بررسی احادیث موضوعه درباره ی شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

 

بتول سادات امینی

چکیده:

طرح مسئله

«وضع» در لغت و اصطلاح

بررسی و نقد احادیث موضوعه

1- احادیث مربوط به کفر پدر و مادر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

نقد روایات

2- حدیث شقّ صدر

نقد حدیث

3- افسانه هايي درباره ي آغاز وحي

بررسی و نقد

4- افسانهي آيات شيطاني(غرانيق)

نقد افسانه ي غرانيق

5- پيامبري که بي گناهان را مورد لعنت و نفرين قرار مي دهد.

نقد و بررسي

6- پيامبري که با امور دنيا آشنا نيست

نقد و بررسي

7- پيامبري که قرآن را فراموش مي کند

نقد وبررسی

8- پيامبري که نمازش قضا مي شود

نقد حديث

9-پيامبري که نماز را کم يا زياد مي خواند

نقد حدیث

10- پيامبري که به غنا و آوازه خواني گوش مي داد!

نقد حدیث

نقدي کلی روایات جعلی در مورد شخصیّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

 

چکیده:

   «وضع» در لغت به معنای پائین آوردن و در اصطلاح به معنای نسبت دادن سخن جعلی و دروغین به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم علیهم السلام است. علی رغم اهتمام مسلمانان در حفظ آثار باقی مانده از آخرین فرستاده‌ی خدا، این میراث ارزشمند در طول تاریخ از دستبرد افراد جاهل و مغرض در امان نماند و احادیث زیادی درمورد ایشان جعل شد و به کتب و جوامع روایی راه یافت که از جمله‌ی آنها می­توان به روایاتی اشاره کرد که حاکی از کفر والدین حضرت هستند و یا حضرت را فراموش­کار در امر دین و حفظ آیات الهی معرّفی می­کنند. و یا ایشان را بی­اطلاع از امور دنیوی و معاش مردم قلمداد می­کنند و یا افسانه­هایی را در مورد شخصیّت ایشان می­بافند؛ مانند افسانه‌ی غرانیق، افسانه‌ی شق صدر و افسانه‌ی نحوه‌ی آغاز وحی. در نقد این احادیث باید گفت که به فرموده‌ی خود معصومین علیهم السلام و شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، روایاتی که با نص قرآن کریم و روح کلی حاکم بر آن مخالفند، را باید کنار گذاشت ونپذیرفت. چه اینکه بسیاری از این دست از احادیث چنین وضعیّتی دارند و با قرآن کریم معارضند. مضاف بر اینکه امر به اطاعت و تبیعیّت بی چون و چرای از پیامبر در قرآن کریم، دامن ایشان را از هرگونه اتّهامی مبنی بر خطا و گناه مبرّا می­سازد و بر همه‌ی احادیثی که به نحوی اینگونه نقائص را به ایشان نسبت می­دهد، خط بطلان می­کشد.

طرح مسئله

خداوند تبارک و تعالی، اعتقادات، اخلاقیات و احکام اسلام را در دو مجموعه‌ی گراسنگ یعنی قرآن و سنّت، در اختیار مردم قرار داده است. قرآن کریم حاوی رؤوس کلی احکام وعبادات و کلیّات معارف الهی است و شرح و بیان آن و تفصیل و تشریح کلیّات به عهده‌ی پیامبر و جانشینان بر حقّش گذاشته شده است. از اینرو سیره‌ی عملی نبی مکرّم اسلام و بیانات گهربار ایشان، برای مسلمانان در نیل به اهداف عالیه اسلام نقش بسیار مهمّی دارد و همین امرمسئولیّت سنگین حفظ و حراست از این سرمایه‌ی گراسنگ را متوجّه‌ی آنان می­سازد.

با این وجود و علی رغم اهتمام مسلمانان در حفظ آثار باقی مانده از آخرین فرستاده‌ی خدا، این میراث ارزشمند از دستبرد افراد جاهل و مغرض در امان نماند و احادیث زیادی درمورد ایشان جعل شد و به کتب و جوامع روایی راه یافت و همین امر باعث شد تا علاوه بر اینکه از جایگاه و منزلت این شخصیّت بی­نظیر الهی در دید برخی از مسلمانان کاسته شود، به مستمسکی برای مستشرقین برای انجام قضاوت ناصحیح در مورد شخصیّت آنحضرت و حتّی دین اسلام تبدیل گشت. از اینرو شناسائی و نقد این احادیث علاوه بر اینکه احیاگر سنّت ناب نبوی خواهد بود، می­تواند غبارهای به وجود آمده بر رخساره‌ی مشعشع حضرت ختمی مرتبت را بزداید و چهره‌ی نورانی ایشان را به جهانیان معرّفی کند.

«وضع» در لغت و اصطلاح

لغت­پژوهان، واژه‌ی «وضع» را در لغت به معنای پایین­آمدن[1]، سقوط کردن[2]، ساقط کردن[3] می­دانند. با توجّه به معنای اصطلاحی این لغت که به آن اشاره خواهد شد، معنای مستعمل این واژه در این تحقیق همان «پایین آوردن» خواهد بود.

امّا در اصطلاح دانشمندان حدیث، «وضع» به معنای نسبت دادن سخن جعلی و دروغین به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم علیهم السلام است. ابوریّه در این زمینه می­نویسد: « حدیث موضوع، نسبت دادن سخنی ساختگی به پیامبر صلوات الله علیه است که ممکن است به شکل عمدی یا سهوی باشد.»[4]

بررسی و نقد احادیث موضوعه

1- احادیث مربوط به کفر پدر و مادر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

در صحیح مسلم آمده است: «مردی به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشت ای رسول خدا! پدر من درکجاست؟ رسول خدا پاسخ دادند: پدر تو در آتش است. وقتی آن مرد دور شد، پیامبر او را صدا کرد و فرمود: پدر من و پدر تو هردو در آتش هستند.»[5]

همچنین ابوهریره می­گوید: پیامبر صلوات الله علیه قبر مادرش را زیارت نمود و گریه کرد و کسانی که در اطراف آنحضرت بودند را نیز به گریه انداخت. آنگاه ایشان فرمود: «من از پرودگارم خواستم که در مورد مادرم طلب مغفرت کنم، چنین اجازه­ای به من داده نشد و از خدا خواستم تا اجازه دهد قبر مادرم را زیارت کنم، این درخواست مرا پذیرفت. شما نیز قبرها را زیارت کنید که زیارت قبور یادآور مرگ است.»[6]

نقد روایات

در نقد اینگونه روایات باید گفت که یکی از ملاکات ارزیابی حدیث، سنجیدن آن با آیات قرآن و یا اصطلاحاً عرضه آنها بر قرآن است. اگر محتوای روایتی با نص یا مضمون آیه­ای از قرآن در تعارض باشد به فرموده‌ی خود معصومین علیهم اسلام باید آنرا کنار گذاشت و بر دیوار کوبید. حال اگر به قرآن کریم مراجعه کنیم، آیاتی را می­یابیم که دلالت بر ایمان آباء پیامبر و طهارت ارحام مادران ایشان دارد و لذا هر روایتی که خلاف این را ثابت کند، از درجه‌ی اعتبار ساقط است و نمی­توان آنرا پذیرفت. برای اشاره به نمونه­ای از این آیات به تفسیر ابن عباس از آیه‌ی 219 سوره‌ی مبارکه‌ی شعراء بسنده می­کنیم.

ابن عباس در تفسیر این آیه می­گوید: منظور از جمله‌ی «... و تقلبّک فی الساجدین...» این است که ای پیامبر! خدا تو را از صلب پیامبران به صلب پیامبران دیگر منتقل نمود تا تورا خلق کرد و به پیامبری مبعوث گردانید.[7]

2- حدیث شقّ صدر

در صحیح بخاری روایتی درباره‌ی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است به این مضمون که: هنگامی که پیامبر کودکی بیش نبود، جبرئیل به نزد او آمد و در حالیکه با همسالان خود مشغول بازی بود، وی را گرفت و بر زمین زد و سینه­اش را شکافت و قلب او را بیرون آورد و از دورن آن، لخته­ای خون را بیرون کشید و گفت: این قسمت از تو سهم شیطان است، سپس قلب را در ظرفی از طلا با آب زمزم شست و شو داد و در جای خود نهاد، بچّه­ها به طرف دایه­اش آمدند و گفتند که محمّد کشته شد، آنان به سوی او شتافتند و او را رنگ­پریده یافتند.[8]

نقد حدیث

علامه جعفر مرتضی عاملی در نقد این حدیث می­نویسد:

«به چه دلیل خداوند خود را بدون اینکه گناهی داشته باشد، اینگونه عذاب می­کند. آیا امکان نداشت که از اوّل خلقش، او را چنین خلق می­کرده و گذشته از این، این روایت بیانگرآن است که پیامبر صلوات الله علیه در انجام عمل خیر، مجبور بوده است... برای چه پیامبر ما فقط به این عمل اختصاص داشته پیدا کرده است و برای انبیاء گذشته چنین عملی نبوده است؛ درحالیکه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) افضل تمام انبیاء است. گذشته از همه‌ی اینها به تصریح آیات قرآن، شیطان راهی برای نفوذ و تسلّط بر بندگان مخلص خداوند ندارد.»[9]

ایشان در ادامه می­افزاید: «حقیقت این است که این روایت مأخوذ از فرهنگ جاهلیّت است و در کتاب اغانی افسانه­ای آورده شده که مفادش چنین است.»

هم چنين در کتاب سيري در صحيحين آمده است که اصلا شر و فساد در وجود انسان ها ترشح غده اي نيست و ارتباطي با جسم انسان ندارد تا با قطع نمودن آن غده، شر و فساد از بين برود.[10]

گذشته از همه، آنچه که باعث خير و شر در انسان مي شود؛ قلب اصطلاحي نيست، بلکه منشأ تحولات و تغييرات در انسان، قواي مدرکه و روح و عقل است نه اين قلب جمادي، تا با شستشوي آن، باعث خيرات در انسان شود.

3- افسانه هايي درباره ي آغاز وحي

در تاريخ طبري و تاريخ يعقوبي به نقل از عايشه روايتي را در زمينه چگونگي آغاز وحي بر پيامبر-*- و حالات وي در آن موقعيت نقل کرده اند که خلاصه اش چنين است: پيامبر فرمود: جبرئيل در غار حرا نزد من آمد وگفت بخوان، پاسخ دادم: نمي توانم، مرا آن چنان فشرد که مقاومتم تمام شد، آن گاه گفت: «اقرا باسم ربک....» از غار برگشتم و هراسان بر خديجه وارد شدم و گفتم مرا بپوشانيد! و بعد داستان را بر خديجه خواندم و ترس خود را بر او آشکار کردم و آنگاه، خديجه مرا به نزد ورقة بن نوفل پسر عموي خويش برد که مردي عالم در جاهليت نصراني بود، داستان را به او گفتم؛ ورقة گفت: اين همان ناموس است که بر موسي- عليه السلام- نازل مي شد.[11]!

اين روايات با متون مضطرب و متناقض متعددي نقل شده، در بعضي پيامبر-*- خود را در هنگام وحي شاعر يا مجنون مي داند، يا بعد از نزول وحي، آن چنان دچار تشويش مي شود که اقدام به خود کشي مي نمايد.[12]

بررسی و نقد

علامه عسکري در نقد داستان مي نويسد: سند اين روایات، به کساني منتهي يا حداقل منسوب گشته، که تاريخ گواهي مي دهد، هيچ کدام از اين افراد در عصر حادثه حضور نداشته اند (مانند ام المؤمنين عائشه، عبد الله بن عباس و ....) بنابراين اولين ناقلين حادثه، هيچ يک در عصر وقوع آن متولد نشده بودند، در حالي که مي دانيم، يک حادثه را جز با حضور در آن و يا شنيدن از حاضران و شاهدان عيني آن نمي توان نقل کرد.[13]

علامه جعفر مرتضي عاملي نيز در نقد اين داستان بي اساس مي گويد: ارسال پيامبري که خود به نبوتش ناآگاه و جاهل است و براي تحقيق و تثبيت، نيازمند کمک يک زن يا يک نصراني است، چگونه ممکن است؟ آيا آن زن يا آن مرد نصراني از اين مرد ترسو ومردد سزاوار به مقام نبوت نبوده اند؟!

علامه اضافه مي کند که مضمون اين افسانه با آيات قرآن که نزول وحي را عامل و باعث آرامش روحي و اطمينان قلب پيامبر-*- مي داند در تنافي و تعارض آشکار است.[14] مانند «وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا»[15]

آيت الله معرفت نيز مي گويد: ترديدي نيست که موضوع ترس و فزع پيامبر-*- به اين صورت ناهنجار، يك افسانه ي خرافي است...... چرا که پيامبر در پيشگاه خداوند برتر از آن است که در چنين موقع حساسي او را در حال ترس و فزع قرار دهد.... آيا محمد-*- در پيشگاه خداوند برتر از ابراهيم و موسي ديگر انبياء-عليهم السلام- نيست که خداوند آنان را در مواقع سخت رها نکرد تا به کسي غير او پناه نبرند؟ آيا رؤياهاي صادقي که پيش از بعثت براي پيامبر-*- رخ داده و سلام کردن فرشته اي که بر وي نازل مي شده و او را به عنوان رسول الله خطاب مي کرده و همچنين شناخت ذاتي پيامبر که در مدت خلوت غار حراء به حد کمال و عمق خود رسيده است هيچ يک موجب تعيين و اطمينان او نشده، تا اينکه بانويي و يا مردي نصراني او را مطمئن کنند؟»

اختلافاتي که در نقل هاي مختلف اين داستان وجود دارد و برخي با برخي ديگر سازگار نيست، خود دليل کاذب بودن اين قصه است، در يک روايت آمده است که خديجه عليها السلام به تنهايي نزد ورقة بن نوفل رفت و ماجرا را براي وي نقل کرد و روايت ديگر، حاکي است که با  محمد-*- پيش ورقه رفتند و در روايت ديگري است که ورقة بن نوفل، پيامبر را ديد که گرداگرد خانه مي گردد و از وي خواست که آنچه ديده و شنيده است، براي او بيان کند. در نقل چهارم است که ابن عباس از ورقة بن نوفل نقل کرده که وي گفته است که از محمد خواستم چگونگي آن کس را که بر او نازل مي شود براي من بيان کند. پنجمين نقل، به اين نحو است که ابوبکر بر خديجه وارد شد و از وي خواست که محمد را پيش ورقة بن نوفل ببرد. اگر فرض کنيم که اين داستانها صحيح است، بايد پرسيد: چرا ورقه در حالي که به پيامبري محمد-*- يقين کرده به او ايمان نياورده است؟

گذشته از اينها، پيامبر-*- نسبت به آنچه که به او وحي مي شود، خطا نمي کند و هرگز امر بر او مشتبه نخواهد شد وقتي که به پيامبر وحي مي شود حجاب از پيش چشم او برداشته مي شود و تجليات و اشراقات نوري عالم ملکوت را که او را فرا مي گيرد، لمس مي کند و با تمام وجود متوجه روح خدا و اخذ کلمات اوست. بنابراين نمي توان خطايي در ديد و اشتباهي در مدرکات او احتمال داد....[16]

در سيري در صحيحين در نقد اين داستان آمده است: چطور پيامبر خبر از رسالت خود نداشته، در حاليکه کاهنان و رهبانان، سالها قبل، از رسالت وي مطلع بودند همچنين در مورد حضرت عيسي-*- داريم که در ميان گهواره از نبوتش صراحتاً سخن گفت پس چگونه مي شود که پيامبر که برتر از تمام انبياء است تا آن زمان از نبوتش بي اطلاع بوده است.[17] «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا»[18]

 4- افسانه­ي آيات شيطاني(غرانيق)

خلاصه­ي داستان افسانه­ي غرانيق به نقل از تفسير طبري بدين شرح است: پيامبر-*- همواره در اين انديشه بود تا به گونه اي کفار را به راه آورد و قلب هاي تيره­ي آنها را با تابش نور الهي روشن سازد و در اين مسير نرم خويي، با آنها را بهترين راه چاره مي ديد، روزي هنگام عبادت در کعبه و در نزديک ترين حلقه ي مشرکين، جبرئيل امين نازل و آيات اوليه ي سوره ي نجم بر پيامبر ابلاغ شد.

«..... أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى، وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى.......»

(آيا دو بت بزرگ خود، لات و عزي را ديديد که بي اثرند و منات سومين بت ديگر را که جمادي بي جان است.) در اين هنگام شيطان که نام هاي بت هاي سه گانه را شنيده بود فرصت را غنيمت شمرد و بلافاصله دو جمله را به عنوان وحي بر پيامبر القا کرد و پيامبر-*- ندانسته آنها را دريافت و به عنوان وحي الهي تلقي کرد! آن دو جمله اين است: (تلک الغرانيق العلي فان شفاعتهن لترجي؛ یعنی اين سه بت پرندگان زيبا و بلند مرتبه هستند و به شفاعت آنها اميد مي رود. در این هنگام مشرکان شاد و مسلمانان مهاجر، به برگشتن از حبشه و زندگي مسالمت آميز با کفار اميدوار شدند اما جبرئيل شبانگاه با توبيخ پيامبر-*- نزول آن جملات را از جانب خود تکذيب و پيامبر-*- را از مکر شيطان آگاه کرد.[19]

نقد افسانه ي غرانيق

علامه عسکري در سند روايات طبري اشکال وارد مي کند و می­نویسد: سند روايات به محمد به کعب بن سليه قرظي از نسل يهوديان بني قريظه مي رسد. او در سال چهلم از هجرت يعني تقريبا سي سال بعد از رحلت پبامبر اکرم-*- به دنيا آمد، و در سال صد و هشت يا صد و هفده هجري وفات يافته است.[20] و لذا خود نمی­توانسته مستقیماً این واقعه را روایت کند.

آيت الله معرفت نیز بیان می­دارند: مفهوم حديث با بسياري از آيات قرآن کريم و همچنين با مقام عصمت انبياء که با دلايل عقلي و نقلي متواتر و اجماع اهل فن به اثبات رسيده است، از جهات مختلف، متناقض است. حديثي از پيامبر-*- ذکر شده که حضرت مي فرمايند: « من رآني فقد رآني، فان الشيطان لا یمثّل بي»  یعنی هرکس مرا در بيداري يا خواب ديد، مطمئن باشد مرا ديده است زيرا هرگز شيطان به چهره ي من نمايان نمي گردد.

دانشمندان، از اين حديث يک قاعده­ي کلي را استنباط مي کنند بر اين که شيطان نمي تواند به صورت يکي از اولياي خدا و بندگان مخلص او مجسم شود و به طريق اولي تجسم او به صورت فرشته ي وحي که امين و مقرب درگاه الهي است، ممکن نخواهد بود.

نکته ي ديگر اينکه عبارت، «تلک الغرانيق العلی فان شفاعتهن لترجي» با آيات سوره ي نجم از نظر لحن و اسلوب، هم آهنگ نيست.چرا که عبارت مورد بحث، ناهماهنگ و متناقض و آميزه اي از مدح و ذم نا موزون است و اين خصوصيات نه تنها بر پيغمبر-*- و ديگر حاضران ائمه از مسلمانان و سران و مشرکان پوشيده نيست، بلکه بر افراد عادي که کمي تفکر کنند، روشن و معلوم است.[21]

شایان ذکر است که طبری در مقام دفاع از این افسانه، در ذيل آيه­ي 52 سوره­ي مبارکه­ي حج ، نظريه­ي ضحاک مبنی براینکه مقصود از «تمنّي» در «اذا تمنّي» را تلاوت و قرائت مي داند را نقل کرده مي گويد: اين نظريه (نظريه ي ضحاک) به تفسير واقعي نزديک تر است به دليل اينکه در دنباله‌ی آیه مي خوانيم. «..... فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»[22] (پس خدا آنچه را شيطان القا مى‏كرد محو مى‏گردانيد سپس خدا آيات خود را استوار مى‏ساخت و خدا داناى حكيم است.)

به عقيده­ي طبري، تفسير کلام الهي چنين است: ما قبل از تو هيچ پيامبر و نبي­ای نفرستاديم مگر اينکه اگر تلاوت يا قرائت کتاب خدا کرد، و يا خود سخني گفت، شيطان در آن القاء و شبهات و اشکالات، نمود، و البته خداوند القائات شيطان را نسخ و زائل ساخت در اين جا خداوند خبر مي دهد که خود، القائات شيطان بر زبان خاتم پيامبرانش را ابطال خواهد کرد.

طبري در ادامه مي فرمايد: خداوند متعال گفته است آنچه شيطان در قرائت پيامبر القاء مي کند را امتحان و آزمايشي براي آن کساني که در دل مرضي دارند، قرار مي دهد.[23]

علامه عسکري در نقد این کلام طبری مي فرمايند: «تمني» و «امنيه» در قرآن کريم مثل سوره ي حج و در نقاط ديگر، به معناي خواسته و آرزو استعمال شده اند و هنگامي که به موضع اين آيه در سوره ي مزبور دقت مي کنيم، مشاهده مي شود که آيه­ي 52 سوره مبارکه ي حج ، در يک مجموعه اي از آيات قرار گرفته است که از نظر موضوع کاملا داراي وحدت هستند. اين مجموعه واحد از آيه ي 42 شروع شده و تا آيه ي 52 ادامه مي يابد. از سوي ديگر، تمني و امنيه به معناي شوق و رغبت پيامبر، و کوشش او در راه هدايت و سعادت مردم است و القائات شيطان در اين زمينه، وسوسه ها و شبهه هايي مي باشد که شيطان در راه هدايت مردم ايجاد مي کند.[24]

5- پيامبري که بي گناهان را مورد لعنت و نفرين قرار مي دهد.

در صحيح مسلم از عايشه نقل شده است که دو مرد بر پيامبر-*- وارد شدند و صحبتهايي با او کردند، من نفهميدم که چه گفتند، اما پيامبر از آن صحبت ها سخت به غضب در آمد و لعنت و ناسزا نثارشان ساخت. بعد از اينکه از محضرش بيرون رفتند گفتم اگر به کسي خيري برسد به اين دو تن خيري نخواهد رسيد، گفت: براي چه؟ مگر چه شده است؟ گفتم: از آنجا که شما اين دو تن را لعنت کرديد و دشنام داديد! ایشان فرمودند: نمي داني که من با خداي خودم چه شرطي کرده ام، من شرط کرده ام، و گفته ام؛ بارالها من بشرم، هر مسلماني را که دشنام دادم يا لعنت کردم اين لعنت و ناسزاي مرا براي او زکات و پاکيزگي قرار بده، او را در برابر لعنت من پاک و پاکيزه بنما.[25]

نقد و بررسي

مشکل عمده‌ی این دسته از روایات، تعارض آنها با دیگر روایاتی است که از ناحیه‌ی رسول اکرم وارد شده است. علامه عسکري در کتاب نقش ائمه در احياء دين مي نويسد: در صحيح بخاري و مسلم و سنن ابی داود و احمد و ابوعوانه از عبدالله بن مسعود اين روايت نقل شده است که پيامبر فرمود: «سباب المسلم فسوق و قتاله کفر» یعنی دشنام دادن به مسلمان فسق است و جنگ با او کفر.

همچنين در روايتي ديگر ابو داود نقل مي کند: باد تندي رداي مردي را برد، او باد را لعنت کرد پيامبر اکرم-*- فرمود: باد را لعنت نکن، او مأموري از مأموران خداوند است. کسي که چيزي را لعنت کند و آن چيز سزاوار لعنت نباشد، لعنت به لعنت کننده بر مي گردد.[26]

همچنين در صحيح بخاري، به نقل از عايشه آمده است که يهوديان وقتي به پيامبر مي رسيدند به عنوان طعنه و تمسخر مي گفتند. «سام عليک» يعني نفرين بر تو باد. عايشه مي گويد: من به خشم آمده و نسبت به آنها بد زباني کردم، پيامبر مرا از اين کار نهي کرد.[27] حال چگونه ممکن است پیامبر خود با این همه توصیه  و سفارش خود به این عمل دست بزند.

6- پيامبري که با امور دنيا آشنا نيست

پيامبر-*- از کنار گروهي که مشغول تلقيح (گرده پاشي) بر درخت خرما هستند مي گذرد و کار آنها را مشاهده مي کند، به آنها مي فرمايد:اگر اين کار را نکنيد بهتر است، اگر اين عمل را انجام ندهيد، خرما بهتر خواهد شد. فرمان پيامبر-*- را مسلمانان جوان اجرا نمودند. نتيجه اين شد که خرماي آن سال شهر مدينه خراب شد.

روز ديگري پيامبر از نخلستان گذشت و خرما هاي خراب شده را مشاهده کرد که چون به دستور او گرده پاشي نکرده اند، همه فاسد شده است. سؤال فرمود: خرماهاي شما چرا خراب شده است؟ گفتند شما فرمان داديد که گرده گيري نکنيد، خرما شما بهتر مي شود، ما نيز گرده گيري نکرديم خرماي ما فاسد شد! فرمود: شما کار دنياي خود را از من بهتر مي دانيد، شما به امور دنياي خود از من آگاه تريد.[28]

نقد و بررسي

علامه عسکري مي فرمايند: نتيجه اين گونه روايات که در معتبرترين کتب حديثي مکتب خلفاست اين مي شود که هرچه پيامبر-*- در مورد مسائل دنيايي گفته باشد، چندان قيمتي ندارد زيرا مردم بهتر از ایشان مي يابند و انتخاب مي کنند. در حقيقت دين آمده که به مردم ياد بدهد چگونه نماز بخوانند، چگونه روزه بگيرند و غیره، اما در کار دنيا دخالتي ندارد و مسائل دنيايي را به خود مردم واگذار کرده، زيرا آنها در اين زمينه داناترند.!

اين گونه احاديث مي خواهند بگويند: اگر پيامبر-*- تعليم نماز و روزه و عبادت بدهد مانعي ندارد، اما در کار دنيا اشتباه مي کند، زيرا رأي خودش را گفته و از آسمان تعليم نگرفته است.[29]

در حقیقت اين گونه احاديث، باعث تقویت اندیشه‌ی باطل جدايي دين از دنیا در اذهان مسلمانان خواهد شد و اينکه اسلام از مديريت دنياي انسان عاجز است.

7- پيامبري که قرآن را فراموش مي کند

بخاري از عايشه و ابوهريره نقل مي کند: روزي پيامبر-*-در مسجد نشسته بود. صداي قرآن خواندن مسلماني به گوشش رسيد. فرمود: خداي رحمتش کند، اين خواننده مرا به ياد آياتي انداخت که به کلي فراموش کرده بودم و از فلان سوره از قرآن آنها را اسقاط مي کردم.[30]

نقد وبررسی

چگونه چنين چيزي ممکن است در حالي که خداوند در مورد پيامبر-*- مي فرمايد: «سَنُقْرِؤُكَ فَلَا تَنسَى»[31]ما بزودى [آيات خود را به وسيله سروش غيبى] بر تو خواهيم خواند تا فراموش نكنى.

مفسرين در مورد اين آيه، اقوال زيادي دارند که به بخشي از آنها اشاره مي کنيم.

علامه طباطبايي در تفسير شريف الميزان بیان می­دارند که ملاک در تبليغ وحي، عدم نسيان و فراموشي پيامبر است و اگر پيامبر آيات را فراموش کند، تبليغ الهي صورت نگرفته است.[32]

زمخشري هم در ذيل آيه 8 سوره ي مبارکه ي اعلي به عدم نسيان و فراموشي پيامبر اشاره مي کند و مي گويد: جبرئيل مأمور است که آيات را بر تو بخواند تا آن زمان که تو آنها را حفظ شوي و پس از آن هرگز فراموش نخواهي کرد.[33]

قرطبي در الجامع الاحکام القرآن با تشریح کیفیّت قرائت آیات الهی بر مردم و توسّط پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم بر آیات الهی می­نویسد: پيامبر در آموزش قرآن به مسلمانان روش خاصي داشته است، بدين گونه که هر ده آيه اي که را که نازل مي شد بر عموم مسلمانان مي خواند، تا آنها را حفظ کنند و آن کساني که نوشتن مي دانند آن را بنويسند..... آن گاه رسول اکرم-*- به آنان تفسير علمي و عملي آن آيات را مي آموخت و تا همه آن را نمي آموختند از آن آيات نمي گذشت.[34]

8- پيامبري که نمازش قضا مي شود

مسلم با سند خود از ابوهريره نقل مي کند که همراه رسول خدا-*- در محلي فرود آمديم و شب را در آنجا خوابيديم و تا برآمدن آفتاب، از خواب بيدار نشديم. حضرت فرمودند: سر ستوران خويش را بگيريد که اينجا جايي است که شيطان در آن است. ابوهريره مي گويد: چنين کرديم، آنگاه آب خواست و وضو ساخت، نماز اقامه شد و دو رکعت نماز صبح خواند.[35]

نقد حديث

چنين حديثي در شأن و مرتبه­ي پيامبر-*- نيست. آنجا که قرآن مي فرمايد: «يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلًا أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا[36]» تا آنجا که مي فرمايد:« إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَى مِن ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَنِصْفَهُ[37]»

و در جاي ديگري مي فرمايد:« وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ الْغُرُوبِ وَمِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَأَدْبَارَ السُّجُودِ[38]»

آن حضرت همه‌ی شب را به نماز زنده مي داشت و پيوسته در قعود و قيام و رکوع و سجود بود و تا حدّی به این امر مداومت کرد که پاهاي او آسیب دید. در این هنگام جبرئيل از سوي خداوند عزوجل بر او فرود آمد و فرمود: بر جان خويش رحم کن که او نيز بر تو حقي دارد.« طهمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»[39]

9-پيامبري که نماز را کم يا زياد مي خواند

از ابو هريره نقل شده است، در يک نماز (مغرب یا عشاء) پيامبر دو رکعت نماز با ما خواند و قبل از اتمام نماز، در پايان 2رکعت، نماز را سلام داد و برخاست و به سوي تخته اي که در مسجد بود رفت در آنجا ايستاد و دستهايش را به هم کوفت، همچنان که انسان غضبناک مي کند، آناني که عجله داشتند زود از مسجد بيرون رفتند، ابوهريره مي گويد: ابوبکر و عمر بودند، ولي از هيبت و مهابت پيامبر نتوانستند سخني بگويند، ما گفتيم شايد وحي جديدي آمده و نماز کوتاه يا کم شده و به صورت دو رکعتي در آمده است. ابوهريره مي گويد: ذو اليدين برخاست و عرضه داشت يا رسول الله!! آیا فراموش کردی یا نماز کم شده است! پيامبر فرمود: نه فراموش کردم و نه نماز کم شده است. آنگاه از ديگران سؤال کرد، صحابه عرضه داشتند، بلي يا رسول الله، شما کم خوانده ايد! پيامبر به سر جاي خويش بازگشته و آن قدر که از نماز کم گزارده بود به جاي آورد.آن گاه سلام و تکبير گفت و سجده ي سهو به جاي آورد و به مکان سخنراني خود بازگشت.[40] 

نقد حدیث

علامه عسکري مي گويد: ذو اليدين در سال دوم هجري در جنگ بدر به شهادت رسيد و ابوهريره در سال هفتم هجري از يمن به مدينه آمد و اسلام آورد و آن وقت که ذو اليدين زنده بود و در مدينه زندگي مي کرد، اصولاً ابوهريره مدينه را نديده است.[41]

جهت آشنايي با شخصيت واقعي ابوهريره، خوب است به اين روايت دقت کنيد. روزي ابوهريره در ميان گروهي از مسلمانان گفت:« قال النبي.... افضل الصدقه ما ترک غني...»

بهترين صدقه ها مالي است که شخص ثروتمند براي فرزندانش به جاي مي گذارد. شخصي از ابوهريره مي پرسد، آيا اين روايت را از پيامبر شنيدي؟ ابو هريره مي گويد: نه اين روايت را از پيامبر نشنيده ام، بلکه آن را از کيسه ي خود ابو هريره خارج ساختم.[42]

10- پيامبري که به غنا و آوازه خواني گوش مي داد!

در صحيح بخاري و صحيح مسلم، رواياتي وجود دارد که مي گويد پيامبر به غنا و آوازه خواني گوش مي داده و حتي اطرافيان را نيز تشويق به اين کار مي کرده است. از جمله اين روايت که  «قالت الربيع بنت معوذ بن عفراء جاء النبي * فدخل حين للنبي علي فجلس علي فراش کمجلسک مني فجعلت جديديات لنا يضربن بالدف و يندبن من قتل من آبائي يوم بدر اذ قالت امد امن و فينا نبي يعلم ما في غد فقال دمي هذه و قولي با لّذي کنت تقولين»

چنانچه ملاحظه شد، پيامبر در مجلسي حضور پيدا مي کند که در آن دف مي زدند و دختران جوان آواز مي خواندند.[43]

نقد حدیث

در ذيل آيه ي 6 سوره ي مبارکه ي لقمان «من الناس من يشتري لهو الحديث» از عايشه نقل ميشود که پيامبر خريد و فروش کنيزک آوازه خوان و تعليم آواز خواني را حرام کرده است. هم چنين از عبد الله بن مسعود، تفسير اين آيه سؤال شد، او گفت: به خداي سوگند مقصود از «لهو الحديث» غنا و آوازه خواني است. ابن عباس و ديگر مفسران بزرگ قديم اسلام نيز آيه ي فوق را به همين شکل تفسير کرده اند.[44]

اين دو حديث در تفاسير و مدارک مهم اهل سنت آمده و در تمام آنها از قول پيامبر-*- بر حرمت غنا و آوازه خواني استناد شده است. حال چگونه ممکن است پيامبري که مطلبي را حرام کرده، خود مرتکب آن شود.

نقدي کلی روایات جعلی در مورد شخصیّت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

آيات متعدّدی از قرآن کریم بر منزه بودن شخصيت پيامبر از اين افتراها دارد که به طور اجمال به اين آيات اشاره مي کنيم.

1- خداوند در قرآن کریم به اسوه و الگو بودن پیامبر و رفتارش اشاره کرده است: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا[45]» قطعا براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى‏كند.

از اين آيه استنباط مي شود که خداوند متعال بر بندگان خود منت نهاده و پيامبر خود را که از  هرگونه خطا و اشتباهي مبرا هست و گفتار و رفتارش در عالي ترين سطح کمال و شايستگي قرار دارد، به عنوان الگوي ايده آل و کامل و در همه ي ابعاد زندگي (نه فقط مثلا امور عبادي) به بشريت معرفي مي کند. اسوه بودن پيامبر در تمام ساحت­هاي زندگي، نکته ي بسيار مهمي است که با آن مي توان به کذب و جعلي بودن  رواياتی که حاکی از راه داشتن گناه و خطا و اشتباه به کردار ایشان دارد، دلالت کند.

2- دسته‌ی دیگر از آیات که می­تواند نافی تمام روایاتی باشد که به نحوی کار خلاف و نسیان و فراموشی را به شخصیّت پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم نسبت می­دهد، آیاتی است که بر اطاعت و تبیعیّت بی­چون و چرا و نیز معیّت با حضرت فرمان می­دهد، مانند:

«قُلْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْكَافِرِينَ[46]»  بگو خدا و پيامبر [او] را اطاعت كنيد پس اگر رويگردان شدند قطعا خداوند كافران را دوست ندارد.

«قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي [47]» بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَكُونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ [48]»

­در اين آيه و آيات مشابه ديگر، اطاعت پيامبر-*- همانند اطاعت خداوند متعال به طور مطلق واجب شمرده شده که مؤيد عصمت و معنويت حضرت از هر گونه خطا و اشتباه است. از اين رو، همان طور که پيامبر در گفتار، چيزي جز آنچه خواست خداي سبحان است نمي گويد«وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى[49]» در رفتار نيز جز آنچه موجب رضاي اوست، انجام نمي دهد. بنابراين، پيروي بی چون و چرا  از رسول خدا-*- و همانند او کار را انجام دادن، مستلزم تنزّه ایشان از اعمال ناشایست و نادرست است و از اینرو روایاتی که چنین نسبت­هایی به وی می­دهند، جعلی و نادرستند.[50]

نکته اساسي و کليدي در اين آيات که جامعيت الگو بودن، اطاعت و تبعيت از آن استفاده مي شود، عصمت پيامبر عظيم الشأن است؛ چرا که اگر پيامبر مصون از خطا و اشتباه نبود، خداوند اطاعت و تبعيت از او را ، هم رديف اطاعت و تبعيت از خود قرار نمي داد.

  در مورد معیّت با حضرت ختمی مرتب نیز باید گفت  که خداوند متعال پس از سفارش اهل ايمان به رعايت تقوا و پارسايي آنها را به معیّت با راستگویان دعوت کرده است. روشن است که مراد از معيت و همراهي، معيت جسمي و مکاني نيست، زيرا نمي شود که همه­ي مؤمنان معيت جسمي و مکاني با صادقين داشته باشند، بلکه مقصود از معيت همان معيتي است که لازمه اش اطاعت است، و اطاعت مطلق و پيروي مطلق نیز  مستلزم معصوم بودن و تبرّی از هرگونه گناه و اشتباه است.

از سوی دیگر، خداوند متعال به عموم مؤمنان امر مي کند با «صادقين» باشيد، بنابراين «صادقين» باید افراد خاصي باشند که همه اهل ايمان موظف هستند از آنان پيروي کنند و اگر «صادق» در آيه شريفه، صادق نسبي گرفته شود همه انسان ها به طور نسبي صادق هستند و معنا ندارد خداي حکيم به آنان دستور دهد از همانند خودشان اطاعت داشته باشند. از اين رو لازم است تا اين صادقين، معصوم و داراي صدق مطلق باشند تا خداي حکيم به اطاعت مطلق آنان دستور دهد.[51]

منابع روايي شيعه با ده ها روايت از طرق گوناگون نقل مي کنند که مراد از صادقين در اين آيه شخص پيامبر-*- و اهل بيت طاهرينش مي باشند که همه داراي مقام و عصمت مي باشند.



پاورقی

[1] - ابن فارس، معجم المقائیس اللغه، ج6، ص117 و فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج3، ص98

[2] - ابن منظور، لسان العرب، ج15، ص325

[3] - طریحی، مجمع البحرین، ج4، ص406

[4] - ابوریّه، محمد، اضواء علی السنه المحمدیه، صلی الله علیه و آله و سلم 119

[5] - صحیح مسلم، ج1، کتاب الأیمان، صلی الله علیه و آله و سلم 191

[6] - همان، ج2، کتاب الجنائز، صلی الله علیه و آله و سلم 671

[7] - ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج6، ص171

[8] - صحیح بخاری، ج2، باب حدیث الأسراء، ص327

[9] - عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی الأعظم، ج2، صلی الله علیه و آله و سلم 87-89

[10] . محمد صادق غبي، سيري در صحيحين، ج2-1، صلی الله علیه و آله و سلم 225.

[11] . محمد بن جديد طبري، تاريخ طبري، ج2، ص217- همچنين رک: يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص22.

[12] . داوود معماري، مباني و روش هاي نقد متن حديث، ص210.

[13] . علامه عسکري، نقش ائمه در احياء دين، ج1، ص314.

[14] . مرتضي عاملي، همان، ص122.

[15] . فرقان/32.

[16] . آيت الله معرفت، التمهيد، 81 تا 83.

[17] . محمد صادق نحبي، سيري در صحيحين،ج2-1 صلی الله علیه و آله و سلم 230.

[18] . مريم/30.

[19] . طبري، جامع البيان، ج16، ص603.

[20] . عسکري، همان، ص410.

[21] . معرفت ، همان، ص90 تا 94 ( با اندکي تصرف)

[22] . حج/52.

[23] . طبري، جامع البيان، ج16، ص611.

[24] . همان، ص368.

[25] . مسلم، صحيح مسلم، ج4، کتاب اليرو الضله و الآداب، ص2008.

[26] . عسکري، همان، صلی الله علیه و آله و سلم 227.

[27] . بخاري، صحيح بخاري، کتاب الدعوات، ص187.

[28] . عسکري، همان، صلی الله علیه و آله و سلم 236.

[29] . همان، صلی الله علیه و آله و سلم 237.

[30] . بخاري، الصحيح البخاري، ج6، کتاب فضايل القرآن، ص38.

[31] . اعلي/6

[32] . علامه طباطبايي، الميزان، ج20، ص266.

[33] . زمخشري، الکشاف، ج4، ص578.

[34] . قرطبي، الجامع الاحکام القرآن، ج1، ص30- هم چنين ر ک: طبرسي، مجمع البيان، ج30، ص965.

[35] . مسلم، صحيح مسلم، ج1،کتاب المساجد و مواضع الصلاه، صلی الله علیه و آله و سلم 471.

[36] . مزمل/1-4.

[37] . مزمل/20.

[38] . ق37-40.

[39] طه/1-2.

[40] . مسلم، صحيح مسلم، ج1، کتاب المساجد و المواضع الصلاه، ص404.

[41] . عسکري، همان، صلی الله علیه و آله و سلم 247.

[42] . بخاري، الصحيح البخاري، ج3، کتاب النفقات، ص286.

[43] . بخاري، الصحيح البخاري، ج7، کتاب النکاح، ص108.

[44] . طبري، تفسير طبري، ج18، ص534- همچنين رک: ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، ج6، ص296. قرطبي، تفسير قرطبي، ج14، ص36-37-سيوطي، الدر المنشور، ج11، ص616-617.

[45] . احزاب/21.

[46] . آل عمران/32- همچنين رک: انفال/20-21،انفال/46، مائده/92، نساء/59.

[47] . آل عمران/31- همچنين رک: احزاب/21، اعراف/156.

[48] . توبه/119.

[49] . نجم/3.

[50] . موسوي همداني، ترجمه الميزان، ج4، ص618.

[51] . رک: سيد علي البهبهاني، مصباح الهدايه في اثبات الولايه.

 

فهرست منابع

1.                       محمود ابوريه، اضواء علي السنه المحموديه، او دفاع عن الحديث، موسسه الاعلمي للمطبوعات بيروت.

2.                       طبري، تاريخ طبري، دار الفکر، بيروت، ج1، 1418 ق.

3.                       يعقوبي، تاريخ يعقوبي، دار صادر، بيروت، بي چا، بي تا.

4.                       موسوي همداني، ترجمه الميزان، دار الکتب الاسلاميه

5.                       محمد هادي معرفت، المهيد في علوم القرآن، موسسه النشر الاسلامي، قم.

6.                       بدال الدين السيوطي، الدر المنثور، مرکز هجر للجوث و الدراسات العربيه و الاسلاميه، ج1، 1424 ق.

7.                       ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، دار الطيبه للنشر و التوزيع ، مکه، چ2، 1420 ق.

8.                       قرطبي، تفسير قرطبي، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1405 ق.

9.                       محمد صادق نجمي، سيري در صحيحين، دفتر انتشارات اسلامي، چ6، 1379 ش.

10.                    بخاري، صحيح بخاري، دار المعرفه، بيروت، بي چا، بي تا.

11.                    مسلم، صحيح مسلم، دار المعرفه، بيروت، بي چا، بي تا.

12.                    مرتضي عاملي، الصحيح من سيره النبي الاعظم، دار السيره، بيروت.

13.                    طبري، تفسير طبري،قاهره، ج1، 1424 ق.

14.                    فيروز آبادي، القاموس المحيط، موسسه الرساله ، بيروت.

15.                    ابن منظور، لسان العرب، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1408.

16.                    داوود معماري، مباني و روش هاي نقد متن حديث از ديدگاه انديشوران شيعه، بوستان کتاب، قم، ج1، 1384 ش.

17.                    سيد علي بهبهاني، مصباح الهدايه في اثبات الولايه، دار العلم، قم، بي تا، بي چا.

18.                    راغب اصفهاني، مفردات الفاظ قرآن، دار العلم، دمشق، چ1، صلی الله علیه و آله و سلم 1412 ق.

19.                    ابن فارس، معجم المقائيس اللغه، مکتب الاعلام اسلامي، بي چا،1404 ق.

20.                    ولي الله نقي پورند، بررسي شخصيت اهل بيت در قرآن، مرکز آموزش مديريت دولتي، تهران، ج2، 138 ش.