زهرا
فرزانگان
1- 2. معیار تقسیم بندی جامعه علوی
2- 2. موضع گیری خواص در برابر حکومت
علوی
3. نقش سازنده خواص در حکومت علوی
1-3-3. خنثی سازی فتنهی ناکثین
2-4-3. برانگیختن سپاه علیه دشمن
خواصّ یک جامعه به بزرگان و افراد صاحبنفوذ و دارای اعتباری گفته
میشود که قابلیت تأثیر در تودهی مردم را دارند. تاریخ هر جامعهای شاهد
وجود افرادی با ویژگیهای یادشده است که تأثیرات فراوانی بر آن جامعه
نهادهاند. این نوشتار بر آن است تا نقش خواصّ در حکومت علوی را بررسی کند.
عمار یاسر، قیس بن سعد، امّ سلمه و ... از جمله خواصّی هستند که تأثیر آنها بر
تودهی مردم قابل انکار نیست. بر اساس مهمترین یافتههای این تحقیق، خواصّ
مثبت جامعهی دوران امیرالمومنین7 با پایداری در راه حق و اطاعت پذیری از امام خود
موجب خنثی سازی فتنههای آن دوران شده و در هدایت تودهی مردم به سوی حق و
حقیقت نقش بهسزایی ایفا کردند.
تاریخ به هم پیوستن حادثههاست. حوادثی که شاید برخی از آنها در بستر
زمان تکرار شوند. مطالعهی سیر جوامع انسانی به ما نشان میدهد که همواره در شرایط
مشابه، پدیدههای مشابه رخ میدهد.
عبرت آموزی از گذشته یکی از مؤلفههای تعقل و آیندهنگری است. آنچه در
تحلیل یک جریان تاریخی از اهمیت ویژهای برخوردار است، پرداختن به علل حادثه و هم
چنین پیامدهای آن میباشد.
حوادث تاریخی به دو دستهی کلی وقایع مطلوب و نامطلوب تقسیم میشود.
همان گونه که بهترین راه برای پیشگیری از تکرار وقایع ناخوشایند، جلوگیری از تشکیل
اسباب آن میباشد، برای تکرار وقایع مطلوب نیز فراهم نمودن زمینه برای ایجاد علل و
اسباب آنها ضروری است.
در
جوامع انسانی که از دو گروه خواص و عوام تشکیل میشوند، خواص همواره سردمدار
شکلگیری رخدادها بودهاند؛ رخدادهایی که جامعه را به سمت ترقی یا انحطاط میکشاند.
یکی از مهمترین مقاطع تاریخی اسلام، دوران حکومت امام علی (علیه السلام) میباشد
که با وجود محدودیت زمانی آکنده از درگیریها و فتنهسازیهای دشمنان و دوستان جاهل
و ساده لوح است.
به
نظر میرسد با روی کار آمدن خلافت حضرت علی (علیه السلام)، نقش خواص و
موضعگیری آنان در هر دو جبهه حق و باطل بسیار بارز و تعیین کننده بوده
است.
جامعه اسلامی ایران که حکومت امام علی (علیه السلام) را الگوی عملی خویش
ساخته است، برای حرکت در مسیر رشد و تعالی از مطالعه حوادث آن دوران از جمله نقش
مثبت خواص در حکومت علوی ناگزیر است.
این تحقیق نقش سازنده این گروه را در دوران علوی به تفصیل بازگو
میکند.
خواص جمع خاصه، به معنای چیزی است که به خود اختصاص میدهیم.[1]
در سخنان حضرت علی (علیه السلام) واژه «بطانة» مرادف با خاصه استعمال شده
است.[2]
«بطانة» به معنای آستر لباس و گاهی منظور از آن همراز و محرم اسرار میباشد.[3]
منظور از این واژه در پژوهش حاضر، هر فرد یا گروهی است که به دلایل
مذهبی، اجتماعی و سیاسی از دیگران ممتاز شناخته میشود. ملاک امتیاز و برتری در فصل
بعد به تفصیل خواهد آمد.
واژه عوام جمع عامه است.[4]
و عامه اسم جمع به معنای توده و عموم مردم است،[5]
که گاه به معنای مردم فرومایه هم استعمال میشود،[6]
هر چند عوام الناس غالباً در مقابل خاصة الناس یا خواص به کار میرود.[7]
در این پژوهش تمام افراد جامعه غیر از گروه خواص در زمرهی عوام قرار
میگیرند.
صحابه در اصل مصدر است امّا به معنای «أصحاب» نیز استعمال شده
است.
«أصحاب» جمع الجمع «صاحب» میباشد.[8]
صاحب یک چیز به معنای ملازم با آن است.[9]
و هم چنین معانی دوست، رفیق، یار و هم نشین با آن را در برمیگیرد.[10]
در
اصطلاح اهل حدیث به مسلمانانی گفته میشود که پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و
سلم) را دیده و بنابر قولی از ایشان روایت کرده باشند. و یا در مجاهدتها و نبردها
ایشان را یاری نموده باشند.[11]
در
این تحقیق مراد از صحابه افرادی هستند که در طول حیات خویش مدتی را در خدمت پیامبر
اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) بوده و محضر ایشان را درک
کردهاند.
پیش از معرفی خواص در حکومت علوی لازم است چشماندازی از وضعیت
جامعهی آن عصر، تقسیمبندی مردم و ملاک این تقسیمبندی داشته
باشیم.
خواص در یک جامعهی انسانی، همان نخبگان و سرآمدان جامعه هستند.
ویژگیهای شخصی چون علم، تقوا و ویژگیهای اجتماعی مانند نسب خانوادگی، جایگاه
اجتماعی و ... از معیارهای تقسیم کننده اجتماعات به دو گروه خواص و عوام
است.
در
نظام اجتماعی حاکم بر اعراب در عصر ظهور اسلام، مهمترین امتیاز ملاکهای قبیلهای
بود. نظام قبیلهای از سه رکن رئیس، شرفا و ابنای قبیله تشکیل میشد. شرفای قبیله
امتیازات فراوانی در اختیار داشتند؛ از جمله اینکه مشاوران رئیس قبیله به شمار
میرفتند.
با
ظهور اسلام و تشکیل حکومت اسلامی به وسیلهی پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و
سلم) جای خود را به ایمان و تقوا بخشید و تقوا مهمترین ملاک امتیاز محسوب میشد.
طبیعی بود که در نتیجه این تحول، شرفا به تدریج در نظام اجتماعی اسلام حذف شدند و
صحابه جای آنان را گرفتند. ایشان ترکیبی از مؤمنان نخستین، مهاجرین و انصار
بودند.
نصوص دینی که بر اهمیت هجرت و... تأکید میکرد، یکی دیگر از عوامل
مرکزیت یافتن صحابه در نگاه عمومی بود. آیاتی که سبقت در اسلام و هجرت در راه خدا
را به عنوان یک ارزش تلقی مینمود، از جمله این نصوص به شمار میرفت. از جمله آیه
شریفه: «والسابقون الأوّلون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسانٍ رضی
الله عنهم و رضواعنه...»[12]
«و
پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار
و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی نمودند، خدا از ایشان خشنود و آنان [نیز] از
او خشنودند،...»
توجه پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) به صحابه از جمله اهل بدر،
نمونهای از موقعیت این گروه ممتاز نزد آن حضرت است.
خواص جامعه در دوران حکومت امام علی (علیه السلام) بخشی از صحابهاند که
به طور عمده در قریش جای دارند و با ویژگیهای چون همنشینی با پیامبر (صل الله علیه
و آله و سلم)، قرابت نسبی با ایشان و حفظ قرآن و روایات نبوی از سایرین ممتاز
میشدند.[13]
با این توضیح محدودهی خواص در دوران حکومت علوی روشن شد. سایر افراد جامعه نیز که
در گروه فوق نمیگنجیدند، عوام نامیده میشوند.
در
زمان خلافت حضرت علی (علیه السلام) برخی از این صحابه ممتاز در جبهه حق قرار گرفته،
در مقاطع مختلف دست از اطاعت و دفاع از ایشان برنداشتند. ایشان افرادی مانند
عماریاسر،[14]
حجر بن عدی،[15]
قیس بن سعد بن عبده انصاری،[16]
ام سلمه[17]
و... بودند.
از
خواصی که در مقابل امام علی (علیه السلام) موضعگیری و در جبهه باطل نقش ایفا
کردند، میتوان به طلحه بن عبیدالله و زبیر بن عوام اشاره کرد که با وجود بیعت با
حضرت علی (علیه السلام) پیمان شکنی کرده و به همراه عایشه[18]
رهبری جنگ جمل را به عهده گرفتند که از این گروه با عنوان ناکثین یا
پیمانشکنان یاد میشود.[19]
گروه سوم از خواص که به ظاهر نه در جبهه حق حضور داشتند و نه در جبهه
باطل، امّا در حقیقت با کنارهگیری خویش از جبهه حق، مدافع اهل باطل گشتند، کسانی
هستند که یا از ابتدا با بیعت با امام (علیه السلام) مخالفت نمودند و یا پس از بیعت
کردن، در جنگها از ایشان حمایت ننمودند. این گروه در تاریخ با نام «قاعدین» یاد
میشوند.[20]
از
سران این گروه میتوان ابوموسی اشعری[21]،
سعد بن ابی وقاص[22]،
عبدالله بن عمر[23]
و اسامة بن زید[24]
را نام برد.
پژوهش حاضر به بررسی خواص جای گرفته در جبهه حق یعنی دسته اول اختصاص
یافته و نقش آنان و فعالیتهای مثبت و سازنده این گروه را در حکومت علوی تبیین
مینماید.
این گفتار به بررسی زندگی و شخصیت چند تن از خواص در جبههی حق به صورت
اجمالی میپردازد.
عمار از جمله صحابی بزرگ رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) و از
یاران و شیعیان مخلص حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. کنیهاش أبا الیقظان
است. مادرش سمیه دختر خیاط، کنیز ابوحذیفه از قبیله بنی مخزوم بود که پس از ولادت
عمار، ابوحذیفه وی را آزاد کرد. لذا به او «مولی لبنی مخزوم»
گفتند.
عمار و پدر و مادرش جزء مسلمانان نخستین هستند. او کسی است که آیهی
«الاّ من اکره و قلبه مطمئن
بالایمان»[25]
در حق وی نازل شده است.[26]
عمار از کسانی است که دوبار هجرت کرده است. یک بار به حبشه و بار دوم به
مدینه و از جمله مهاجران نخستین است.[27]
عمار در تمام جنگها همراه با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضور داشت[28]
و در جنگ بدر و یمامه مجروح شد.[29]
احادیثی از رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) در فضیلت عمار نقل شده
که در میان اصحاب معروف بوده است. از مشهورترین آنها این روایت است که از حضرت رسول
اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) نقل شده:
«ای پسر سمیه! تو را گروهی ستمکار میکشند.»
ابن سعد این روایت را از چند طریق نقل کرده است.[30]
هم چنین در حدیثی دیگر فرمودند:
«ان عمّاراً ملیء ایماناً إلی مشامشه»[31]
عمار تا سر استخوان از ایمان پر شده است.
«من أبغض عماراً أبغضه الله تعالی»[32]
کسی که با عمار دشمنی کند، خدا با او دشمنی میکند.
وی
از جمله حاضران در بیعت رضوان بود.[33]
عمار از جمله کسانی بود که پس از سقیفه میخواستند امر را به شورای بین مهاجرین
برگردانند.[34]
در جریان شورای شش نفره نیز در حالی که مردم پشت در شورا تجمع کرده بودند، عمار از
حضرت علی (علیه السلام) حمایت میکرد و چنین میگفت:
«اگر میخواهید بین مسلمانان اختلاف نیفتد، پس با علی (علیه السلام)
بیعت کنید.»[35]
هم
چنین میگفت:
«ای مردم! همانا خداوند عزوجل ما را به سبب پیامبرش (صل الله علیه و آله
و سلم) گرامی داشت و به سبب دینش عزیز گردانید. پس چگونه این امر را از اهل بیت
پیامبرتان برمیگردانید؟»[36]
عمار پس از به خلافت رسیدن حضرت علی (علیه السلام) نیز همچون گذشته در
تمامی مقاطع پشتیبات و مدافع حق بود. وی در جنگها در سپاه حضرت علی (علیه السلام)
حضور فعال و بسیار شاخصی داشت و از بزرگان اصحاب امام (علیه السلام) بود. کلام
امیرالمؤمنین (علیه السلام) پس از شهادت وی در صفین بیانگر جایگاه عظیم و
فداکاریهای کم نظیر عمار است:
«اگر کسی از مسلمانان به دلیل کشته شدن عمار مصیبتی دردناک بر او وارد
نشود، قطعاً هشیار و عاقل نیست. خداوند عمار را رحمت کند روزی که اسلام آورد و روزی
که کشته شد و روزی که برانگیخته خواهد شد.»[37]
قیس بن سعد بن عباده از انصار و قبیله خزرج بود. او حامل پرچم انصار در
جنگهای زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و از صاحبان رأی و خرد در
جنگها بود. وی ده سال در خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و از
فضلای اصحاب و صاحب سخاوت و شجاعت به شمار میرفت. در جنگها با پیامبر (صلی الله
علیه و آله و سلم) همراه بود و ایشان در روز فتح مکه پرچم را از پدر قیس گرفتند و
به خود او دادند. وی هم چنین در فتح مصر حضور داشت.[38]
در
زمان حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مدتی فرماندار مصر بود. سپس به مدینه آمد و
در جنگ جمل و صفین حضور یافت.[39]
پس از شهادت حضرت علی (علیه السلام) در شمار یاران باوفای امام حسن (علیه السلام)
بود و پس از صلح حضرت با معاویه، به شدت از داخل شدن در بیعت معاویه کراهت داشت.
چرا که وی همراه با پنج هزار نفر با امام حسن (علیه السلام) تا سر حدّ جان بیعت
کرده بود.
وی
پس از صلح با معاویه، نامهای از سوی او دریافت میکند که در آن از او برای بیعت
دعوت به عمل آمده بود. معاویه در آن نامه به قیس وعده داده بود که در ازای بیعت هر
خواستهای که او داشته باشد، برآورده خواهد شد. قیس نیز که چارهای جز بیعت
نمیدید، در پاسخ نامه معاویه برای شیعیان حضرت علی (علیه السلام) امنیت جانی و
مالی تقاضا کرد و برای خودش هیچ تقاضای مالی و غیر آ ننمود.[40]
زمان رحلت قیس را اواخر خلافت معاویه نقل کردهاند.[41]
نامش هند بنت ابی امیه است. قبل از ازدواج با رسول خدا (صلی الله علیه و
آله و سلم) با أبی سلمه ازدواج کرد و از او چهار فرزند به نامهای عمر، سلمه، درة و
زینب داشت. وی و همسرش اولین کسانی بودند که به حبشه هجرت و پس از بازگشت از حبشه،
به مدینه هجرت کردند. امّ سلمه در سال دوم هجرت با پیامبر اکرم (صلی الله
علیه و آله و سلم) ازدواج کرد. وی در ابتدا خلافت یزید در سال شصت هجری در گذشت و
در بقیع دفن شد.[42]
امّ سلمه فقیه و عارف به مسائل پیچیده شرعی بود. تا جایی که جابر بن عبدالله
انصاری با او مشورت میکرد. ابن اثیر در حوادث سال چهلم ذکر میکند که در هنگام
ورود بسر بن ارطاة ـ از فرماندهان معاویه ـ به مدینه و غارت آنجا، بسر از
جابر درخواست بیعت نمود و در برابر آن برای او در امانبودن وی را تضمین کرد.
جابر از ام سلمه پرسید: «نظر شما در این رابطه چیست؟»
امّ سلمه گفت:
«نظر من این است که بیعت کنی...» و جابر نیز بیعت نمود.[43]
روشن است که بیعت نکردن در آن شرایط، هیچ ثمرهای جز کشته شدن در
برنداشت.
امّ سلمه از مدافعان و شیعیان حضرت علی (علیه السلام) قبل و بعد از به خلافت
رسیدن ایشان بود. وی در مقاطع مختلف تاریخی به بیان حقایق و احادیث رسول خدا (صلی
الله علیه و آله و سلم) در مورد فضایل حضرت علی (علیه السلام) میپرداخت و بدین
وسیله مردم را از ورود در فتنهها باز میداشت.
عبدالله بن بدیل همراه با پدرش قبل از فتح مکه اسلام آورد. وی بنابر نقل
طبری و عدهای دیگر در جنگهای حنین، تبوک و طائف حضور داشت. از بزرگان و
وجیهان اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و از جمله شیعیان حضرت علی
(علیه السلام) در جنگ صفین بود و در همان جنگ نیز به همراه برادرش عبدالرحمن بن
بدیل به شهادت رسید. وی از جمله صاحبان رأی در جنگها بود.[44]
وی
از فضلای صحابه بود. حجر فرمانده، رئیس، شجاع، عابد، زاهد، مستجاب الدعوة و
عارف به خدای تعالی، مطیع او و مجاهد در راه حق بود. وی کسی است که تمام دارایی
خویش حتی جان خود و فرزندش را در راه خدا داد. حجر از شیعیان و موالیان خاص
امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمار میرود.[45]
او از بزرگان اصحاب امام (علیه السلام) در جنگ جمل،[46]
صفین[47]
و نهروان[48]
بود.
حجر پس از شهادت حضرت علی (علیه السلام) مردم را به بیعت با امام حسن (علیه
السلام) دعوت نمود. او در مقاطع مختلف عمر خویش با ظلم دستگاه اموی ستیز میکرد و
مخالفت خود را با حکومت غاصبانهی آنان اظهار میداشت. به دلیل همین مخالفتها و
شهامتهایی که در اظهار ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فرزندان پاک ایشان
انجام داد به دستور معاویه به قتل رسید.[49]
سال شهادت وی را سال 51 هجری نقل کردهاند.[50]
در
این میان برخی دیگر از اصحاب نیز اگر چه از بزرگان آن دوران به شمار میآمدند،
اما تأثیر چندانی بر جامعهی علوی آن دوران
نداشتند. به عنوان مثال فردی چون حذیقه بن یمان که از بزرگان اصحاب رسول خدا
(صلی الله علیه و آله و سلم) محسوب میشد و از قبیلهی اوس (انصار) بود، در اوایل
خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در سال 36 هجری رحلت نمود.[51]
و طبیعتاً نمیتوانست نقش چندانی در طول دوران حکومت علوی داشته
باشد.
عبدالله بن عباس، نیز که
از صحابی بزرگ و شاگرد امام علی (علیه السلام) در علم تفسیر و مشاور ایشان در امور
حکومتی بود[52]
آن چنان که شایستهی چنین شخصیتی است، نتوانست نقش سازندهای را در مسائل سیاسی
دوران حکومتی علوی و حتی پس از آن داشته باشد.
در
حکومت حضرت علی (علیه السلام) خواصی که در جبههی حق قرار میگیرند علاوه بر
برخوراری از بصیرت سیاسی و عملکرد مثبت در حوزه تکالیف فردی، همواره سعی بر این
داشتند که مردم جامعه را نیز در تشخیص حق و دفاع از آن با خود تکالیف فردی، همواره
سعی بر این داشتند که مردم جامعه را نیز در تشخیص حق و دفاع از آن با خود همراه
ساختند و آنان را از تاریکی شبهات برهانند. این فصل به بررسی نقش سازنده خواص در
شرایط سیاسی حکومت علوی و نحوهی تأثیرگذاری آنان بر عوام
میپردازد.
از
آنجا که صحابه خاص در میان مردم جامعهی آن روز به عنوان افرادی شاخص و برگزیده
شناخته شده بودند، موضعگیری آنها در مقاطع مختلف سرلوحهی عملکرد عوام بوده و
در حقیقت خواص الگوی عوام میشدند.
اندک توجهی به شرایط سیاسی حاکم بر آن دوره اهمیت این امر را بیش از پیش
روشن میسازد.
حکومت علوی با وجود محدودیت زمانی، آکنده از مشکلات سیاسی است. هنوز
پایههای این حکومت استوار نشده که غائله جمل به راه میافتد. جنگی که یک طرف آن را
عایشه، ام المؤمنین، همسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، طلحه و زبیر به
عنوان صحابی بسیار برجسته رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و افرادی از این
دست تشکیل میدهند. بهانهی آنان نیز خونخواهی از خون به ناحق ریخته شده
خلیفهی مظلوم ـ عثمان ـ است.
هنوز خاکستر این آتش به سردی نگراییده که زمان جنگ با معاویه در میرسد.
جنگی که در اثنای آن قرآنها به نیزه میرود و حکمیت ـ آن واقعهی منحوس تاریخی ـ
به راه میافتد. به دنبال آن افرادی که از فرط عبادت جسم خود را نحیف ساختهاند، در
برابر حضرت علی (علیه السلام) ایستاده و از فرمان ایشان خروج
میکنند.
در
چنین موقعیتهایی که ابرهای فتنه بر آسمان حکومت امام علی سایه افکنده است، شناسایی
حق از باطل برای آنان که در اعتقاد خویش به امامت و عصمت امیرالمؤمنین (علیه
السلام) در سستی و تردیدند، بسیار مشکل و گاه ناممکن میشود.
اینجاست که حضور افرادی چون عمار، حجر بن عدی، عبدالله بن بدیل و... و
جانبداری شخصی مثل ام سلمه از جبههی مدافعان علوی ترازوی شناخت حق و باطل قرار
میگیرد. در این میان روایات رسیده از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در
مورد عمار بسیار راهگشا بود. روایاتی چون:
«انّ عماراً مع الحق و الحق معه، یدور عمّار مع الحق أینما دار و قاتل
عمل فی النار.»[53]
«همانا عمار با حق است و حق با اوست. هر طرف که حق بگردد، عمار نیز با آن میگردد.
و قاتل عمار در آتش دوزخ است.»
این دست از احادیث بیانگر پیوند ناگسستنی میان عمار و حق است.
بنابراین وجود چنین شخصی در زمرهی شیعیان و مدافعان حضرت علی (علیه السلام) تأییدی
بر حقانیت ایشان است. شاید شاهدی قویتر بر این سخن از وصیت حذیقه هنگام مرگ وجود
نداشته باشد. نقل شده که ابومسعود و عدهای از مردم هنگام احتضار حذیفة از وی
پرسیدند:
«هنگام اختلاف مردم و فتنه، تو ما را به (طرفداری از) چه کسی امر
میکنی؟»
وی
در پاسخ گفت:
«به ابن سمیه، زیرا او هرگز از حق جدا نخواهد شد تا اینکه بمیرد.»[54]
اینجاست که از عبدالرحمن سلمی نقل شده است که
میگوید:
«در صفین در سپاه حضرت علی (علیه السلام) بودیم. پس دیدم هر جا (از
نواحی صفین) عمار یاسر میرفت، اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به
دنبال وی میرفتند. گویا برای آنان علَم و نشانهای بود.»[55]
هم
چنین نقل شده زمانی که به زبیر خبر رسید که عمار همراه با حضرت علی (علیه السلام)
(در جنگ جمل) است، در کرده ی خود دچار تردید شد.[56]
حق
گرایی عمار تاحدی در میان اصحاب میزان تشخیص محسوب میشد که در مورد خزیمة بن ثابت
نقل شده که در جنگ جمل و صفین در میان سپاهیان حضرت علی (علیه السلام) حضور داشت
ولی هیچ شمشیری نکشید تا اینکه عمار در جنگ صفین به شهادت رسید. در آن هنگام خزیمه
گفت:
از
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که میفرمود: «گروهی تجاوزگر عمار را
میکشند.» پس به میدان مبارزه رفت و جنگید تا اینکه شهید شد.[57]
این نقل تاریخی علاوه بر روشن ساختن نقش عمار در ایجاد بصیرت سیاسی بین
مردم، فضای مسموم جامعهی آن روز را نیز به تصویر میکشد و نشان میدهد جوّ موجود
در دوران حکومت علوی آن قدر غبارآلود است که حتی افرادی چون خزیمه ذوالشهادتین نیز
در حقانیت حضرت علی (علیه السلام) تردید داشته و قادر به تصمیم گیری
نمیباشد.
این حدیث نبوی تا حدی میان عوام شاخص محسوب میشد که پس از شهادت وی،
حتی عمرو بن عاص نیز به تکاپوی سیاسی میافتد. وی به معاویه میگوید که این سپاهیان
ما هستند که وی را کشتند. معاویه در این هنگام دست به توجیهی عوام فریب میزند و
اظهار میدارد: «قطعاً کسی که موجب خروج وی (برای نبرد) شد، او را کشته است.»[58]
که
منظور وی حضرت علی (علیه السلام) بود. او این توجیه را ارائه داد تا در بین مردم
شام تردیدی نسبت به حقانیت خود راه ندهد.[59]
از
دیگر امور مهمی که بیانگر نقش سازندهی خواص در حکومت علوی است، پایداری آنها
در مسیر حق است. این ویژگی در چند قالب خود را نشان داده
است:
خواص بزرگوار در جبههی امام علی (علیه السلام) در اطاعت و فرمانبرداری
از مولای خویش پیشتاز و سرآمد همگان بودند و این یکی از مسائل بسیار مهم در امر
حکومت ایشان بود. همانطور که در مقابل دیده میشود سرباز زدن افرادی چون ابوموسی
اشعری، سعد بن ابی وقاص، اسامة بن زید، طلحه و زبیر و... تا چه اندازه ضربات جبران
ناپذیری به پیکره حکومت علوی وارد میکند.
اکنون به نمونههایی از این ولایت پذیری اشاره
میشود:
زمانی که حضرت علی (علیه السلام) از ناسزاگویی برخی اصحاب خود چون حجر
بن عدی، عمرو بن حمق و... در مورد معاویه و یارانش مطلّع گشتند، آنان را از شماتت
اهل شام بازداشته و تذکر دادند که شما تنها مجاز به بازگویی اعمال بد آنها هستید نه
ناسزاگویی. عکس العملی که در مقابل این فرمان مشاهده میشود جز اطاعت و تسلیم فوری
چیز دیگری نیست.[60]
نمونه دیگری که تاریخ از تسلیم بودن حجر در برابر امر ولایت نقل
میکند، مربوط به وقایع پیش از جنگ صفین است. هنگامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام)
با یاران خویش در مورد جنگ مشورت میفرمود، حجر برخاست و
گفت:
«ای امیرالمؤمنان! ما فرزند جنگ و پیکاریم. کسانی هستیم که سر در پی جنگ
نهیم... زمام به فرمانبرداری از تو و شنوایی فرمان تو سپرده است. اگر به شرق رو
کنی، به شرق رو میکنیم و اگر به غرب، به غرب رویم.»[61]
هم
چنین در زمان جمع آوری سپاه برای جنگ نهروان، هنگامی که امام (علیه السلام) به
رؤسای قبایل فرمان نوشتن تعداد مبارزین از قبیلهی خود را میدهند، وی از جمله
رؤسایی بودند که بلافاصله دستور امام را اجرا کرد. وی ویژگی اطاعت مداری خویش را در
مقاطع دیگر نیز اظهار مینمود. از جمله پس از جنگ نهروان در جریان جمع آوری مجدد
سپاه برای نبرد با معاویه، وقتی اهل کوفه با سستی در اجابت دعوت امام (علیه السلام)
سبب ناراحتی ایشان را فراهم نمودند، حجر گفت:
«این امر شما را نارحت نکند ای امیرالمؤمنان! به ما فرمان بده تا پیروی
کنیم»[62]
زمانی که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در صفین به سر میبردند، قیس
بن سعد را به حکومت مصر گماشتند.[63]
قیس به مصر رفت و از مردم برای حضرت علی (علیه السلام) بیعت گرفت. معاویه در شام
میترسید از دو طرف مورد حمله قرار گیرد. از یک سمت حضرت علی (علیه السلام) با لشکر
عراق آمادهی جنگ با وی شده و از سوی دیگر احتمال اینکه مورد هجوم قیس قرار گیرد
نیز وجود داشت. لذا معاویه سعی کرد تا با تطمیع و تهدید قیس او را با خود همراه
سازد و از حملهی وی در امان بماند.
ابتدا به قیس نامهای نوشت و در آن سلطنت عراق را برای قیس در صورت
پیروزی بر لشکر عراق تضمین نمود. وی همچنین وعده داد ایالت حجاز را به یکی از
خویشاوندان قیس واگذار نماید و علاوه بر آن تمام خواستههای او را برآورده
سازد.
ولی قیس در طریق ولایت ثابتقدمتر و استواتر از این بود که تطمیع
معاویه در وی کار ساز باشد. پس نامهای به او نوشت و در آن سخنانی دو پهلو اظهار
داشت و به معاویه اطمینان خاطر داد که سر جنگ با او را ندارد. معاویه نیز در پاسخ،
نامهای تهدید آمیز نگاشت. این بار نیز تهدیدها مؤثر اوقع نگشت. قیس در پاسخ به او
نوشت:
«ای معاویه! عجب میآید مرا از طمع خام و آرزوی ناتمام تو که میخواهی
مرا از اطاعت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خارج سازی که شایستهترین مردم است برای
خلافت و راستگوتر و راهنمایندهتر است و به رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم) از
همه نزدیکتر. و آنگاه مرا به اطاعت
خود دعوت میکنی و تو از همه به امر خلافت دورتری و از همه دروغگوتر و گمراهتری و
از همه کس نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دورتر هستی...»[64]
این نامه نشان میدهد قیس اطاعت پذیری خویش از حضرت علی (علیه السلام)
را بر مبنای اصول اعتقادی شیعه امامیه بنا نهاده بود. البته پس از رسیدن نامه به
معاویه، وی با انتشار شایعاتی در مورد قیس موجب شد امام علی (علیه السلام) وی را به
دلیل توصیه یا اجبار یاران خود عزل نمایند. پس از آن قیس به مدینه رفت و سپس به
همراه سهل بن حنیف در صفین به امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیوستند.[65]
به
راستی پایداری بزرگ مردانی چون قیس در جبههی حق، نقش عظیمی در یاری امام علی (علیه
السلام) برای حفظ پایههای حکومت داشته است. اگر فردی مثل قیس بن سعد در برابر
تطمیعها و تهدیدها سر خم میکرد و مصر را به معاویه واگذار مینمود، ضرباتی
جبرانناپذیر به حکومت عراق وارد میشد و این امر امام علی (علیه السلام) و جبههی
ایشان را دچار بحرانی جدّی مینمود. اینجاست که تاریخ شیعه به خاطر داشتن فرزندانی
چون قیس به خود میبالد.
یکی از مهمترین کارهایی که خواص با بصیرت میتوانند در شرایط نامساعد
اجتماعی و هنگام مشتبه شدن حق و باطل انجام دهند، روشن کردن مسیر صحیح برای عوام
است. این امر در دوران کوتاه مدت حکومت حضرت علی (علیه السلام) که مملّو از فتنه
افکنیهای دشمنان امروز و دوستان دیروز است، به وضوع دیده میشود. خواص در جبهه حق
به دلیل نفوذ اعتقادات شیعی در جان و دلشان لحظهای در حقانیت امیرالمؤمنین (علیه
السلام) تردید روا نداشته و به همین صورت لحظهای نیز در دفاع از مکتب و حاکمیت
علوی فروگذاری ننمودند. ایشان حقانیت حضرت (علیه السلام) را در مقاطع مختلف یادآوری
کرد تا عوام غفلت زده را از دام شبهات برهانند.
نقش خواص را در پاک سازی جوّ مسموم جامعهی آن روز میتوان به صورتهای
زیر تقسیم بندی کرد:
سران ناکثین در جنگ جمل، عایشه، طلحه و زبیر بودند. آنان نیز از جمله
خواص مسلمانان محسوب میشدند که در مقابل حضرت علی (علیه السلام) موضعگیری
کردند. طلحه و زبیر با سوء استفاده از موقعیت اجتماعی عایشه همسر رسول خدا (صل الله
علیه و آله و سلم) سعی داشتند تا مردم را با خود همراه سازند. در این میان تلاشهای
امّ سلمه برای خنثی کردن این فتنه ستودنی است.
وی
علاوه بر احادیثی که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد فضیلت و
حقانیت حضرت علی (علیه السلام) در طول زندگی خویش پس از رحلت رسول گرامی اسلام حضرت
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مینمود، این بار نیز سعی کرد تا مسلمانان را
به وسیلهی یادآوری آن احادیث از پیوستن به اصحاب جمل باز
دارد.
یکی از معروفترین آن روایات، این حدیث شریف است:
«علی (علیه السلام) مع القرآن و القرآن معه، لا یفترقان حتی یردا علیّ
الحوض»[66]
«علی (علیه السلام) با قرآن است و قرآن با اوست، از یکدیگر جدا نمیشوند
تا اینکه در حوض برمن وارد شوند.»
امّ سلمه پیش از شروع جنگ در گفتگوهای خود با عایشه سعی داشت تا در صورت ممکن وی
را از راهی که در پیش گرفته منصرف سازد یا حداقل مسلمانان را از ملحق شدن به وی
جلوگیری نماید. او به عایشه چنین گفت:
«چه جواب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را میدهی اگر تو را
ببیند که بر شتر نشستهای، در اطراف کوهها و بیابانها از جایی به جای دیگر
میروی؟ چه به او میگویی که حجاب تعیین کردهی خدا را دریدهای؟ اگر کاری را که تو
قصد کردهای من انجام میدادم، سپس به من گفته میشد: وارد بهشت شو، بدون شک شرم
داشتم که خدا را ملاقات کنم ...»[67]
گر
چه این سخنان در وی کارساز نبود امّا بدون تردید در روشن ساختن عوام نسبت به اشتباه
بزرگ و غیر قابل بخشایش ناکثین مؤثر بود.
نمونهی دیگر این روشنگری جریانی است که از ابن شهر آشوب نقل شده
است. وی میگوید نزد امّ سلمه بودم که مردی سلام کرد (اجازهی داخل شدن
گرفت). ام سلمه پس از پرسیدن نام وی به او اجازه دخول داد و او نیز وارد شد. سپس ام
سلمه به او گفت:
«قلب تو در اطراف چه کسی پرواز میکند؟» (طرفدار چه کسی
هستی)
آن
مرد پاسخ داد:
«همراه با علی بن ابیطالب (علیه السلام) است.»
ام
سلمه پس از تأیید نظر وی گفت:
«همانا من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمود علی
با قرآن و قرآن با علی (علیه السلام)
است. این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا اینکه در حوض بر من وارد
شوند. و قطعاً من پسرم عمر و پسر برادرم عبدالله بن ابی امیه را فرستادم و آن دو را
امر کردم که همراه با علی (علیه السلام) با کسانی که با وی در جنگند، بجنگند. و اگر
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را امر نکرده بودند که در خانههای خود
مستقر باشیم قطعاً خارج میشوم تا اینکه در صف حضرت علی (علیه السلام) بایستم.»[68]
اصحاب خاص امیرالمؤمنین (علیه السلام) در میدان صفین نیز وظیفهی روشن
سازی فضا و مقابله با صحنه سازیهای معاویه و یارانش را به خوبی ایفا نمودند. آخرین
سخنان عمار پیش از شهادت در میدان مبارزه با قاسطین نمایانگر این وظیفهی خطیر
است:
«به خدا قسم، اگر ما را به نخلستانهای دور دست هَجَر برانند، یقین
داریم که ما بر حقیم و آنان بر باطلند.»[69]
همچنین عبدالله بن بدیل نیز در روز صفین در میان یاران خویش ایستاد و
خطبه خواند و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
چنین گفت:
«آگاه باشید! همانا معاویه ادعای امری را نموده که برای او نیست و در
این امر (خلافت) با اهلش و کسانی که مثل او نیستند به نزاع برخاسته است و به
وسیلهی باطل مجادله میکند تا با آن حق را نابود سازد و با احزاب و عربها بر شما
هجوم آورده است و برای آنان گمراهی را زینت داده و در قلبهایشان دوستی فتنه را
کاشته است و امر را بر آنان مشتبه ساخته، در حالی که به خدا قسم شما بر حق هستید،
بر نوری از جانب پروردگارتان و برهانی روشن. پس با ستمکاران و طغیان گران
بجنگید.»[70]
سپس این آیه را تلاوت کرد:
«قاتلوهم یعذبّهم الله بأیدیکم...»[71]
با آنان بجنگید تا خدا آنان را به دست شما عذاب کند.
نمونه دیگر این روشنگریها را در ابیاتتی که حجر در جنگ صفین
میخواند، میتوان مشاهده کرد. اشعاری که با آن سعی داشت عقاید شیعه را تثبیت
نماید:
یا
ربّنا سلّم لنا علیّاً
سلّم لنا المهذّب التقیا
المؤمن المسترشد الرّضیا واجعله هادی
امّة مهدیّاً
فانّه کان لنا ولیّاً
ثمّ ارتضیه بعده وصیّاً[72]
«پروردگار! حضرت علی (علیه السلام) آن امام مهذّب و پرهیزگار، آن مؤمن
هدایتگر و راضی را برای ما سالم بدار! و او را هادی امت و هدایت شده قرار بده.
زیرا او ولیّ و سرپرست ماست.»
در
حقیقت حجر با این اشعار حدیث ولایت و احادیثی دیگر که در مورد فضایل حضرت
علی (علیه السلام) در اذهان مردم وجود داشت و دلالت بر امامت منصوص او مینمود، به
آنان یادآوری میکرد. و چه دلیلی استوارتر از این احادیث بر حقانیت حضرت وجود
داشت؟!
سرانجام آخرین وظیفهای که بر عهدهی خواص هر جامعه است، این است که در
مواقع احساس خطر عوام را برای مبارزه با دشمنان آماده کرده و در تجهیز سپاه حق از
هیچ تلاشی کوتاهی نکنند. یاران خاص حضرت علی (علیه السلام) در این زمینه نیز پیشتاز
میدان بودند. آنان هم پیش از آغاز جنگها در آماده سازی سپاه امیرالمؤمنین (علیه
السلام) نقش مؤثری ایفا نمودند و هم در بحبوحهی جهاد مردم را بر علیه دشمنان تشویق
میکردند و از این طریق شیعیان را به پیروزی نزدیک میساختند. با توجه به این مقدمه
نقش خواص جبهه حق در تحریک مردم علیه دشمنان قابل تفکیک به دو قسمت
میباشد.
خواص به خصوص پیش از آغاز جنگ جمل کمک مؤثری در پیوستن شیعیان به سپاه
حضرت علی (علیه السلام) نمودند. به عبارت دیگر علاوه بر موارد پیش گفته که غیر
مستقیم در به صحنه کشانیدن شیعیان به نفع امام علی (علیه السلام) مؤثر بود، این بار
آنان مستقیماً مردم را به ورود در میدان جهاد دعوت کردند.
نمونهای از این امر همان سفارش ام سلمه است که پیش از این
گذشت:
«اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را به خانه نشینی امر
نفرموده بودند، حتماً خارج میشدم تا اینکه در صف علی (علیه السلام) بایستم.»[73]
نمونهای دیگر تلاشهای عمار یاسر به همراه امام حسن (علیه السلام) برای
جمع آوری سپاه از مردم کوفه در آستانه جنگ جمل است. پیش از آغاز جنگ ابتدا امام
(علیه السلام) مالک اشتر و عبدالله بن عباس را به سوی کوفه گسیل داشتند تا مردم را
برای جهاد دعوت کنند. در آن هنگام والی کوفه ابوموسی اشعری بود که با کارشکنی خویش
و فریب مردم آنان را از ورود در فتنه بازداشت! و دعوت به کنارهگیری از جنگ
نمود.
بنابراین مالک اشتر و عبدالله بن عباس در جمع آوری سپاه موفق نشدند.
امام (علیه السلام) برای بار دوم، امام حسن (علیه السلام) و عمار یاسر
را فرستادند. گذشته از شخصیت والای امام حسن (علیه السلام)، سبط حضرت رسول خدا (صلی
الله علیه و آله و سلم)، عمار نیز در نزد مردم یک معیار به حساب میآمد. بنابراین
فرستادن این دو بزرگوار به کوفه نقش بسیار مؤثری در تحریک و تشویق مردم داشت. آنان
با سخنان راهگشای خویش حدود شش هزار نفر را برای پیوستن به سپاه امام (علیه السلام)
آماده کردند.[74]
نقش دیگری که خواص میتوانستند در این رابطه ایفا کنند، پر رنگ سازی
حضور مردم در هنگام نبرد و تسریع بخشی به پیروز شدن علیه دشمنان بود. نمونهی این
امر در رفتار عمار مشهود است. وی در جنگ صفین در میان سپاهیان این چنین سخن
راند:
«ای مردم! اگر میخواهید دشمن خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)
را که با خدا و رسول او ستیزه میکند و مسلمین را زیانکار، بشناسید اینک او معاویه
است. او را لعن کنید که خدایش لعن کند و در جنگ با او سستی نکنید. چه او میخواهد
نور خدا را فرونشاند و دشمنان خدا را ارجمند دارد. سوگند به خدا، او از بیم شمشیر
ایمان آورد و بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نافرمانی کرد. ای
مسلمانان! به روی این کافرین برجهید و حمله کنید.»
تأثیر این کلمات در تقویت روحیه سلحشوری سپاهیان تا حدی بود که بلافاصله
پس از آن میدان از گرد سواران مانند شب تیره و تار گشت.[75]
یادآوری سابقه ناخوشایند امویان در کفر موجب شد آنان به انگیزه جهاد با
دشمنان خدا به سوی امویان سرازی گردند.
نمونه دیگر از این حرکت بخشی به سپاه اشعاری است که عبدالله بن بدیل در
جنگ صفین میخواند:
لم
یبق الا الصبر و التوکل
ثم التمشی فی الرحیل الاول
مشی الجمالة فی حیاض المنهل
والله یقضی ما یشاء و یفعل[76]
«باقی نمانده است مگر صبر و توکل، سپس راه رفتن به دنبال آنان که پیش از
این [از دنیا] کوچ کردند [و به شهادت رسیدند] مانند راه رفتن شتران در آبشخورها، و
خداوند هر چه بخواهد حکم میکند و انجام میدهد.»
این اشعار در تقویت روحیه سپاهیان امام (علیه السلام) و تحریک آنان برای
مبارزه، صبر و پایداری در راه حق و توکل نمودن بر خداوند در شرایط دشوار جنگ تأثیر
بسزایی داشت.
خواصی که در زمان حکومت امام علی (علیه السلام) در صف یاران ایشان قرار
گرفته و تا آخر در این راه پایداری نمودند، از هیچ تلاشی در راه احقاق حق و یاری
امام (علیه السلام) فروگذاری نکردند. آنان با دلسوزی نسبت به عوام سعی در روشن
ساختن حقایق و پرده برداشتن از صحنه سازیهای دشمنان داشته و از این طریق جامعه را
به راه سعادت خویش آگاه ساختند. آنان بهترین یار و مددکار امام علی (علیه السلام)
در امر حکومت و مقاوم سازی پایههای آن در آن دوران چند ساله
بودند.
اینجاست که اندوه و تأسف امیرالمؤمنین (علیه السلام) در از دست دادن
یارانی این چنین، قابل درک و ستودنی است. آنجا که میفرماید:
«کجا هستند برادران من که بر راه حق رفتند، و با حق درگذشتند؟ کجاست
عمار؟ و کجاست پسر تیهّان؟ و کجاست ذوالشهادتین؟ و کجایند همانند آنان از
برادرانشان که پیمان جانبازی بستند و سرهایشان را برای ستمگران
فرستادند؟»
سپس دست به ریش مبارک گرفت و زمانی طولانی گریست و
فرمود:
«دریغاً! از برادرانم که قرآن را خواندند، و براساس آن قضاوت کردند. در
واجبات الهی اندیشه کرده و آنها را بر پا داشتند، سنتهای الهی را زنده و بدعتها
را نابود کردند، دعوت جهاد را پذیرفته و به رهبر خود اطمینان داشته و از او پیروی
کردند.»[77]
تحلیل وقایع آن دوران نشان میدهد که بیشک حضور افرادی چون عمار، حجر،
قیس و... در پیروزی اصحاب امام علی (علیه السلام) در سه جنگ جمل، صفین و نهروان
بسیار مؤثر و سرنوشت ساز بوده است.
زمانی که عملکرد آنان با برخی از صحابه دیگر چون عبدالله بن عمر، اسامة
بن زید و سعد بن ابی وقاص که شرایط بحران حکومت علوی حتی از بیعت با ایشان نیز
خودداری کرده و از شرکت در جنگها کناره گرفتند، مقایسه شود این نقش پر رنگتر و
بارزتر نمود پیدا میکند.
نتایج به دستآمده از این نوشتار عبارتاند
از:
1.
منظور از خواصّ یک
جامعه هر فرد یا گروهی است که به دلایل مذهبی، اجتماعی و سیاسی از دیگران ممتاز
شناخته میشود.
2.
در دوران حکومت علوی برخی
خواصّ در جبهه حق قرار گرفته و برخی دیگر در جبههی باطل صفآرایی
کردند.
3.
عمار یاسر، قیس بن سعد،
امّ سلمه، عبدالله بن بدیل، حجر بن عدی و ... از خواصّ جبههی حق به شمار
میآمدند.
4.
اینان میزان حق و باطل
بوده و با اطاعتپذیری و استقامت و پایداری در مسیر حق نقش شایانی در هدایت
مردم ایفا کردند.
5.
از جملهی عملکردهای
خواصّ جامعهی علوی خنثی سازی فتنهی ناکثان، تبیین گمراهی قاسطان و تجهیز سپاه
برای نبرد بود.
1-
قرآن کریم، ترجمه محمد
مهدی فولادوند.
2-
نهج البلاغه، ترجمه مرحوم
دشتی (ره).
3-
آبرکرامی، نیکلاس؛ استفن،
هیل، فرهنگ جامعه شناسی، ترجمه حسن پویان، انتشارات چاپخش، بیجا،
1367.
4-
ابن ابی الحدید، عزالدین
عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، داراحیاء الکتب العربی، قاهره،
1378.
5-
ابن اثیر، عزالدین،
الکامل فی التاریخ، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت، 1407.
6-
ابن سعد، طبقات الکبری،
انتشارات دار بیروت، 1405.
7-
ابن عساکر، تاریخ مدینه
دمشق، انتشارات دارالفکر، بیجا، 1417.
8-
ابن ماجه، سنن، داراحیاء
التراث العربی، بیجا، 1395.
9-
ابن منظور، لسان العرب،
نشر ادب حوزه، قم، 1405.
10-
جعفریان، رسول، تاریخ
سیاسی اسلام، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بیجا، 1369.
11-
جعفریان، رسول، تاریخ و
سیره سیاسی امیرالمؤمنان (علیه السلام)، انتشارات دلیل ما، قم،
1380.
12-
جوهری، اسماعیل، صحاح
العربیة، انتشارات دارالعلم، قاهره، 1407.
13-
حاکم نیشابوری، المستدرک
الصحیحین، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، بیتا.
14-
حسینی دشتی، سید مصطفی،
معارف و معاریف، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1369.
15-
الذهبی، سیر اعلام
النبلاء، مؤسسه الرسالة، بیروت، 1413.
16-
سپهر، لسان الملک، ناسخ
التواریخ، مؤسسه المطبوعات دینی، قم، 1369.
17-
شاکری، حسین، الصفوة من
الصحابة و التابعین، انتشارات هادی، قم، 1415.
18-
صدرحاج سید جوادی، احمد و
دیگران، دایرة المعارف تشیع، نشر شهید سعید محبّی، تهران، 1383.
19-
طبری، محمد بن جریر،
تاریخ الطبری، انتشارات دارالفکر، بیروت، 1418.
20-
طریحی، فخرالدین، مجمع
البحرین، دفتر نشر فرهنگی اسلامی، بیجا، 1408.
21-
عبدالمقصود، عبدالفتح،
امام علی بن ابیطالب (علیه السلام)، ترجمه محمد مهدی جعفری، بینا، بیجا،
بیتا.
22-
عسقلانی، ابن حجر،
الاصابة، انتشارات دارالمعرفة، بیروت، 1425.
23-
فراهیدی، خلیل بن احمد،
ترتیب کتاب العین، انتشارات دارالهجرة، قم، 1405.
24-
قرشی بنایی، علی اکبر،
مفردات الفاظ نهج البلاغه، نشر قبله، تهران، 1377.
25-
قرطبی، ابوعمر،
الاستیعاب، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415.
26-
قمی، شیخ عباس، سفینة
البحار، انتشارات دارالاسوة، قم، 1413.
27-
مجلسی، محمد باقر،
بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403.
28-
محمدی ری شهری، محمد،
موسوعة الامام علی بن ابیطالب (علیه السلام)، دارالحدیث، قم،
1421.
29-
مفید، محمد، الجمل، مکتب
الاعلام الاسلامی، قم، 1374.
30-
مفتری، نصر بن مزاحم،
پیکار صفین، ترجمه پرویز اتابکی، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران،
1370.
31-
میرموسوی، سید علی، عوام
و خواص، دانش نامه امام علی (علیه السلام)، علی اکبر رشاد، تهران،
1382.
32-
نسائی، احمد، خصائص،
داراحیاء التراث العربی، بیروت، بیتا.
33-
یعقوبی، احمد، تاریخ
یعقوبی، انتشارات دارصادر، بیروت، 1379.
[1]. فراهیدی، خلیل بن احمد، ترتیب کتاب العین،
انتشارات دارالهجزة، قم، 1405، ج4، ص134.
[2]. «ثمّ إن للموالی خاصّةًو بطانةً» نهج البلاغه،
نامه53.
[3]. قرشی بنایی، علی اکبر، مفردات الفاظ نهج
البلاغه، نشر قبله، تهران، 1377، ج1، ص143.
[4]. قرشی بنایی، علی اکبر، همان، ج2،
ص755.
[5]. ابن منظور، لسان العرب، نشر ادب حوزه، قم، 1405،
ج12، ص426.
[6]. حسینی دشتی، مصطفوی، همان.
[7]. قرشی بنایی، علی اکبر، همان.
[8]. جوهری، اسماعیل،صحاح العربیة، انتشارات
دارالعلم، قاهره، 1407، ج1، ص161.
[9]. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، دفتر نشر فرهنگ
اسلامی، بیجا، 1408، ج2، ص584.
[10]. صدرحاج سید جوادی، احمد و دیگران، دایرة المعارف
تشیع، نشر شهید سعید محبی، تهران، 1383، ج10، ص275.
[11]. همان. طریحی، فخرالدین، همان، ص585.
[12]. توبه/100.
[13]. میرموسوی، سید علی، «عوام و خواص» دانش نامه
امام علی (علیه السلام)، علی اکبر رشاد، اقتباس از ج6، ص345-326.
[14]. قرطبی، ابوعمر، الاستیعاب، دارالکتب العلمیه،
بیروت، 1415، ج3، ص229.
[15]. الذهبی، سیر اعلام النبلاء، مؤسسه الرسالة،
بیروت، 1413، ج3، ص463.
[16]. همان، ص102.
[17]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء،
بیروت، 1403، ج38، ص35.
[18]. یعقوبی، احمد، تاریخ الیعقوبی، انتشارات
دارصادر، بیروت، 1379، ج2، اقتباس از ص180.
[19]. ابن ابی الحدید، غرالدین عبدالحمید، شرح نهج
البلاغه، داراحیاء الکتب العربی، قاهره، 1378، ج1، ص201.
[20]. جعفریان، رسول، تاریخ و سیره سیاسی امیرالمؤمنین
(علیه السلام)، دلیل ما، قم، 1380، اقتباس از ص32.
[21]. مفید، محمد، الجمل، مکتب الاعلام الاسلامی، قم،
1374، اقتباساز ص242.
[22]. طبری،
محمد بن جریر، تاریخ طبری، انتشارات دارالفکر، بیروت، 1418، ج5، اقتباس از
ص208.
[23]. همان.
[24]. محمدی
ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابیطالب (علیه السلام)، دارالحدیث،قم، ج4،
ص80.
[25]. نحل/106.
[26]. قرطبی، ابوعمر یوسف بن عبدالبّر، الاستیعاب فی
معرفة الأصحاب، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415، ج3، ص228.
[27]. قرطبی، ابوعمر، همان.
[28]. ابن سعد، همان، ص221.
[29]. قرطبی، ابوعمر، همان.
[30]. ابن سعد، همان.
[31]. نسائی، احمد بن شعیب، خصائص، داراحیاء التراث
العربی، بیروت، بیتا، ج8، ص111. ابن ماجه، سنن، داراحیاء التراث العربی، بیجا،
1395، ج1، ص52، ح147. حاکم نیشابوری، عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، دارالمعرفة،
بیروت، بیتا، ج3، ص392.
[32]. قرطبی، ابوعمر، همان، ص229.
[33]. همان.
[34]. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه،
داراحیاء الکتب العربی، قاهره، ج1، ص220.
[35]. همان. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری،
انتشارات دارالفکر، بیروت، 1418، ج5، ص80.
[36]. همان، ج3، ص297.
[37]. قرطبی، همان.
[38]. عسقلانی، ابن حجر، الاصابة، انتشارات
دارالمعرفة، بیروت، 1425، ج3، ص1634. قرطبی، ابوعمر، همان، ص350.
[39]. عسقلانی، ابن حجر، همان.
[40]. قرطبی، ابوعمر، همان، اقتباس از ص351. ابن اثیر،
عرالدین، همان، اقتباس از ص275-274.
[41]. عسقلانی، ابن حجر، همان، ج3، ص1635.
[42]. قرطبی، ابوعمر، همان، ج4، اقتباس از
ص493.
[43]. ابن اثیر، عزالدین، همان، اقتباس از
ص250.
[44].
همان، اقتباس از ص275.
[45]. شاکری، حسین، الصفوة من الصحابة و التابیعن،
انتشارات هادی، قم، 1415، ج1، ص227.
[46]. محمدی ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن
ابیطالب، انتشارات دارالحدیث، قم، 1421، ج1، ص389.
[47]. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، همان، ج4، ص27 و ج8،
ص52.
[48]. قرطبی، ابوعمر، همان، ج1، ص389. شاکری، حسین،
همان، ص234.
[49]. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، وزارت فرهنگ
و ارشاد اسلامی، بیجا، 1369، ج3، اقتباس از ص103-109.
[50]. قرطبی، ابوعمر، همان.
[51]. همان، ص393-394.
[52]. قمی، عباس، سفینة البحار، انتشارات دارالاسوه،
بیجا، 1314، ج6، اقتباس از ص119.
[53]. قرطبی، ابوعمر، همان، ج3، ص229.
[54]. همان، ص230.
[55]. همان، ص229.
[56]. محمدی ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن
ابیطالب (علیه السلام)، همان، ج5، اقتباس از ص77.
[57]. حاکم نیشابوری، همان، اقتباس از ص397. ابن
عساکر، تاریخ مدینه دمشق، دارالفکر، بیجا، 1417، ج43، ص471.
[58]. سپهر، لسان الملک، ناسخ التواریخ، مؤسسه مطبوعات
دینی، قم، 1369، ج2، اقتباس از ص324.
[59].
[60]. ابن ابی الحدید، همان، ج3، اقتباس از
ص181.
[61]. مفتری، نصربن مزاحم، پیکار صفین، ترجمه پرویز
اتابکی، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1370، ص146.
[62]. شاکری، حسین، الصفوة من الصحابة و التابعین،
انتشارات هادی، قم، 1415، ج1، اقتباس از ص234.
[63]. سپهر، لسان الملک، همان، ص221.
[64]. ابن اثیر، همان، اقتباس از
ص154-155.
[65]. سپهر، لسان الملک، همان، اقتباس از
ص230.
[66]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار،
همان.
[67]. عبدالمقصود، عبدالفتاح، امام علی بن ابیطالب
(علیه السلام)، ترجمه محمد مهدی جعفری، بینا، بیجا، ج3، ص6.
[68]. همان، ص36.
[69]. قرطبی، ابوعمر، همان، ص230.
[70]. همان، ص10.
[71]. توبه:14.
[72]. ابن ابی الحدید، همان، ج8، ص52.
[73]. قرطبی، ابوعمر، همان.
[74]. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، انتشارات در
راه حق، قم، 1366، ج1، اقتباس از ص486-487.
[75]. سپهر، لسان الملک، همان، ص154.
[77]. نهج البلاغه،خطبه 182.