انگشتر و زینت هستند.[85] در توضیح مطلب آورده اند که چون «خاتم» در لغت به معنای زینت انگشت آمده است، ممکن است منظور از «خاتم النبیین» این باشد که رسول از حیث کمالات و مقامات به جائی رسیده است که زینت سایر پیامبران می باشد، همان طوری که انگشتر زینت انگشت انسان است.

همچنین گفته اند که «خاتم» به معنای تصدیق کننده می باشد، زیرا خاتم برای تصدیق‌کردن مضمون نامه به کار می رفته، یعنی صاحب نامه با مهر کردن آخر آن، مضمون نامه را تصدیق می کرده است، در نتیجه «خاتم النبیین» هم به معنای تصدیق‌کنندة پیامبران پیشین می باشد.[86]

پاسخ:

اولاً : به عقیدة مفسران و دانشمندان علم لغت ، خاتم به فتح و یا کسر تاء به معنای آخرین پیامبران و ختم کننده ی آنان است[87] و اصلا دیده و شنیده نشده که «خاتم» را بر انسانی اطلاق کنند و از آن معنای زینت یا تصدیق‌کننده، اراده نمایند.[88] اگر خاتم به معنای انگشتر باشد ، این تنها به خاطر استعمال انگشتر است که بر روی آن نام فرد یا اشعار خاصی حک شده بوده و به عنوان وسیله ای برای مهر کردن و امضای اسناد و مدارک و یا نامه ها، در گذشته و احیاناً در زمان حاضر می باشد و روشن است که جای مهر و امضای هر نوشته در پایان آن خواهد بود، و این نشان‌دهنده ی آن است که آن چه این مهر و امضا مشمول آن نشده و پس از آن نوشته شده ، از درجه ی اعتبار و ارزش ساقط است و حجیتی ندارد .[89]

ثانیاً : طبق قواعد اصولی ، اگر گوینده ای بخواهد لفظی را در غیر معنای حقیقی خود به کار برد، لازم است اولاً استعمال آن لفظ در آن معنی، رایج و متعارف و یا لااقل مورد پسند طبع و ذوق سلیم باشد و ثانیاً برای استعمال لفظ در غیر معنای حقیقی قرینه و نشانه ای بر آن معنا آمده باشد ؛ ولی در این آیه هیچ یک از این موارد به چشم نمی خورد.[90]

ثالثاً : اگر معنای مورد نظر شما درست باشد ، بهتر بود واژة «تاج» به جای «خاتم» در آیه می‌آمد تا زینت‌بودن پیامبر بهتر دانسته شود و یا از لفظ «مصدّق» به جای آن استفاده می شد تا معنای تصدیق کننده بودن ایشان مشخص تر شود.[91]

رابعاً : اگر خاتم را به معنای زینت بگیریم ، باید به هر چیزی که زینت‌دهنده باشد خاتم اطلاق گردد که البته بطلان این حرف ناگفته پیداست ؛  و یا اگر به معنای مصدق بگیریم باید به تمامی انبیاء به غیر از حضرت آدم وصف خاتم النبیین اطلاق می گردید در حالی که اطلاق این کلمه به انبیاء در هیچ کتابی نیامده است.[92]

3-2-3. خاتم النبیین یا خاتم الرسل؟

شبهة دیگری که نسبت به آیه ی 40 سوره احزاب مطرح شده است، آن است که خداوند در این آیه پیامبر را «خاتم النبیین» خوانده نه «خاتم المرسلین» یعنی رسول گرامی اسلام ، ختم کننده ی انبیای الهی است نه ختم کننده ی رسل ؛ بنابراین ممکن است بگوئیم بعد از پیامبر اسلام ، رسول دیگری خواهد آمد.[93]

پاسخ :

می دانیم که در قرآن کریم صفات  انبیاء ، رسل و ... همگی حاکی از مصداق واحدی هستند ؛ هر چند ممکن است مفهوماً هر یک با عنایت خاص و ویژه ای اطلاق شوند . بنابراین «خاتم النبیین» هیچ فرقی با «خاتم الرسل» ندارد.

 البته به اعتقاد برخی از بزرگان، رابطة بین نبی و رسول تساوی نیست بلکه عموم و خصوص مطلق است ؛ یعنی هر رسولی ، نبی است اما هر نبی ای رسول نمی باشد.[94]

مؤید این مدعا روایتی است که در آن ابوذر از پیامبر اکرم پرسید: «انبیاء الهی چند نفرند؟» و پیامبر فرمودند: «124 هزار نفر» و سپس پرسید: «از این تعداد چند نفر از مرسلین هستند؟» و فرمودند: «313 نفر».[95]

بنابراین تمام رسولان،‌ نبی هم هستند، از این رو اگر گفته شود، دیگر پیامبری نخواهد آمد، بدین‌معناست که رسولی هم نخواهد آمد. پس ختم نبوت، ختم رسالت نیز می‌باشد که بنابر آیه‌ی مذکور شخص پیامبر اسلام ختم کنندة آن می باشد.[96]

4-2-3. ناسازگاری با پیشرفت بشریت

شبهة‌ دیگری که مطرح است آن است که اگر قرار باشد بعد از پیامبر اسلام ، نه پیامبری بیاید و نه شریعت جدیدی ، لازمه اش این می شود که قوانین اسلام برای همیشه ثابت بماند ؛ پس دیگر چگونه می توان با قوانین و شریعت ثابتِ خاتم، اجتماع ناپایدار و در حال پیشرفت را که بنابر مقتضیات زمان‌ها و مکان‌ها و نیازهای انسان ها دائما در حال تغییر و دگرگونی است، اداره نمود؟ آیا این قوانین ثابت می تواند پاسخ‌گوی نیازهای متغیر انسان ها در طول زمان باشد ؟[97]

پاسخ :

این سخن در صورتی صحیح خواهد بود که تمامی قوانین اسلام ثابت باشند و برای هر موضوعی، حکم کاملاً مشخص و جزئی تعیین شده باشد؛ در حالی‌که اگر کسی به احکام و مقررات اسلام توجه کند، بی درنگ در می یابد که اسلام دوگونه قوانین دارد : ثابت و متغیر.

قوانین ثابت، قوانینی هستند که جعل آنها ، با درنظر گرفتن انسان فطری و با ملاحظه ی نحوه‌ی خلقت انسان می باشد مانند لزوم اعتقاد به اجرای اصول عدالت، مبارزه با هر گونه ظلم و تعدّی و اجحاف و...  .

قوانین متغیر قوانینی هستند که جعل آنها با ملاحظه ی انسان در مسیر تغییر و تحول زمانی و مکانی توسط علما و مراجع عالی شرعی و دینی انجام می گیرد؛ چنانچه با دگرگون شدن موضوعات ، صورت تازه ای به خود گرفته و پاسخگوی نیازهای متغیر هر زمان می باشند.[98]

در نتیجه معتقد شدن به اینکه شریعت اسلام ، شریعت خاتم است ، هرگز به معنای عدم پیشرفت اجتماع و یا عدم تطابق شریعت با پیشرفت بشر نمی باشد .

نتیجه‌گیری

نتایج به‌دست‌آمده از این تحقیق عبار‌ت‌اند از:

1. معنا و مفهوم «ختم» در معاجم لغوی و تفاسیر قرآن کریم ، حول یک معنای واحدِ آخر و پایان چیزی ، می باشد ، چنان چه در معاجم لغوی ختم را به معنای گِل و یا شمعی دانسته اند که با آن چیزی را مهر می نمایند و ختم را در برابر فتح معنا نموده اند و همین طور در تفاسیر قرآنی هر جا سخن از ختم به میان آمده به معنای مهر زدن بر چیزی است که البته در آیات قرآن مهر زدن بر چیزی کنایه است از گرفتن قوه ی تمییز در نتیجه ی  از بین رفتن عقل .

2. با توجه به معنای لغوی ختم، مقصود از خاتم، ختم‌کننده و به انتهاء‌رساننده می باشد. از همین رو ، پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم ) را خاتم النبیین می نامند، چرا که ایشان سلسله ی نبوت را به اتمام رسانده و امت واحده ی الهی را به اذن خداوند بنا نهادند .

3. در قرآن کریم ، هشت مرتبه لفظ ختم به کار رفته شده است که تنها یک مورد از آنها ، به صراحت به خاتمیت پیامبر اشاره دارد و مابقی یا به معنای مهر زدن بر دهان و گوش و چشم و قلب گنه کاران می باشد یا به معنای آخر و پایان چیزی .

4. مسلمانان قبل از نزول آیه ی 40 سوره ی احزاب به خاتمیت پیامبر آگاه بوده و به آن ایمان داشتند، این مطلب از لحن آیه مشخص می شود. آیات فراوان دیگری نیز بر همین مدعا دلالت دارند.

5. احادیث بیشماری نیز در موضوع خاتمیت نقل شده اند، که یکی از معتبر ترین آنها که مورد اتفاق همه ی مسلمانان است ، حدیث منزلت می باشد.

6. از بارزترین شبهاتی که وارد شده، شبهه‌ایست که نسبت به معنای خاتم مطرح شده است، بدین معنا که خاتم به معنای انگشتر دانسته شده نه،‌ ختم‌کننده. این شبهه با توجه به قواعد زبان عرب پاسخ داده‌ می‌شود.

فهرست منابع

1.                 قرآن کریم، ترجمة آیت الله مکارم شیرازی.

2.                 نهج البلاغه، مؤسسه نهج البلاغه، قم،اول،1414ه.ق.

3.                 آشتیانی، محسن، خاتمیت ازدیدگاه قرآن و سنت و شبهات مربوط به آن، زهیر، قم، 1388.

4.                 ابن حنبل، احمد،‌ مسنداحمد،دارصادر،بیروت،بی تا.

5.                 ابن فارس، احمد، معجم مقائیس اللغة، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، قم، 1404ه.ق.

6.                 ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، دارالفکرللطباعة و النشر و التوزیع-دارصادر، بیروت، سوم، 1414ه.ق.

7.                 اصفهانی، راغب، مفردات ألفاظ القرآن، دارالعلم-الدارالشامیة، لبنان،اول،1412ه.ق.

8.                 جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح-تاج اللغة وصحاح العربیة، دارالعلم للملایین، بیروت، 1410ه.ق.

9.                 دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، امیرالمؤمنین، قم، دوم،1386. 

10.             ربانی، محمدرضا، اثبات خاتمیت، بوستان کتاب، قم، 1387.

11.             الزمخشری الخوارزمی، محمود بن عمر، الکشاف، دارالمعرفة، بیروت، بی تا.

12.             سبحانی، جعفر، خاتمیت ازدیدگاه عقل و قرآن، رضااستادی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، بی تا.

13.             ـــــــــــ ، معالم النبوة فی القرآن الکریم، مکتبة الامام امیرالمؤمنین، اصفهان،1402ه.

14.              ـــــــــــ ، منشورجاوید، مؤسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، اول، 1375.

15.             سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثورفی التفسیرالمأثور، مکتبة آیت الله العظمی المرعشی النجفی، قم ،1404ه.

16.             شعرانی، ابوالحسن، راه سعادت(اثبات نبوت)، کتابخانه صدوق، طهران، سوم، 1363.

17.             الشیرازی البیضاوی، عبدالله بن عمر، تفسیرالبیضاوی، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، اول،1410ه.ق.

18.             صدوق، محمدبن علی، الخصال، جامعة المدرسین، قم،1362.

19.             ــــــــــــــــ ، عیون اخبارالرضا،مؤسسه الأعلمی للمطبوعات،بیروت،اول،1984م.

20.             ــــــــــــــــ ، معانی الاخبار، دفتر نشر اسلامی ، قم،1361 .

21.             ــــــــــــــــ ، من لایحضره الفقیه، جامعةالمدرسین، قم،دوم،1404ه .

22.             طباطبائی، محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1393ه.ق .

23.             ــــــــــــــــ ، ترجمه تفسیرالمیزان، محمدباقرموسوی همدانی،انتشارات اسلامی،قم،1363

24.             طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، نشرمرتضی، مشهد، اول،1403ه.ق .

25.             طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه تفسیر مجمع البیان، ابراهیم میرباقری ودیگران، فراهانی، تهران، اول،1350-1360.

26.             ــــــــــــــــ ، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، دارالمعرفة، دوم، 1408ه.ق .

27.             طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، کتابفروشی مرتضوی، تهران، سوم،1416ه.ق .

28.             طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیرالقرآن، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، اول، 1409ه.ق.

29.             طیب، عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیرالقرآن، اسلام، تهران، سوم،1366 .

30.             عارفی شیرداغی، محمداسحاق، خاتمیت وپرسش های نو، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، مشهد، دوم، 1387.

31.             عراقچی همدانی، علی، هشتاد درس از نبوت، سوم شعبان، قم، دوم، 1385.

32.             غرویان، محسن، شناخت پیامبر اعظم از دیدگاه عقل و سنت، دارالعلم، قم، اول، 1385.

33.             فراهیدی، خلیل بن احمد،کتاب العین، هجرت، قم، دوم،1410ه. ق.

34.             قرائتی، محسن، تفسیرنور، مؤسسه راه حق، قم، اول،1374.

35.             کلینی، محمدبن یعقوب، اصول کافی، دارالأضواء، بیروت، اول، 1992م .

36.             مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، دوم، 1403ه .

37.             المحلی، جلال الدین و جلال الدین السیوطی، تفسیرالجلالین، الرسالة، بی جا، سوم،1421ه.ق.

38.             مطهری، مرتضی، خاتمیت، صدرا، تهران،1366.

39.             ـــــــــــ ، ختم نبوت، صدرا، تهران،1371.

40.             ـــــــــــ ، نبوت، صدرا، قم، ششم،1379 .

41.             مغنیه، محمدجواد، تفسیرالکاشف، دارالعلم للملایین، بیروت، سوم، 1981م.

42.             مفید، محمد بن محمدبن نعمان، اوائل المقالات، بیروت، دوم، 1993 م .

43.             مکارم شیرازی، ناصر، پیامبرشناسی، مدرسة الامام الامیرالمؤمنین،قم ،بی تا.

44.             ــــــــــــــــ ، تفسیر نمونه ، دارالکتب الاسلامیه،تهران،1353-1366ه.ش .

 

 

 



[1] . فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج4 ،ص 241؛ ابن فارس، احمد، معجم مقائیس اللغة، ج 2،ص 245؛ جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح-تاج اللغة وصحاح العربیه، ج 5، ص 1908 و ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، ج 12،ص 163.

[2] . طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج6 ،ص 54.

[3] . ابن فارس، همان.

[4] . جوهری، همان .

[5] . اصفهانی، راغب ، مفردات ألفاظ القرآن، ص 275.

[6] . ابن منظور ، همان ،ص 163.

[7] . جوهری، همان  و ابن منظور ، همان ، ص 164.

[8] . همان .

[9] . راغب اصفهانی، همان، ص 274و 275 .

[10] . بقره/7.

[11] . درترجمه ی تمامی آیات از ترجمه ی آیت الله مکارم شیرازی استفاده شده است .

[12] . طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه تفسیرمجمع البیان، ابراهیم میرباقری و دیگران، ج1، ص66؛  طیب، سیدعبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیرالقرآن، ج1، ص276 و قرائتی، محسن، تفسیرنور، ج 1، ص 52.

[13] . انعام / 46.

[14] . طبرسی، همان، ج8، ص92؛ طباطبائی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیرالمیزان، سیدمحمدباقر موسوی همدانی، ج7،ص131 و طیب، سیدعبدالحسین، همان، ج5، ص70.

[15] . جاثیه / 23.

[16] . طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیرالقرآن، ج9،ص259؛ مغنیه، محمدجواد، تفسیرالکاشف،ج7،ص28؛ طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 18 ،ص 173 و مکارم شیرازی، ناصر، تفسیرنمونه، ج21، ص262.

[17] . یس / 65.

[18] . طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ج 7-8 ، ص 673 و طیب، سیدعبدالحسین، ج11، ص99.

[19] . شوری / 24.

[20] . طبرسی، فضل بن حسن، همان، ج 9-10، ص 44 .

[21] . طباطبائی، سیدمحمدحسین، همان، ج 18، ص 49.

[22] . طبرسی، فضل بن حسن، ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج22،ص133؛ طباطبائی، سیدمحمدحسین،ت رجمه تفسیرالمیزان، ج18،ص69 و مکارم شیرازی، همان، ج20، ص 426.

[23] . طیب، سیدعبدالحسین، همان، ج 11 ، ص 482.

[24] . مطففین / 25 و 26.

[25] . طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، همان، ج 20، ص 238 و طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 9-10، ص 692.

[26] .طبرسی، فضل بن حسن ، ترجمه تفسیر مجمع البیان، همان، ج 26 ، ص 377 و  شیخ طوسی، همان ، ج 10 ، ص 302 .

[27] . مکارم شیرازی ، ناصر، همان ،ج 26 ،ص 275.

[28] . احزاب / 40.

[29] . مطهری، مرتضی، خاتمیت، ص 14ـ 17؛ سبحانی، جعفر، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن، ص 24 و 25؛ عارفی شیرداغی، محمداسحاق، خاتمیت و پرسش های نو، ج1، ص 21و22 و آشتیانی، محسن، خاتمیت از دیدگاه قرآن و سنت و شبهات مربوط به آن، ص36.

[30] . عراقچی همدانی، علی،هشتاد درس از نبوت، ص 259. و سبحانی، جعفر، معالم النبوة فی القرآن الکریم، مکتبة الامام امیرالمؤمنین، ص 124 و سبحانی، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن، همان، ص 25.

[31] . شیخ طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیرالقرآن، ج 8 ،ص 346. طبرسی، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، همان، ج 7-8 ،ص 567.

[32] . انعام / 19.

[33] . سبحانی، جعفر، همان ، ص 69 ؛ همو، معالم النبوة فی القرآن الکریم، همان، ص 142 و همو، منشورجاوید، همان، ص334.

[34] . آشتیانی، محسن، همان ، ص 60.

[35] . سبحانی، جعفر، همان .

[36] . فصلت / 41 و 42 .

[37] . آشتیانی، محسن، همان ، ص 67 .

[38] . سبحانی، جعفر معالم النبوة فی القرآن الکریم، همان ، ص 141. و سبحانی، جعفر، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن، ص 64 و 66 .

[39] . سبحانی، جعفر، منشور جاوید، همان، ص332 .

[40] . شعرانی، ابوالحسن، راه سعادت(اثبات نبوت)، کتابخانه صدوق، طهران،سوم،1363،ص 225.

[41] . این حدیث ، صحیح و متفق و متواتر میان تمام مسلمین می باشد و شکی در صحت سندش وجود ندارد . چنانچه  آیت الله سبحانی در معالم النبوة فی القرآن الکریم ، ص 149 بسیاری از اسناد اهل سنت را این چنین بیان می دارد :صحیح بخاری ج3 ص 58 و صحیح مسلم ج 2 ص 323و324 و سنن إبن ماجه ج 1 ص 28 و مسند إبن حنبل ج 1 ص 331 و ج 2 ص 369 و 437 و ...  .

[42] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج8،‌ ص106؛  شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص553؛ سبحانی، معالم النبوة فی القرآن الکریم،همان، ص 148؛ سبحانی ، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان ، ص 78. و  ربانی ، ،محمدرضا ، اثبات خاتمیت، بوستان کتاب، قم ،اول ، 1387،ص 74 . و آشتیانی ، همان ، ص 87 . و غرویان، محسن، شناخت پیامبر اعظم از دیدگاه عقل و سنت، دارالعلم، قم، اول، 1385، ص 148.  و عارفی شیرداغی ، همان ،  ص 50 . و مکارم شیرازی ، همان ،  ص 75.

[43] . احمدبن حنبل، مسند احمد ،دارصادر،بیروت،بی تا،ج2 ، ص 412. و سیوطی، جلال الدین ، الدر المنثورفی التفسیرالمأثور،مکتبة آیت الله العظمی المرعشی النجفی،قم، 1404ه ،  ج5 ، ص 204 . و سبحانی ، معالم النبوة فی القرآن الکریم، همان ،  ص 150 .

[44] . سبحانی، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان ، ص 80 . آشتیانی، همان ، ص 79 و 80  . و طبرسی ، همان ،ص 567 . و عارفی شیرداغی ، همان. و مکارم شیرازی،همان، ص 74.

[45] . نهج البلاغه ،مؤسسه نهج البلاغه ، قم ، اول ، 1414 ه.ق ، خطبه 1 ، ص 11.

[46] . دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه ، امیرالمؤمنین ، قم، دوم،1386،ص25.

[47] . مطهری، خاتمیت ، همان ، ص 25.

[48] . مطهری، همان . و سبحانی، معالم النبوة فی القرآن الکریم، همان ، ص 157 و 158 . و ربانی،همان ، صص 77 الی 80 .

[49] . اعراف / 35 .

[50] . سبحانی، جعفر، همان ، ص 185 به نقل از کتاب الفرائد گلپایگانی ، ص 314؛ همو، سبحانی، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، ص 112؛ غرویان ، محسن، همان ، ص 150 و عارفی شیرداغی، محمداسحاق، همان ، ص 68 .

[51] . غرویان، محسن، همان ، ص 151؛ عارفی شیرداغی، محمداسحاق، همان ،ص 69 ؛ سبحانی ، همان، ص 114 ـ 117 و 121 . و سبحانی،  معالم النبوة فی القرآن الکریم، همان ، ص 186؛  طباطبائی، سیدمحمدحسین،  همان ،ج 8 ، ص 86؛ آشتیانی، محسن، همان ،  ص 122 .

[52] . غرویان ، محسن، همان ، ص 152.

[53] . غافر/ 15 .

[54] . سبحانی، جعفر، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان ، ص 135 و 136؛ عارفی شیرداغی، محمداسحاق، همان ، ص 75  و غرویان، محسن، همان، ص 153.

[55] . سبحانی، جعفر، همان، ص 136 .

[56] . سبحانی ، جعفر،‌معالم النبوة فی القرآن الکریم ، همان .

[57] . عارفی شیرداغی، محمداسحاق، همان ، صص 76و 77 .

[58] . عارفی شیرداغی ، محمداسحاق، همان ، ص 77.

[59] . سبحانی، جعفر، همان ، ص 137؛‌ همو، معالم النبوة فی القرآن الکریم، همان، ص 197 و غرویان، محسن، همان ،ص 154.

[60] . یونس / 47 و 49 .

[61] . غرویان ، محسن،‌ همان ، ص 154 و 155؛ سبحانی، جعفر، همان، ص 199 به نقل از فرائد ص 1 و همو،خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان ، ص 145.

[62] . سبحانی، جعفر،‌ معالم النبوة فی القرآن الکریم ، همان .

[63] . همو، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان ، ص 147.

[64] همان، ص 153و154.

[65] . غرویان،‌ محسن، همان ، ص 155 و سبحانی، جعفر، معالم النبوة فی القرآن الکریم ، همان ،  ص 200 .

[66] . سبحانی، جعفر، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان ، ص 155.

[67] . غرویان، محسن،‌ همان .

[68] . همان و ص 156  و سبحانی، جعفر، همان ،ص 156.

[69] . غرویان، محسن،‌ همان و سبحانی ، جعفر،‌ معالم النبوة فی القرآن الکریم، همان، ص 206 .

[70] . سبحانی ، جعفر، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن، ص 163.

[71] . سجده / 5.

[72] . سبحانی، جعفر،‌ معالم النبوة فی القرآن الکریم،همان، ص 210 به نقل از الفرائد ص 18 و غرویان ، محسن، همان ، ص 158.

[73] . غرویان، محسن، همان.

[74] . همان.

[75] . سبحانی، جعفر، همان ،  ص 211.

[76] . همو،  خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان ، صص 167 و 169 .

[77] . غرویان، محسن،‌ همان.

[78] . سبحانی ، معالم النبوة فی القرآن الکریم ، همان .

[79] . سبحانی، جعفر، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان ،  ص 168.

[80] . نور / 25 .

[81] . غرویان، محسن، همان ،  ص 159؛  سبحانی، جعفر، همان،ص 142 و همو، معالم النبوة فی القرآن الکریم ، همان ،  صص 208 و 209 .

[82] . سبحانی، جعفر، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان ، ص 141.

[83] . غرویان،  محسن، همان .

[84] . سبحانی، جعفر، همان ، به نقل از الکشاف، ج 3 ، ص 223.

[85] . آشتیانی، محسن،‌ همان ،  ص 41.

[86] . سبحانی، جعفر، همان ، ص 131؛ همو، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان ، ص 39؛ غرویان، محسن،‌ همان،  ص 145 و عارفی شیرداغی، محمداسحاق، همان ،  ص 62 .

[87] . به عنوان نمونه ر.ک. المحلی،جلال الدین و جلال الدین السیوطی، تفسیرالجلالین ، ص423 و شیرازی بیضاوی، عبدالله بن عمر،تفسیر بیضاوی، ج 3 ،ص385.

[88] . سبحانی، جعفر، همان ، ص 40  و آشتیانی، محسن، همان ، ص 45 ـ 47 . و عارفی شیرداغی، محمداسحاق، همان ، ص 63 و سبحانی، جعفر، معالم النبوة فی القرآن الکریم ، همان ، ص 132.

[89] . مطهری، مرتضی، ختم نبوت، همان، ص 10؛ غرویان، محسن، همان؛ آشتیانی، محسن، همان، ص 43و 44 و سبحانی ، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان ، ص 30 .

[90] . سبحانی، جعفر، همان، ص 40؛ همو، معالم النبوة فی القرآن الکریم، همان. آشتیانی، محسن، همان ،  ص 44؛ غرویان، محسن، همان ، ص 146 و عارفی شیرداغی، محمداسحاق، همان.

[91] . سبحانی، جعفر، ‌خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن، همان، ص 42 و آشتیانی، همان.

[92] . عارفی شیرداغی، محمداسحاق، همان .

[93] . غرویان، محسن، همان ، ص 147؛ آشتیانی، محسن، همان ، ص 48؛ سبحانی، جعفر، همان ،ص 44 و همو، معالم النبوة فی القرآن الکریم ، ص 134.

[94] . مفید، محمدبن محمدبن نعمان، اوائل المقالات ،ص 45.

[95] . صدوق ، محمدبن علی، معانی الاخبار، ص 333 و مجلسی، محمدباقر، همان ، ج 11 ، ص 32.

[96] غرویان، محسن، همان؛ عارفی شیرداغی، محمداسحاق، همان، ص 56 و سبحانی، جعفر، معالم النبوة فی القرآن الکریم، همان، ص 135.

[97] . سبحانی، جعفر، خاتمیت از دیدگاه عقل و قرآن ، همان،ص214؛ آشتیانی، محسن، همان ، ص 107. و عراقچی همدانی، علی، همان، ص 277. و مکارم شیرازی، ناصر، همان ،  ص 76.

[98] . سبحانی، جعفر،‌همان، ص 215 و216و222؛ مکارم شیرازی، ناصر، همان؛ عراقچی همدانی، علی،‌همان، ص 277 ـ 279. آشتیانی، محسن،‌ همان،‌ ص 107 ـ 109.